یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

أعانقها و النفس بعد مشوقة...*

چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۹، ۱۰:۴۴ ب.ظ

إلیها، و هل بعد العناق تدانی؟!
و ألثم فاها کی تزول حرارتی
فیزداد ما ألقی من الهیجان
کأن فؤادی لیس یشفی غلیله
سوی أن یری الروحان یتّحدان...
تنگ در آغوشش می‌کشم و باز درونم متمایل است...
او را! ولی مگر بیشتر از هم‌آغوشی هم، نزدیکی ممکن است؟!
دهانش را میبوسم تا حرارتم کاهش پیدا کند
اما... آتش هیجان درون من، شعله‌ ورتر می‌شود!
انگار این جوشش دل شفا پیدا کردنی نیست،
تا مگر این که دو روح ما، یکی شود... .


          ۱. این روزا همه‌ش به این فکر می‌کنم که بی‌خاصیت‌ترین، پست‌ترین و روسیاه‌ترین مخلوقی هستم که خدا آفریده... .
           ۲. اتفاقات زیادی افتاده که دوست دارم حوصله کنم و بنویسمشون. از ادبیات شیرین این دختر تازه واردِ حریم دلم؛ از سرطان خون محمدصادق و خطری که فعلا رفع شده؛ از تحولاتم... از آشفتگی رفقا... از آهویی که سر و تنی نشون داد و عشوه‌ای کرد و رفت و منو کشوند به دنبالش وسط این جنگل؛ هرچی دویدم دنبالش، بهش که نرسیدم هیچ؛ خوردم به شب و تاریکی و گم‌راهی و قطّاع الطریق... .
          
           امشب هم که بعد مدت‌ها دارم خونه‌ی بابا می‌خوابم، نه حس گفتن هست و نه توانش. شاید وقتی دیگر... .

شب چهارشنبه
چهاردهم صفرالخیر
۱۴۳۲


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*نمیدونم کجا این شعر رو خوندم؛اما شاعرش رو محی الدین ابن عربی رضوان الله علیه ذکر کرده بود.

۸۹/۱۰/۲۹