یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

مادر آینه‌ها! بی تو تنم می‌لرزد!*

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۱:۰۸ ب.ظ

           دیشب به عنوان مستمع، رفتم مجلس عزا. یه کمی که از روضه‌ی منبری گذشت، تا موقعی که مداح اول و مداح دوم روضه‌ خوندند، گریه‌م ادامه داشت. اون‌قدر گریه کردم، که فرش هیئت و کفش ِ توی پلاستیکِ جلوی پاهام، از اشک‌ خیس شد! مدت‌ها دلم لک زده بود برا جایی که بتونم از فراق داد بزنم و گریه کنم؛ که دیشب ـ‌الحمدلله‌ـ بساطش جور شد. وقتی از محفل بیرون اومدم،‌ احساس کردم خالی شده‌م؛ اما یه غم خیلی بزرگ و غریبی، هنوز فضای دِلَمو تسخیر کرده بود. غصه‌ای که نمی‌دونم منشأش از کجاست... .

گفتم: چشمم؛ گفت: به راهش می‌دار
گفتم:  جگرم؛  گفت  پر   آهش  می‌دار
گفتم که: دلم؛ گفت: چه  داری  در دل؟
گفتم: غم تو! گفت نگاهش  می‌دار!**

چهارشنبه
سیزده جمادی الأول ۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سید محمد جوادی.
** أبوسعید أبوالخیر.

۸۹/۰۲/۰۸