یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نماز» ثبت شده است

چند شب قبل، توی محل تحقیقات موندم. یه سجاده‌ی سفید برداشتم و رفتم اتاقِ کتاب‌خونه. سجاده رو پهن کردم و با خودم گفتم بذار قبل از نماز شب، یه کمی فکر کنم. تأمّل و آرامش قبل از نماز، اثر خوبی توی حضور قلب داره. نشستم به فکر کردن. یه لحظه چشمامو بستم وباز کردم دیدم فضای اتاق به شدّت روشن شده! اگر خیال کردید نور اسفهبدیّه رو شهود کردم، سخت در اشتباهید! یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت شش و بیست دقیقه‌ی صبحه!!!
           قبول باشه إنشاءاللـه! خسته نباشید!
           نمی‌دونستم بخندم یا گریه کنم!
           یه بنده‌ی خدایی بود می‌گفت اومدیم قدس رو آزاد کنیم، کربلا رو هم از دست دادیم. حالا حکایت ماست!

 

شب سه شنبه
آخر شعبان المعظم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از سعدی شیرازی. غزل جالبیه که بوی توحید میده. چند بیتش:
زهدت به چه کار آید؟ گر رانده‌ی درگاهی
کفرت چه زیان دارد؟ گر نیک سرانجامی
بیچاره‌ی توفیقند، هم صالح و هم طالح
درمانده‌ی تقدیرند، هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد، ای صید که در بندی!
سودت نکند پرواز، ای مرغ که در دامی...

۱۸ تیر ۹۲ ، ۰۲:۱۵

           یک. مؤلف روح مجرد می نویسند: "مرحوم (شهید مرتضی) مطهّرى با حقیر سوابق دوستى و آشنائى دیرین داشت، و ذکر مبارک حضرت آقا (مرحوم سید هاشم حدّاد) با وى کم و بیش- نه کاملًا- به میان آمده بود. و اینک که آقا از کربلا به طهران آمده‏اند ایجاب مى‏نمود که این دوست دیرینه نیز از محضرشان متمتّع گردد. روى این اصل، بنده جناب مطهّرى را خبر کردم و ایشان در بنده منزل احمدیّه‌ی دولاب تشریف آوردند و در مجلس عمومى ملاقات انجام شد. و سؤالاتى نیز از ناحیه مرحوم مطهّرى شد که ایشان پاسخ دادند. مرحوم مطهّرى شیفته ایشان شد، و کأنّه گمشده خود را اینجا یافت. و سپس مرتبه‌ی دیگر آمد و باز ساعتى در این اطاق عمومى بیرونى با هم سخن و گفتگو داشتند.

           آنگاه صدیق ارجمند مرحوم مطهّرى به بنده گفت: آیا ممکن است حضرت آقا به من یک ساعتى وقت بدهند تا در خلوت و تنها با ایشان ملاقات داشته باشم؟! عرض کردم: اشکال ندارد. ایشان وقت میدهند، و مکان خلوت هم داریم!
           به حضرت آقا عرض کردم، فرمودند: مانعى ندارد؛ بیاید و هر سؤالى که دلش می‌خواهد بکند.
           در بالاى بامِ منزل اطاق کوچکى براى اثاثیّه و لوازم بام معمولًا بنا مى‏کنند؛ حقیر مکان خلوت را آن اطاق قرار داده و ساعتى را آقا معیّن فرمودند براى فردا که بیاید و ملاقات خصوصى داشته باشیم.

           در موعد مقرّر مرحوم شهید مطهّرى آمدند، و ما با حضرت آقا آنها را به بام بردیم و براى آنکه احیاناً کسى به بام نرود حتّى از اطفال و افراد بى خبر از رفقا و دوستان، در وقت پائین آمدن درِ بام را از پشت قفل نمودم.

           در اینجا مرحوم مطهّرى آنچه می‌خواهد از ایشان مى‏پرسد. سؤالهاى انباشته و کهنه و جواب داده نشده‏اى را که چون ساعت به سر رسید و آقا پائین آمدند و مرحوم مطهّرى پشت سرشان بود، من دیدم مطهّرى بقدرى شاد و شاداب است که آثار مسرّت از وَجَناتش پیداست.

           آنچه میان ایشان و حضرت آقا به میان رفته بود، من نه از حضرت آقا پرسیدم و نه از آقاى مطهّرى، و تا این ساعت هم نمی‌دانم. ولى مرحوم مطهّرى هنگام خروج آهسته به حقیر گفتند: این سیّد حیات بخش است!

           ناگفته نماند که روزى مرحوم مطهّرى به حقیر مى‏گفتند: من و آقا سیّد محمّد حسینى بهشتى در قم در ورطه هلاکت بودیم، برخورد و دستگیرى علّامه طباطبائى ما را از این ورطه نجات داد.

           حالا این کلام مرحوم مطهّرى درباره حضرت حاج سیّد هاشم که: این سیّد حیات بخش است، هنگامى است که حضرت علّامه هم حیات دارند، و از آن وقت تا ارتحالشان که در روز هجدهم محرّم الحرام 1402 هجریّه قمریّه واقع شد، شانزده سال فاصله است. تازه علّامه پس از مرحوم مطهّرى، لباس بدن را خَلْع و به جامه‌ی بقا مُخَلَّع گشتند.

 

           دو. در سفرى هم که مرحوم مطهّرى به أعتاب عالیات مشرّف شدند، نشانى منزل آقا حاج سیّد هاشم را بنده به ایشان دادم، و در کربلا دوبار به محضرشان مشرّف شده‏اند. یکبار ساعتى خدمتشان می‌رسند، و بار دوّم روز دیگر صبحانه را در آنجا صرف مى‏نمایند.

           مرحوم مطهّرى در مراجعت از این ملاقاتها بسیار مشعوف بودند، و می‌فرمودند: در یکبار که خدمتشان بودم از من پرسیدند: نماز را چگونه‏ می‌خوانى؟ عرض کردم: کاملًا توجّه به معانىِ کلمات و جملات آن دارم!
           
فرمودند: پس کِىْ نماز میخوانى؟!
           در نماز توجّهت به خدا باشد و بس! توجّه به معانى مکن!" *

           

 

شب چهارشنبه
آخر ربیع الثانی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* روح مجرد، ص161.

ـ شعر تیتر از ملامحسن فیض کاشانی رحمة اللـه علیه:
زهرچه غیر یار استغفراللـه

زبود مستعار استغفراللـه

دمی کان بگذرد بی‌یاد رویت

از آن دم بی‌شمار استغفراللـه

زکردار بَدَم صدبار توبه

زگفتارم هزار استغفراللـه

جوانی رفت و پیری هم سرآمد

نکردم هیچ کار استغفراللـه. 

۲۲ اسفند ۹۱ ، ۲۱:۲۸

           جدیدا وقتی از خونه برای کاری می‌رم بیرون، تا وقتی برگردم واقعا تو حال و هوای خفگی هستم. احساس می‌کنم تنگی نفَس گرفته‌م. فضای حاکم بر محیط‌های اداری/تجاری شهرها، از نظر معنوی خیلی مسموم و تهوع آور شده. بدون مبالغه می‌گم که روح غیبت و دروغ و کلَک و دو رنگی و دزدی و پدرسوختگی، چیزیه که توی بازارها و اداره‌جات حاکمه.
           امروز رفتیم بازار. شانس آوردیم که می‌دونستیم اون جنسی که قراره بخریم رو از کجا باید بگیریم؛ پس نیازی نبود کلّ بازار رو بگردیم تا جنس دل‌خواهِ با قیمت مناسب پیدا کنیم. تا وارد مغازه که شدیم، حسّ تهوّع روحی...
           ... ... ... ...**
           وقتی برگشتیم، وقت اذان بود. وقتی رفتم سر نماز، بی‌اختیار از ذهنم میگذشت: أرِحْنا یا بِلال! ای بِلال! با ندای اذان خود ما را از توجه به دنیا و کثرات نجات بده و خلاص کن ...
           من که هیچی، ـ واقعا هیچی ـ از مسائل معنوی سر در نیاوردم، گاهی مثل طفل مادر گم‌کرده، به سمت نماز می‌دوم؛ پس رسول اکرم صلی اللـه علیه و آله و سلّم، بعد از سر و کله زدن با ابوسفیان‌ها، چه می‌کشید که وقت نماز ناله می‌زد: أرِحْنا یا بلال...

سه شنبه
بیست و یکم
رجب المرجب
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* چند بمانم پس ِ این نُه حجاب؟
سیر فضای دگرم آرزوست
تا به کی‌ام تفرقه یعقوب‌وار؟
بوی قمیص پسرم آرزوست/ حکیم ملاهادی سبزواری رضوان اللـه علیه.
** این پُست رو به دلایلی کامل ننوشتم.

۲۳ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۴۵