یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

این گدا بین که چه شایستۀ اِنعام افتاد!

جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۸۹، ۰۱:۴۷ ب.ظ

           ۱. چند روز پیش یکی از اساتید ادبیات یه داستان تعریف ‌کرد که برام جالب بود. گفتم با لحن خودش اینجا بنویسمش:
           قبل انقلاب تو شیراز یه حسینیه داشتیم که هیئتی داشت و وقت محرم و صفر بساطی به راه می‌کرد. یه "علی دیوونه"‌ای هم بود، که خیلی قد بلند بود. این با این‌که شیرین عقل بود، هر سال تو ایام عزاداری یه عَلَم و پرچم بلند دست می‌گرفت و وایمیسّاد وسط دسته و گریه می‌کرد و سینه می‌زد. این بچه‌های ده دوازده ساله هم دورش جمع می‌شدن و سینه می‌زدن. تا این‌که این علی دیوونه‌ی هیئت ما فوت کرد. (سیاق کلام استاد طوری بود که انگار علی جوون‌مرگ می‌شه. اما نگفت علت فوتش چی بوده).
           اهل هیئت می‌برنش غسّال خونه و در حین غسل و کفن کردن بدن، یکی از نظامی‌های ساواک ـ که فوت شده بود ـ رو میارن تو غسال خونه. به امر حکومتی، کار تو تابوت گذاشتن بدن علی رو عقب می‌ندازن و شروع می‌کنن به رسیدگی ِ بدن این آقا، که ظاهرا از بلندپایه‌های ساواک بوده؛ چون می‌گن با یه پرواز فوری می‌خوان بدنش رو ببرن کربلا دفن کنن. غسل و کفن اون افسر تموم می‌شه و بدن رو می‌برن برای فرودگاه و پرواز به سمت عراق.
           جنازه‌ی علی رو هم می‌ذارن تو تابوت و سمت یکی از گورستونای شیراز راهی می‌کنن. وقتی خونواده‌ی علی و هیئتی‌ها بدن رو می‌ذارن توی قبر و تلقین‌گر کفن رو کنار می‌زنه (برای این‌که صورت میت رو بذاره روی خاک و تلقین بده) می‌بینه این علی نیست! تفحص و پرس‌و‌جو می‌کنن، می‌فهمن این همون افسره‌ست! خلاصه کاشف به عمل میاد که بدن علی اشتباهی سوار هواپیما و سوی کربلا شده!
           جالب‌انگیزناک‌ترش این‌جا بود: کسانی هم که تو هواپیما بوده‌ن و بنا بوده بدن افسر رو ببرن، هیچ‌ آشنائی‌ای با اون افسر از قبل نداشته‌ن و با وجود این‌که چهره‌ی علی رو قبل دفن می‌بینن، خیال می‌کنن این همون افسره؛ و بدن علی تو خاک صحن آقاش سیدالشهداء علیه السلام آروم می‌گیره... .
۲. بدجور بوی محرم میاد! از دیشب بچه‌های هیئت مشغول کارای حسینیه شده‌ن... .

شب شنبه
۲۷ذی الحجة
۱۴۳۱

۸۹/۰۹/۱۲