یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

بر یازده امام چو دل تنگ میشوم...*

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۸۹، ۰۷:۴۷ ب.ظ

           ۱. پارسال دهه‌ی سوم صفر، خیلی دلم هوای مشهد کرده بود. این آتیش تو دلم شعله می‌کشید و نمی‌دونستم باید چکار کنم. یادمه رفتم تو سایت رجا، برای خرید بلیت قطار و دیدم بلیت نداره. خنده دار بود! هر سال محرم و صفر که رو به تموم می‌ره، زیر بار مخارج دو ماهه‌ی هیئت، دستم تنگ می‌شه. من اصلا پولی نداشتم که بخوام بلیت بخرم!
           یادمه شب جمعه بود و تو حسینیه، دعا کمیل داشتیم. قبل اذون مغرب از خونه زدم بیرون و رفتم حرم حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام اللـه علیها. بعد از سلام و علیک و عرض ارادتی، (تو محشری تو حرف نداری تو قیامتی!) گفتم: می‌بینید حال و روزمو! دلم پر می‌کشه سمت حرم برادرتون و هیچ پولی ندارم. تازه مشکل که فقط پول نیست؛ تو این شلوغی، وسیله‌ی رفتن، و إسکان اون‌جا هم سخت گیر میاد. دلم شکست... دو رکعت نماز حاجت هم خوندم و خلاصه با حال خاصی، از حرم بیرون اومدم. وقت خروج، دوباره رو کردم به روضه‌ی منوره و گفتم: به این امید دارم حرم رو ترک می‌کنم، که حاجت روا شده‌م... .
           یادمه تو راه جلسه، به مجید گفتم: خیلی دلم امام رضا می‌خواد! گفت: اگه خدا بخواد، جور می‌شه. رفتیم مجلس و دعای کمیل رو خوندم و برگشتم خونه. حدودای ساعت ده شب تلفن خونه زنگ خورد. کسی پشت خط بود که خیلی کم تماس می‌گرفت:
           ـ الو سلام! خوبی؟
           ـ علیک سلام. خوبم! تو چطوری؟ چه عجب! از این‌طرفا؟!
           ـ الحمدلله! فلانی! غرض از مزاحمت این‌که با یه عده داریم می‌ریم مشهد و یه نفر جا داریم. به دلم افتاد دوست داری بیای. پایه‌ای؟! هزینه‌ی رفت و آمد و مسکن و خوراک توی مشهدت هم حساب شده! اگه میای، فردا صبح راه بیفت. فلان ساعت، راه آهن تهران می‌بینمت. اگه هم تهران اومدن سختته، ساعت ده صبح چهارراه بازار باش. بچه‌ها ماشین دارن، با هم می‌ریم.
           مجید راست می‌گفت! اگه خدا بخواد، جور می‌شه... .
           ۲. امسال دو سه شب بعد اربعین بود انگار؛ تو راه مدرسه بودم که یکی از بچه‌های تهران زنگ زد و در حین صحبت پرسید: "امسال مشهد نمی‌ری؟" گفتم: "نه. شرایطش جور نیست". چند روز بعد موبایلمو دادم دست حسین که ببره بده داداشش تعمیر کنه. دو سه روزی موبایل نداشتم و ارتباطم با همه قطع بود. سه شنبه صبح (۲۷صفر) رفتم خونه. مامان گفت: "فلانی، دو سه روزه دنبالت می‌گرده. یه زنگ بهش بزن". تماس گرفتم؛ گفت: "می‌خواستیم مثل پارسال ببریمت مشهد، اما پیدات که نکردم، یکی جای‌گزینت شد و امروز ظهر داریم می‌ریم". حالم گرفته شد! نشستم پشت کامپیوتر و مدح امام رضا علیه السلام گذاشتم و گوش می‌کردم. وقت اذون ظهر بود که دوباره زنگ زد: "فلانی! همین دو دقیقه پیش یکی زنگ زد و انصراف داد! باور کن به دلم افتاده بود اومدنت جور می‌شه!"  گفتم: "راستش آمادگی ندارم..."
           ـ هیچی نمی‌خواد! فقط هرچی شعر داری بیار که مداح نداریم. با ساک وسایل ضروری‌ت، نیم ساعت دیگه سر چهل و پنج‌ متری می‌بینمت. مثل پارسال، امسال هم خرجمون پای امام رضاست!
...
           ظهر سه شنبه بیست و هفتم صفر ساعت دو راه افتادیم و دوازده ساعت بعد وارد مشهد شدیم. عنایات حضرت، تو این سفر سه روزه خیلی مشهود بود؛ خیلی. به قدری لطف داشتند، که واقعا دلم نمیاد ازش بنویسم! چون بالاخره این‌جا یه صفحه‌ی عمومیه. مگه آدم تو ملأ عام، عشق بازی می‌کنه؟! یا برای عموم، از معاشقه اش با محبوب، حرفی میزنه؟!

شب چهارشنبه
پنجم ربیع الأول ۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*می‌آیم و طواف مزار تو می‌کنم
یک حج به نامه‌ی عملم ثبت می‌شود
با هر قدم که رو به دیار تو می‌کنم
شاعر:؟

۸۹/۱۱/۱۹