یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «همت» ثبت شده است

           یک. مرحوم سید بحر العلوم در رساله‌ی سیر و سلوکشون مطلبی دارند به این مضمون: "اگر عمل عبادی رو انجام دادی و نیمه کاره رها کردی، نفْس و حقیقتِ اون عمل به مخاصمه‌ی با تو بلند می‌شه..."!
           این مطلب نیاز به شرح و بسط داره، ولی به نوعی می‌شه گفت انجام ندادن یک کار، بهتر از نصفه رها کردن اونه.
           دارم به این فکر می‌کنم: انگار علاوه‌ بر این مطلب، شنیدن و دونستن مطالب، و عمل نکردن به اون‌ها هم چنین حکمی رو داره. انگار حقیقت اون عمل بر علیه تو شورش می‌کنه و خیلی توفیقات دیگه رو از تو می‌گیره.
           داشتم به این فکر می‌کردم که چرا نگارشم مثل قبل نیست. یعنی یک حالتی توی نوشته‌های سابقم هست که نوشته‌های جدیدم اون رو فاقد هستند.
           به این نتیجه رسیدم که خیلی چیزها هست ولی من نباید می‌دونستم! چون اهل عمل به اون‌ها نبودم، ولی خبردار شدم. و این خبرداری، شده مایه‌ی هلاکتم.
           گاهی اوقات تو خواب و بیداری مطالبی رو بهم می‌فهمونند که هضمش برام خیلی سنگینه؛ اگرچه اون حقایق کاملا صحیح و مطابق با واقع باشه. هضمش سنگینه، چه برسه به عمل کردنش!
           یه موقع‌هایی که توی خیابون راه می‌رم، از طرفی غبطه می‌خورم به حال مردمی که می‌بینم هیچ اطلاعی از مبانی واقعی دین ندارند.
           و از طرفی نمی‌تونم مثل اون‌ها باشم. اصلا نمی‌تونم بپذیرم که مثلا برگردم به هشت سال پیش خودم. اما از یه طرف دیگه، اراده‌ی عمل کردن به همه‌ی دونسته‌هامو ندارم. نه راه پس دارم و نه راه پیش.

           دو. یه روایت هست که روز قیامت خداوند از بنده‌اش می‌پرسه: آیا از وظایفت اطلاعی داشتی؟ آیا می‌دونستی واقعیّت و مطلب از چه قراره؟

           اگر بنده جواب بده: "نه"، خطاب میاد: چرا نرفتی یاد بگیری؟ چرا تلاش نکردی برای این‌که حق مطلب برای تو منکشف بشه و واقعیت رو بشناسی؟
           و اگر بگه: "بله، من حقیقت رو می‌شناختم"، خداوند می‌فرماید: تو که می‌دونستی، پس چرا عمل نکردی؟! (منگنه‌ی به تمام معنا)
           امام باقر علیه السلام بعد از نقل این مطلب، فرموده‌اند: این، معنای آیه‌یفَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة" (الأنعام/149) است!

           سه. می‌گن اهل جهنم از بوی بد عالم بی‌عمل در عذابند!

           حواست هست؟! اهل جهنم! نه اهل یه جای خوش‌ آب و هوا! اهل جهنمی که اگر به اندازه‌ی یک یه کف دست از آتشش رو بیارن تو آسمون دنیا، از تعفنش حیات از کره‌ی خاکی برچیده می‌شه...
           می‌گن قیامت، هرکس با حقیقتِ خودش محشور می‌شه... و این بوی بد، حقیقتِ اون بی‌خیالیِ کسیه که واقع رو می‌دونه و می‌زنه زیرش...
           إلهی لا تؤدّبنی بعقوبتک... و لا تَمْکُرْ بی فی حِیلَتِک...

 

           نکته‌ی ضروری: عالِم، نه لزوماً به معنای دانشمند کامل نیست. من و شما نسبت به خیلی مسائل "عالِم" محسوب می‌شیم، اگرچه نسبت به موضوعات دیگه‌ای "جاهل" باشیم. با این تفسیر و با توجه به حقیقت علم، میتوان گفت این عذاب خاص نیز مقول به تشکیک است! خدا ما رو حفظ کنه.

شب سـه شنبه
نیمه ربیع الثانی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر اول این بود:
دلم از مدرسه و صحبت شیخ است ملول

ای خوشا دامن صحرا و گریبان چاکی!
شاعر: ؟
بعد عوض شد به این چیزی که الآن هست.
طبیعتا از حافظ!

۰۸ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۳۵

روایت شده است (ظاهرا از پیغمبر اکرم یا امیرالمؤمنین صلی اللـه علیهما و آلهما و سلّم) که:

إنَّ أکثرَ صیاحِ أهلِ النّارِ مِنَ التَّسْوِیفِ


بیشترین ناله و فریاد و ضجه‌ی اهل جهنم

به خاطر حسرتِ عقب انداختن و "امروز و فردا" کردن‌هایی است
که در دنیا می‌گفتند و در انجام کار خیر اهمال می‌کردند...*

شب یکـشنبه
اول ربیع الأول
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* برای پیدا کردن این حدیث در منابع اهل تشیّع و تسنن، خیلی گشتم، اما عین این عبارت را جز در "جامع السعادات نراقی، ج3، ص59" پیدا نکردم. جای دیگری هم دیدم که ظاهرا عبارات جامع السعادات را استفاده کرده بود و هیچ‌کدام منبع حدیث را ذکر نکرده بودند.

و دیدم به عبارت: "مِن سَوْف" هم نقل شده، اما منبعی برایش ندیدم و در کتب اهل تسنن هم بدون ارجاع نقل شده بود.
با توجه به وثوقی که به مرحوم ملامهدی نراقی داریم و نقل علامه‌ی حسن‌زاده آملی این حدیث را، و همچنین متواتر بودن مفهوم حدیث، تقریبا ظن قریب به یقین حاصل می‌شود که این الفاظ از لسان معصوم علیه السلام نقل شده است.
و همان‌طور که می‌بینیم، عِطر این روایت، می‌رساند که از قلب صاحب نَفَسی صادر شده است. 


تیتر از: دفتر دوم مثنوی معنوی.
هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا به کلی نگذرد ایام کَشت...

۲۳ دی ۹۱ ، ۱۸:۴۷

           یک. ممکنه به یه نقطه‌ای برسی تو زندگی‌ت که بفهمی هیچی نیستی. اراده‌ای نداری. نه قادری چیزی رو که می‌دونی خوبه انجام بدی؛ و و نه چیزی که مطمئنی بَده رو ترک کنی. خیال نکن اینا نشونه‌های یه آدم معتاده‌ها! نه. اینا حس و حال همه‌ی مردمیه که اطراف ما هستند... ما، می‌دونیم، اما نمی‌تونیم! در عین حالی که می‌تونیم، نمی‌تونیم! خیلی عجیبه!
           "حالا شده دیگه..."، "اتفاقیه که افتاده و اصلاحش سخته..."، "بی‌خیال بابا..."، "نشد..."، "نمی‌تونم..."، "خیلی مشکله..." ... توجیه‌هایی هستند که اینجور مواقع به کار می‌رن؛ ولو به زبون نیان.
           یعنی تویی که همیشه ادعات گوش فلک رو کر می‌کرده ـ حالا در هر زمینه‌ای ـ می‌رسی به جایی که ساکت می‌شی، لال‌مونی می‌گیری و می‌شی مثل بقیه‌ای که یه عمر تو سرشون می‌زدی!
           و برای این‌که کم نیاری، شروع می‌کنی به توجیه روش گذشتگانی که راهِ فعلی تو رو آسفالت کرده‌ن... 
            اینه که تو هم می‌شی جزو "کالأنعام" و "اکثرهم لایعقلون" و "أکثر مَن فی الأرض".
           بعد بر می‌گردی نگاه می‌کنی به بزرگان و اسوه‌های راهی که می‌خواستی بری و نشد. می‌فهمی اونا چه دُم شتری به زمین رسونده‌ن، چه زجری کشیده‌ن تا شده‌ن جزو نوادر روزگار. نه؟!
           ـ با این که چیزی که نوشته‌م یه مرض عمومیه، اما احساس می‌کنم کمتر کسی باشه که با این متن هم‌ذات‌ پنداری پیدا کنه. یه جورایی پیچیده است انگار ـ

           دارم به علت بعضی ناکامی‌های زندگی‌ شخصی‌م فکر می‌کنم. به جاهایی که باید می‌رسیدم و نرسیدم. عجیب این‌جاست که هیچ مانعی سدّ راه من نبوده، و فقط تنبلی، علت همه‌ی نرسیدن‌هامه! یعنی شرایط خارجی، اگرچه کاملا مساعد نبوده، اگرچه عوامل بیرونی، هیچ‌وقت من رو به سمت اون اهداف هُل ندادند، اما این‌طور هم نبود که بخوان مانع و بازدارنده‌ی من باشند. به عبارت ساده‌تر: من اگه واقعا می‌خواستم، می‌تونستم. پس حالا که نشده، یعنی من نخواسته‌م؛ تمام!
           و جالب‌تر این‌که خیلی از چیزهایی که هیچ‌وقت بهشون دست پیدا نکردم، و همیشه هم حسرتشون رو خوردم، هنوز هم قابل دسترسی هستند. یعنی موقعیت به چنگ آوردنشون هنوز از کف نرفته، ولی باز من برای رسیدن به اون‌ها تکون درست و حسابی نمی‌خورم.
           حال مثال زدن ندارم.

تا اینجای متن نگارش در: بیست و ششم
جمادی الثانی
1433

           دو. یک شب از شبهای ماه مبارک رمضان رفته بودیم منزل استاد. روی زمین نشستند و صحبتی کردند. 
           با خودم گفتم حتما امشب راجع به "همت" ازشون می‌پرسم. حتما امشب می‌رم از "بی‌همتی" خودم می‌نالم! حتما می‌رم... 
           توی همین فکرها که بودم، سخنرانی به آخر رسیده بود، جوری که خیال کردیم آقا الآن با یک صلوات ـ طبق رسم همیشگی‌شون‌ـ صحبت رو تموم می‌کنند.
اما یک دفعه از بین دوستان، رو کردند به من و فرمودند: 

انشاءاللـه از خدا همّت بخواهیم عزیز من! همّت!
این‌هایی که به این دردها افتاده‌اند، همّت ندارند! درد ندارند، که پی  درمانش بگردند...
بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد شد...*


شب چهارشنبه

دوازدهم صفرالخیر
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 تیتر:
درد بی‌دردی دوایش (یا: علاجش) آتش است
مرد را دردی اگر باشد خوش است./شاعر؟
* حافظ.

۰۵ دی ۹۱ ، ۲۰:۲۹