یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

مرید پیر مغانم، زمن مرنج ای شیخ...*

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۸۸، ۰۱:۳۶ ب.ظ

           ۱. دهه اول محرم هم تموم شد. اونقدر خوش بودیم، که یادمون رفت این شبها تموم شدنی هستند. واقعا نمی دونم امشب چطوری باید از حسینیه دل بکَنَم؟ از کتیبه های اشعار محتشم، پارچه های سیاه، پرچم های شعائر، منبر و کتابخونه هیئت... واقعا سخته. امسال احساس خیلی خوبی نسبت به محرم داشتم؛ یه احساس متفاوت از سالهای قبل؛ یه حس، که بهم میگه کمکم می کنن عوض شم... میشه آدم باشم!
           ۲. چون هیئت امسال دیگه رسما رو غلتک افتاده بود، برنامه ها خیلی بهتر از تجربه های قبل پیش رفت. این قضیه، تو امکانات هیئت خودشو بیشتر نشون میداد. مثلا بخش کتابها، اصلاح سیستم صوتی و سیاهپوش کردن حسینیه.
           ۳. حسینیه، پر از نوره. یه چیز عجیبیه اصلا. جالب اینجا بود: هرچی طرف شب عاشورا می رفتیم، این احساس من قوی تر میشد. یعنی عُلقه من به حسینیه شعله می کشید. واسه همین، شب تاسوعا و عاشورا با چند تا از بچه ها، همونجا خوابیدیم! اما بعد شام غریبان که می خواستم برگردم خونه، دل کندن خیلی سنگین بود برام؛ خیلی.
           ۴. برا این که بخوام اینجا از خاطرات این ده روز بنویسم، یه گونی حوصله و وقت لازم دارم! الآن هم روحم خسته است، هم جسمم؛ ولی با تموم این خستگی ها، یه احساس آرامش عجیبی دارم.
           امشب، شب آخر هیئته. حتی تصور این که باید دوباره به روزمرگی برگردم، دیوونه ام می کنه. به ذکر یا حسین عادت کردم؛ به گریه ها عادت کردم. 
           ۵. جالبه که بلند شدن و نشستنم هم با "یا حسین" شده! اینو بی اغراق می گم که این "یا حسین" گفتنم بی اختیاره. مدام آه میکشم: "یا حسین!" با این که دیگه اشکی برام نمونده، اما هنوز ته صدای گرفته ای هست، در حدی که امشب بتونم ناله بزنم: ... یا حسین!
               *چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد./حافظ شیرازی. (پیرمغان یعنی حضرت سیدالشهدا علیه السلام، و شیخ، حضرت ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام. وعده هم، یعنی ذبح فرزند...)

۸۸/۱۰/۰۷