مِی باشد و مِی باشد و مِی باشد و مِی
من باشم و من باشم و من باشم و من
وی باشد و وی باشد و وی باشد و وی...
شب سه شنبه
نهم شعبان
1434
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شعر تیتر و متن از مولانا.
مِی باشد و مِی باشد و مِی باشد و مِی
من باشم و من باشم و من باشم و من
وی باشد و وی باشد و وی باشد و وی...
شب سه شنبه
نهم شعبان
1434
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شعر تیتر و متن از مولانا.
مرغ دلم امشب متحیر است که برود کاظمین برای تشییع مولایش، یا تسلیت و سر سلامتی بدهد به اباالحسنِ پسر در طوس.
آه...
آه که حکایتِ این دوریها، میکشد مرا آخرش. آخرین بار که مشرف شده بودیم کاظمین، توی صحن نشسته نگاه میکردم به حجرههای حرم. خیلی با حسرت: چرا نباید یکی از این حجرهها مال من باشد؟ آدم اگر در صحن موسی بن جعفر حجره داشته باشد، دیگر چه میخواهد از خدا؟ کسی که در خانهی مولایش ساکن و خادم است، هیاهوی دنیا و اهلش را میخواهد چه کند؟!
دوستانِ عزیزی که این ایام مشهدید!
مرا از دعا فراموش نکنید...
این اشکها روا نبود روی گونههای هجرانزده خشک شوند!
این اشکها، جایشان روی چارچوب عتبهی کاظمین است... یا شاید قرار بود این نمِ چشمهای ظلمتزده، در یمِ نورِ رواقهای مشهد، بیفتند دانهدانه به پای زوّار خوشسعادتش!
شب چهارشنبه
بیست و پنجم رجب
شهادت آقا و مولایمان
أبی الحسن الکاظم
موسی بن جعفر
علیهما السلام
قم المقدسة
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از غفور زاده کاشانی. قسمتی از این شعر زیبا:
کاظمین تو ندیدم من و شب تا به سحر
منم و دست و گریبان و غم پنهانی
روح و ریحان حریم تو دل از دستم برد
باز ممنونم از آن رائحه ریحانی
"گرچه دوریم بیاد تو سخن می گوئیم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی".
دلم از سینه به تنگ است! خدایا بِرَهــــــان!
هر کجا در قفسی مرغ گرفتاری هست...*
چهارشنبه
یازدهم رجب
1434
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از حافظ شیرازی رضوان اللـه علیه.
* شاعر تک بیتی پست؟
سَواد* دیدهی غمدیدهام به اشک مشوی
که نقش خال توام هرگز از نظر نرود...**
یکشنبه
پنجم جمادی
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سَواد یعنی سیاهی. و در اینجا یعنی همان مردمک چشم.
**شاهبیتی از خواجهی شیراز رضوان اللـه علیه.
یا نسیمَ الصَّبا رَجَوْتُ إلَیْکْ
قــُلْ لِمَحْبُوبیَ السّلامُ علَیْکْ
گرچه دورم به صورت از برِ تو
إنّمَا الْقَلْبُ وَ الفؤادُ لَدَیْکْ *
شب یکـ شنبه
پنجم جمادی
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر متن: ؟
مصرع تیتر از خواجه ی شیراز رضوان اللـه علیه.
دامن کشان همی شد در شَرْبِ زرکشیده*
صد ماه رو ز رَشکش جیْب قـَصَبْ** دریده
از تاب آتش مِی بر گِردِ عارضش خِویْ***
چون قطرههای شبنم بر برگ گل چکیده
لفظی فصیح شیرین قدّی بلند چابک
رویی لطیف زیبا چشمی خوشِ کشیده
یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده
آن لعل دلکشش بین وان خندهی دل آشوب
وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده
آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده
زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده
تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمهای کن ای یار برگزیده
گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ
بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده*
امشب که این غزل رو میخوندم، اختیار اشکهامو نداشتم...
نگارش در شب شنبه
19ربیع الثانی
1434
ارسال: فرداش!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* "شَرْبِ زَرْکشیده": نوعی لباس که در الیاف آن از طلا استفاده میشده و ظاهرا از جنس کتان بوده است.
** قـَصَب: پارچهی ابریشمی یا حریر (تردید از منه).
*** خِویْ: عَرَقِ تن. بر وزن مِی (واو کلمه خوانده نمیشود).
گفتی که تو را شوم، مَدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه
کو صبر و چه دل؟! کآنچه دلش میخوانند
یک قطرهی خون است و هـــــــــــــزار اندیشه...
شب سـه شنبه
نیمه ربیع الثانی
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر و شعر ظاهرا همه از حافظ شیراز، رضوان اللـه علیه.
بعد از ظهری داشت باهام حرف میزد که یهو حرفهاشو قطع کرد: چرا چشات انقدر قرمز شده؟
ـ بس که این چند روز از دوریش گریه کردهم.
راست گفتم؛ چون میدونستم جدی نمیگیره. همینطور هم شد: بلند خندید.
شب شنبه
21 / 03 / 1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از حافظ. بیت کامل:
زگریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است...
آه اگر راه به آن زلف پریشان نبَرَد...
غروب پنـج شنبه
12 - 03 - 1434
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بیت از صائب.
حلیمفروشی که اول صبح به مردم حلیم میدهد، از روز قبل گندمهایش را خیسانده و دیگ حلیم را شب تا صبح گذاشته روی اجاق آرام آرام بپزد.
ارائهی یک مطلب علمی هم اینطور است. باید از قبل مطلب را خوب بفهمی و بگذاری خیس بخورد و بعد بروی تحویل کسی بدهی که منتظر است از تو بشنود؛ حالا استاد باشی یا ارائه دهندهی کنفرانس و مباحثه، فرقی نمیکند.
اما به حال دیشب و امروزم که نگاه میکنم، میفهمم حلیمی هم اگر جایی دلش گیر کند، خیساندن گندمها فراموشش میشود!
اصلا خاصیت عشق این است که قاعده و قانون و نظم زندگیات را شخم میزند. میشوی یک جوری که قبلا نبودی.
گاهی از فکر گندم بیرون میآوردت، و گاهی برعکس، دلیلت میشود گندم بخوری! البته نتیجهاش در دید دیگران فرقی نمیکند: هبوط!
به قول فاضل نظری:
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظهی کوتاه به هم میریزد
مقصود از این مقدمه این که: آمدنش شده باعث آشفتگیام. نمیتوانم مثل قبل ـ حتی مثل همین هفتهی قبل ـ برای درسها مطالعه کنم.
اما اگر از من بپرسی: "آرزو میکنی که ای کاش هیچوقت نمیشناختیاش؟" میگویم: "نه! از اینکه فهمیدم هست، خوشحالم، حتی اگر هیچوقت دستم به او نرسد."
فقط عاشقها هستند که زبان همدیگر را میفهمند. هرچه کتاب شرح و دیوان شعر نوشتهاند، همهاش حرف است. تو هرچه زور بزنی، نمیتوانی حرارت شعله را در وصف آتش توضیح بدهی.
شاید در نظر کسی که تجربهاش را نداشته، عجیب باشد که از حالم ناراضی نیستم.
و عجبم از خداست، که یک چیزی نشانت میدهد و قایمش میکند. مثل آهویی که از پشت انبوه درختان، سر و گردنی تکان بدهد و از شکارچی دلبری کند و غیبش بزند. هیچ تا به حال فکر کردهای که آن شکارچی بیچاره چه به روزش میآید؟!
و غریب این است که تو باید ببینی، اما نباید برسی! تو باید بفهمی دلبری هست، اما باید بدانی وصالی در کار نیست!
یکـ شنبه
۱۳ذیقعده
۱۴۳۳ق