یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

یا أبانا استغفرلنا!*

جمعه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۱۲ ق.ظ

باید که زداغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشگر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی‌ست که یک شاخه‌ی نا اهل
بازیچه‌ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد

آویخته از گردن من شاه‌کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه
خوش‌بخت کلافی که سری داشته باشد... **

            شنیده‌ام وقتی نوح پیغمبر مردم را از عذاب خدا حذر داد، پسرش کلام پدر را به شوخی گرفت و گفت: اگر سیل و طوفان آمد، می‌روم بالای بلندترین کوه!
            و شنیده‌ام وقتی عذاب آمد، بیابان دریا شد و کشتیِ ساخته شده‌ی در خشکی، روی آب قرار گرفت. روی عرشه، نگاه خیس نبی خدا دوخته شده بود به نقطه‌ی سیاهی که مستاصلانه به سمت قله‌ می‌دوید و ارتفاع آب، به دنبال او...
           می‌دانید؟ در این زمانه هم کم نداریم از این نگاه‌های بارانی!
           همان حکایت است که همیشه تکرار می‌شود: 
نگاه نگران پدر روشن‌ضمیر
و غرق شدنِ فرزندان کور باطن!

جمعه
۲۰شوال
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سوره یوسف، آیه ۹۷.
** غزل از حسین جنتی.

۹۱/۰۶/۱۷