یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

ما را زما بگیر و خودت را به ما بده!

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۵۹ ب.ظ

           شب جمعه بود. وارد حرم شدم. خب... شب‌های جمعه‌ی کربلا، گفتنی نیست...حرم خیلی شلوغ بود. "علی" گفته بود امشب خیلی شلوغه. بهش گفتم: "عیبی نداره. به قول علامه‌ی طباطبایی: ما هم قاطی شلوغی‌ها!" ضریح کربلا
           وارد صحن که شدم، آدم‌ها رو جمعیت هُل می‌داد. از فشار جمعیت، کسی قدرت تغییر مسیر نداشت. اصلا قطره‌ها حق انتخابی ندارند! این دریاست که تصمیم می‌گیرد. خودم رو سپرده بودم دست این اقیانوس باشکوه! بدون ترس از غرق شدن... اصلا تلاش نمی‌کردم از دایره‌ی فشار زوّار خارج بشم... هیچ‌کس رو هم هل نمی‌دادم... یکدفعه چشم باز کردم و دیدم توی آخرین قسمتِ ضریحِ بخش مردانه ـ که تقریبا می‌شه گفت پایینِ پای حضرت می‌شه ـ، ضریح رو بغل گرفته‌م و فشار جمعیت پشت سرم جوری بود که حتی اگر می‌خواستم هم، نمی‌تونستم از کنار ضریح خودم رو بیرون بکشم. سینه به سینه‌ی ضریح شده بودم و از پشت فشار جمعیت خیلی شدید بود، اما هیچ احساس درد و ناراحتی‌ای نداشتم. سرمو چسبوندم به شبکه‌های ضریح. اشک‌هام، بی‌صدا، دونه دونه زائر می‌شدند... یه کم که گذشت، یه نفر همون اطراف شروع کرد به گریه کردن. بعد از اون، یه نفر دیگه... سومی، چهارمی... من هم دیدم این‌جا صداها گمه، ناله‌مو رها کردم.
           آه... چقدر شیرین بود... بدون ترس از شناخته شدن، زار می‌زدیم. توی اون فشار و جمعیت، کسی به کسی نبود. و چه با حسرت، این جمله رو اون‌جا تکرار می‌کردم: "یا لیتنا کنّا معکم فنفوز ـ واللـه ـ فوزاً عظیماً"...
           و چقدر یاد این جمله‌ی مرحوم سیدهاشم حدّاد ـ رضوان اللـه علیه ـ افتادم که:

"من مى‏بینم در همه‌ی حرم‌هاى مشرّفه، مردم خود را به ضریح مى‏چسبانند و با التجا و گریه و دعا میگویند: وَصْله‏اى بر وصله‏هاى لباسِ پاره‌ی ما اضافه کن تا سنگین‏تر شود. کسى نمى‏گوید: این وصله را بگیر از من تا من سبک‌‏تر شوم، و لباسم ساده‏تر و لطیف‏تر شود!*

           بله... و اون‌جا می‌گفتم: آقا جان! بگیرید! از ما حسد رو بگیرید. کبر رو بگیرید. ریا رو بگیرید. کدورت‌ها رو بگیرید. ما رو درمان کنید که سرطان روح داریم و بی‌خبریم. اصلا هر چیزی که مربوط به "منیّت" و "نفسانیّت" ماست رو از ما سلب کنید و به جاش، خودتون رو کرامت کنید!

شب پنج شنبه
14- 06 - 1434
ارسال: فرداش!