جدیدا وقتی از خونه برای کاری میرم بیرون، تا وقتی برگردم واقعا تو حال و هوای خفگی هستم. احساس میکنم تنگی نفَس گرفتهم. فضای حاکم بر محیطهای اداری/تجاری شهرها، از نظر معنوی خیلی مسموم و تهوع آور شده. بدون مبالغه میگم که روح غیبت و دروغ و کلَک و دو رنگی و دزدی و پدرسوختگی، چیزیه که توی بازارها و ادارهجات حاکمه.
امروز رفتیم بازار. شانس آوردیم که میدونستیم اون جنسی که قراره بخریم رو از کجا باید بگیریم؛ پس نیازی نبود کلّ بازار رو بگردیم تا جنس دلخواهِ با قیمت مناسب پیدا کنیم. تا وارد مغازه که شدیم، حسّ تهوّع روحی...
... ... ... ...**
وقتی برگشتیم، وقت اذان بود. وقتی رفتم سر نماز، بیاختیار از ذهنم میگذشت: أرِحْنا یا بِلال! ای بِلال! با ندای اذان خود ما را از توجه به دنیا و کثرات نجات بده و خلاص کن ...
من که هیچی، ـ واقعا هیچی ـ از مسائل معنوی سر در نیاوردم، گاهی مثل طفل مادر گمکرده، به سمت نماز میدوم؛ پس رسول اکرم صلی اللـه علیه و آله و سلّم، بعد از سر و کله زدن با ابوسفیانها، چه میکشید که وقت نماز ناله میزد: أرِحْنا یا بلال...
سه شنبه
بیست و یکم
رجب المرجب
۱۴۳۳هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* چند بمانم پس ِ این نُه حجاب؟
سیر فضای دگرم آرزوست
تا به کیام تفرقه یعقوبوار؟
بوی قمیص پسرم آرزوست/ حکیم ملاهادی سبزواری رضوان اللـه علیه.
** این پُست رو به دلایلی کامل ننوشتم.