چند شب قبل، توی محل تحقیقات موندم. یه سجادهی سفید برداشتم و رفتم اتاقِ کتابخونه. سجاده رو پهن کردم و با خودم گفتم بذار قبل از نماز شب، یه کمی فکر کنم. تأمّل و آرامش قبل از نماز، اثر خوبی توی حضور قلب داره. نشستم به فکر کردن. یه لحظه چشمامو بستم وباز کردم دیدم فضای اتاق به شدّت روشن شده! اگر خیال کردید نور اسفهبدیّه رو شهود کردم، سخت در اشتباهید! یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت شش و بیست دقیقهی صبحه!!!
قبول باشه إنشاءاللـه! خسته نباشید!
نمیدونستم بخندم یا گریه کنم!
یه بندهی خدایی بود میگفت اومدیم قدس رو آزاد کنیم، کربلا رو هم از دست دادیم. حالا حکایت ماست!
شب سه شنبه
آخر شعبان المعظم
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از سعدی شیرازی. غزل جالبیه که بوی توحید میده. چند بیتش:
زهدت به چه کار آید؟ گر راندهی درگاهی
کفرت چه زیان دارد؟ گر نیک سرانجامی
بیچارهی توفیقند، هم صالح و هم طالح
درماندهی تقدیرند، هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد، ای صید که در بندی!
سودت نکند پرواز، ای مرغ که در دامی...