یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

طفل یک روزه همی داند طریق!

يكشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۸۹، ۰۴:۴۸ ب.ظ

ذکر یونسیه‌مو می‌گفتم. یه مدت که گذشت، صدای گریه‌ی یه بچه از پشت سرم بلند شد. درست متوجه نشدم کِی گریه‌ش گرفت، اما صدای ضجه‌ی مضطرّانه‌شو می‌شنیدم و این‌که مادرشو صدا می‌زد. دم به دم می‌گفت: "مامان" و با تمام وجودش گریه می‌کرد. اولش به صدا توجه نکردم سعی داشتم حواسم به ذکر باشه؛ اما اون ول کن نبود! هر بار صدای "مامان" گفتنش بلندتر و گریه‌ش شدیدتر می‌شد. انقدر این وضعیت ادامه داشت، تا مثل این‌که یه چیز جدیدی کشف کرده باشم، به نظرم اومد: اگه من تو طریق گدایی‌م مثل این بچه بودم، حتما خدا حاجت منو می‌داد! حتما خدا توجه می‌کرد. مشکل من اینه که با تمام وجود حواسم بهش نیست! هرچی میومدن بچه رو ساکت کنن، می‌گفت:"نه! من مامانمو می‌خوام!" یعنی هرمطلبی در مقابل "مادر"ش، "هیچ" محسوب می‌شد. پیش خودم گفتم چرا من مث اون نیستم؟ چرا وقتی خدا رو ازم می‌گیرن، گریه نمی‌کنم؟

تا  نگرید   ابر  کی  خندد  چمن   تا نگرید طفل کی  جوشد  لبن
طفل یک  روزه همی‌داند طریق   که بگریم تا رسد دایه‌ی شفیق
تو  نمی‌دانی  که دایه‌ی دایگان   کم دهد بی‌گریه شیر  او رایگان
گفت  فلیبکوا   کثیرا  گوش دار   تا   بریزد    شیر   فضل   کردگار*

           اشکام سرازیر شدن... ادامه دادم: لاإله إلّا أنت، سبحانک إنّی کنتُ من الظّالمین...
           ۲. بعد سجده‌م، دیگه صدای گریه‌ای نمیومد.

یکشنبه ۲۸ رجب ۱۴۳۱
مشهد الرضا، علیه آلاف التّحیة و الثّناء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*دفتر پنجم مثنوی معنوی ملّای رومی.

۸۹/۰۴/۲۰