یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

به آبِ زندگانی بُرده‌ام پِی!

چهارشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۹:۱۰ ب.ظ

عَلَیْکَ بِها صِرْفًا! وَ إنْ شِئْتَ مَزْجَها.../فَعَدْلُکَ عَنْ ظَلْمِ الْحَبیبِ هُوَ الظُّلْمُ!*

           [فقط و فقط به خودِ او توجه کن!] بر تو باد فقط [و فقط] توجه به خودِ ذات و حقیقتِ وجود او؛ [نه عوارض و آثار و کارهای شیرین او! مبادا دلربایی‌ها و زیبایی خیره‌کننده‌اش، تو را از «خود»ش غافل کند! به قول مولانا: گر شبی در منزل جانانه مهمانت کنند/گول نعمت را مخور! مشغول صاحب‌خانه شو!]. اما اگر خواستی [روزی از این مرتبۀ توجه هم تنازل کنی، و یاد و توجه و التفات به خودیّت و] حقیقتش را به چیزی مخلوط کنی، [پس دیگر به کمتر از آب دهانش رضا مده! و دیگر بیش از تنزل از مرتبۀ چشیدن لب و زبانش، به چیز دیگری راضی مشو! که اگر اینگونه کنی] پس رویگردانی تو از آب دهان محبوبه [و توجه به سایر عوارض و آثار ذات او] بزرگ‌ترین ظلم [و ستمی] است [که تصور می‌شود]!


 

شهرستان چادگان

لیلة الخمیس
26 جمادی الثانی

1435


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ابن فارض مصری رضوان اللـه تعالی علیه، قصیدیه میمیّه، ص143.

ا
تیتر از حافظ رضوان اللـه علیه:

لبش می‌بوسم و درمی‌کشم مِی
به آب زندگانی برده‌ام پِی.

 

۹۳/۰۱/۰۶

نظرات  (۱)

۰۷ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۷ حکایت فتحعلى شاه
در ((اکسیر العبادة )) نقل فرموده : شخص ثقه اى مرحوم فتحعلى شاه را در خواب دید به حال خوش و هیاءت حسنه ، سبب را سوال نمود، فرمود: مرا در شب تابستانى عطش شدید فرا گرفت ، هر چند زنان و کنیزان را صدا زدم کسى جواب نداد. پس اراده اذیت ایشان نمودم ، ناگاه متذکر شدم از عطش ‍ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه ، پس گریه کردم گریه شدید، جاریه اى قدح آب و یخ آورد آن را نگرفتم و نیاشامیدم ، آنقدر صیحه زدم که غش مرا فرا گرفت . از موهبت آن بزرگوار این مقام به من عطا شد.