یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

با حلق بریده سرفرازی کردند!*

دوشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۱، ۰۲:۰۸ ب.ظ

مجلس چهارم: اصحاب سیدالشهداء علیهم السلام
(از یک جهت خاص، همذات پنداری من با هیچ شبی مثل شب چهارم نیست. حالا اینکه از چه بُعدی و چرا، بماند)

...
تا گوش دل شنید، صدای «الستِ» دوست 

سر شد «بلی»‌ی تشنه لبان میِ الست 
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد 
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست 
باران می گرفت و سبوها که پر شدند 
در موج تشنگی، چه صدف‌ها که دُر شدند
...

باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟ 
آوازه‌ی شفاعت ما، رستخیز شد 
در ما قیامتی‌ست، به محشر چه حاجت است؟
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟ 
ما کشته‌ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟ 
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟ 
بسیار آمدند و فراوان، نیامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟ 
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان!
تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟ 
در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم

...
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود 
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ 
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود : بیا، دیر می شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبیب، جوهرش «أمّن یجِیب...» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود...**

دوشنبه
4محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*در مسلخ خویش عشق‌بازی کردند
با خون گلو، حماسه‌سازی کردند
هفتاد و دو خیمه‌ی عطش‌ناک آن‌ روز
با حَلق بُریده سرفرازی کردند. شاعر؟
* علیرضا قزوه.

۹۱/۰۸/۲۹