۱. آیت اللـه حق شناس رحمة اللـه علیه نقل میکرد: از خونوادهی متموّل و ثروتمندی زن گرفته بودم. رفتم خونه اجاره کنم، دیدم کرایهی خونه، دقیقا به اندازهی کل شهریهمه. صاحبخونه هم به هیچوجه راضی به تخفیف نمیشد و میگفت: به شرطی که زن تو، کلفت همسر من باشه، و کارهای منزل ما رو انجام بده! آیت اللـه حق شناس میگه من رفتم به زیارت حضرت فاطمهی معصومه سلام اللـه علیها و از ایشون خونه خواستم. بعد حضرت رو در خواب دیدم. به من فرمودند: چرا برا این کارهای کوچیک سراغ ما میایید؟ برید پیش میرزای قمّی!
آیت اللـه حق شناس میگه طبق دستور حضرت، رفتم سر قبر میرزا و شروع کردم زیارت. وسط یاسین خوندن بودم که یکی از دوستان اومد و گفت: "فلانی! خونه نمیخوای؟ یکی هست خونه داره، یه مدتی نمیخواد…" میگفت رفتیم نگاه کنیم، دیدیم یه خونهی بزرگ، هم اندرونی داره، هم بیرونی داره، خیلی آبرومند… .
۲. دیشب این داستان رو برا مامان تعریف کردم و ایشون هم خیلی تعجب کرد. گفت پس خوبه ما هم برای مشکل مالیمون بریم متوسل بشیم!
نزدیکای ظهر امروز بود که دیدم لباس پوشیده، داره میره بیرون. گفتم: کجا؟! گفت: سر قبر میرزای قمّی!
۳. بعد نماز وقتی مادر برگشت، سفره انداختیم و شروع کردیم ناهار خوردن. مشغول غذا بودیم که یهو یخچالمون ـکه مدتها بود نفسهای آخرش رو میکشیدـ یه صدایی بدی داد و برای همیشه دار فانی رو وداع گفت! رو کردم به مادر و گفتم: تحویل بگیر! اینم از میرزا!
شب یکشنبه۲۰ شعبان ۱۴۳۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بلا به من که ندارم غم بقا چه کند؟!/محتشم کاشانی.