تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد!*
۱. تقریبا ده شب پیش بود که سرم درد گرفت. اوایل، محل نمیدادم؛ اما از پریروز صبح حالت درد و شدتش خیلی بیشتر شد؛ طوری که همهی کارای روزانهم رو به هم ریخت. از همون روزی که شروع شد، مشرف شدنم رو محدود کردم به روزی یک بار. اما الآن دو روزه اصلا نتونستم زیارت برم. سر و صدای زیاد و کولرهای قوی، این روزا دیوونهم میکنن. وقتی دو نفر یه کم بلندتر از حد معمول با هم صحبت میکنن، انگار که دارن با پتک به سر من میکوبن!
دیشب با مامان رفتیم بیمارستان امام رضا علیه السلام؛ تو بالا خیابون مشهد. دکتر ویزیت کرد و تشخیصش سینوزیت مزمن بود. چند تا پنیسیلین نوشت و گفت خیلی مراقب باشم. حالا بناست اگه بهتر نشدم، این بار برم پیش متخصص مغز و اعصاب، یا گوش و حلق و بینی. چون گوشم هم خیلی درد میکنه.
خواب روزانهم هم که ماشالا! باید ساعتهایی که بیدارم رو بشمارم، نه ساعتهای خواب رو! خیلی زود خسته میشم و اصلا نمیتونم رو موضوع خاصی تمرکز داشته باشم. ذکر و مطالعه هم پَر! همین الآن که دارم اینا رو مینویسم هم خسته شدهم! اگرچه همینش رو هم به زور مسکّن سرپام.
جالبش اینه که تو این چند روز، حتی یه نفر ـ جز مادرم ـ حالم رو نپرسید! بعضی وقتها خیال میکنم خدا موقعیتهای اینطوری رو پیش میاره که من از همهی خلق متنفر بشم و فقط امیدم به خودش باشه. رفیقی که به آدم بگه "مخلصیم" و "چاکریم"؛ اما سراغی نگیره، چه رفیقیه؟ همچین موقعهایی، بیشتر احساس تنهایی میکنم. میفهمم در عین اینکه با جمعهای مختلف و افراد زیادی در ارتباطم، خیلی تنهام؛ خیلی. جای خالی یه برادر شفیق، و رفیق سلوکی رو تو زندگیم احساس میکنم. یا أنیس من لا أنیس له!
شب دوشنبه
هفتم شعبان المعظّم ۱۴۳۱
در جوار بارگاه ملکوتی مولانا علیّ بن موسی الرضا علیه السلام
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حافظ.