یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

خود غریبی در جهان چون شمس نیست!

سه شنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۳۷ ق.ظ

یک. وایساده بودم نماز، اون بنده‌ی خدا هم ـ بدون توجه به اینکه من نماز می‌خونم ـ با من حرف می‌زد!! و بعد از نماز خیلی جدی و با تشر می‌پرسید: فهمیدی چی گفتم یا نه؟!

           دو. طرف صبح‌به‌صبح که از خونه به قصد کار می‌زد بیرون، دستاشو میذاشت روی سینه و رو به آسمون ـ‌خطاب به خدا‌ـ‌ میگفت: السلام علیک یا غریب الغرباء!

           سه. امروز وسط دعای عرفه، فکرم رفت سمت این مضمون. خیلی عجیبه که ما همه‌چیزمون از خداست و واقعا کم‌رنگ‌ترین و مَجازی‌ترین و بی‌روح‌ترین چیزی که می‌شناسیمش هم خداست! یک بتِ فرضی، که فقط بعضی وقت‌ها می‌بینه و می‌شنوه! و حتی اندازه‌ی یه بچه‌ی دو ساله، روی حضورش حساب نمی‌کنیم.

           چهار. یک چیزی سرچ می‌کردم و خوردم به یکی از این شبکه‌های اجتماعی. یک نفر توی کامنتِ پای اون پست نوشته بود: مگه هنوزم احمقی وجود داره که به خدا معتقد باشه؟!
           بعد یک عده هم اومده بودند و خیلی جدی جوابش رو داده بودند که "آره، هنوز هم خر زیاده"!، یا: "این بشر تا عقلش بیاد سرجاش سال‌ها طول می‌کشه"!!

‌          پنج. به مادربزرگم می‌گفتیم بیا با دخترت که خارجه، با اینترنت، تصویری صحبت کن.

           خیلی جدی و بدون شوخی می‌گفت: برو بابا! من به "اِنْتَرنَتْ" اعتقاد ندارم!!
           و واقعا هم اعتقاد نداره و هیچ‌وقت احتمال نمی‌ده چنین چیزی وجود داشته باشه!

           شش. پیش حضرت استاد بودیم، خیلی بامزه‌ می‌فرمودند: ما بین خدا و خیار فرق نمی‌ذاریم!

شب چهارشنبه
عید سعید قربان
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از مثنوی معنوی. در این مصرع مراد از "شمس"، همین خورشید هست، نه "شمس تبریزی".
عکس هم تزئینیه!