یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ألیس الصبح بقریب؟!

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۸۸، ۱۰:۱۲ ق.ظ

نشسته بودم تو ایوون طلای حرم، فکر می کردم. یه مدت که گذشت، فکرم منحرف شد به یه موضوع بیخود. یه مرد نسبتاً مسن کنارم نشسته بود، داشت قرآن میخوند. یهو قرائتش رو قطع کرد، با دست چپش زد رو پام و گفت: ولش کن! به جاش برا فرج دعا کنید، بلکه از شما قبول کنن!

۲۳/۱۲/۱۴۳۰

۸۸/۰۹/۲۰