یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

برحمتک التی وسعت کل شیء!

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ

نگهبان ساختمون نزدیک خونه‌ که چند سالی هست اونجا به بهانۀ تکمیل بنا، یه جای خواب پیدا کرده، نشسته بود روی سکّو جلوی زمین نیمه‌کاره و سیگار می‌کشید. اهالی محله بهش می‌گن «دایی»! بهش می‌خوره شصت و خورده‌ای سالش باشه.

داشتم از نزدیکی‌ش رد می‌شدم که شنیدم با اون صدای دورگه و اگزوزی‌ش بلندبلند با خودش حرف می‌زد: خدا لیلا فروهر و مهستی و گوگوش رو بیامرزه!

زیر لب گفتم حالا که داری دعا می‌کنی، چرا کم؟ دستمو به نشانۀ «سلام!» بردم بالا و همزمان بی مقدمه گفتم: خدا همه رفتگان رو رحمت کنه!

یه نیگاه به تیپ و قیافۀ من کرد و در کسری از ثانیه، تعجب شدیدش توام شد با یه قهقهۀ بلند و خندۀ مستونه طولانی و ـ با همون صدای خرابی که هر لحظه احتمال می‌دی الآنه که خون بالا بیاره! ـ به زور بین خنده هاش گفت: خدا امواتت رو بیامرزه!

۹۳/۰۱/۱۷