یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹۶ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

آه اگر راه به آن زلف پریشان نبَرَد...

غروب پنـج شنبه
12 - 03 - 1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بیت از صائب.

۰۵ بهمن ۹۱ ، ۱۷:۱۱

از همان وقتی که شنیدم با سیاه‌غلامانت سر یک سفره می‌نشسته‌ای
دل توی دلم نیست...

آقا!
دل همیشه غریبم هوایتان کرده است...
هواى گریه‌ی پایین پایتان کرده است...

صبح شنبه
آخر صفرالمظفر
1434
قم المقدسة

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر تیتر و متن:؟

۲۳ دی ۹۱ ، ۰۹:۴۱

منم آن شیخ سیه روز که آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را!

جمعه
بیست و یکم
صفر الخیر
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از حافظ شیرازی.
بیت متن از کاظم بهمنی.

۱۵ دی ۹۱ ، ۱۴:۴۶

           واضحه که سؤالات آدم، نشون‌ دهنده‌ی دغدغه‌هاشه.
           یک سالی هست با یکی از سایت‌های پاسخ‌گویی به سؤالات دینی همکاری دارم. وقتی دقت می‌کنم، می‌بینم حجم قابل توجهی‌ از سؤالات رو مسائل کم‌ارزش/بی‌ثمر تشکیل می‌دن و تعداد زیادی‌شون راجع به موضوعات جنسی هستند!
در حالی که کادر قدرت‌مند پاسخ‌گویی به سؤالات، آماده‌ی رد شبهات اعتقادی و حتی حل معضلاتی هست که می‌تونم به جرأت بگم توی اینترنت بی‌نظیره.
           بعد برام معما شده که این ملت، مغزشون فقط در نیمه‌ی شب و توی تخت‌خواب دو نفره جوّال و پرسش‌گر و کنجکاو می‌شه؟! در طول روز هیچ مسئله‌ی اعتقادی، اجتماعی، تاریخی، سیاسی،و... نیست که براشون مهم باشه؟!
           واقعا آدم با دیدن این سؤالات، نمی‌دونه بخنده یا گریه کنه!
           حیف که نمی‌شه سؤالات رو این‌جا بنویسم، و الّا خواننده‌ی گرامی حتما از خنده روده پاره می‌کرد!
           بارها به دوستانم گفته‌م که بسیاری از تلاش یک جوینده‌ی علم، برای خودش می‌مونه. دفن می‌شه گوشه‌ی کتاب‌خونه‌‌‌‌ی دلش.
           چی شد که اینا رو نوشتم؟
           حدودا ساعت پنج از خواب بلند شده‌م، تا الآنِ الآن که ساعت از دو بعد از ظهر گذشته، ـ بدون مبالغه ـ یا پشت میز مطالعه بوده‌م یا سر کلاس تحصیل و تدریس.
           نگاه کردم دیدم برای مباحثه‌ی ساعت سه مطالعه نکرده‌م. اگه بخوام مطالعه هم بکنم، دیگه وقت ناهار آماده کردن/خوردن ندارم. خیلی هم گشنه‌مه!
           لجم دراومد! از این که منِ دانشجو، من طلبه، من جویای علم، با این همه وقت هزینه شده، دونسته‌هام محصور می‌شه به خودم.
           عزیزم! نه فقط از طلبه‌ها، به طور کلی هرکس رو که در حال تحصیل علم مفیدی می‌بینیم، سعی کنیم ازش استفاده کنیم.
           سؤال بپرسید!
           اگر طلبه‌ای رو دیدید، سؤال به درد بخور بپرسید! نهایتش اینه که بلد نیست! ازش بخواهید بره تحقیق کنه و براتون جوابش رو بیاره. درد دین داشته باشیم یه کم! 

یکـ شنبه
شانزدهم صفر
1434


ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
* تیتر از: مولانا جلال الدین محمد بلخی. 

کاملش:
گر در طلب لقمه‌ی نانی، نانی
گر در طلب گوهر کانی، کانی

این نکته‌ی رمز اگر بدانی دانی:
هر چیز که اندر پی آنی، آنی!

۱۰ دی ۹۱ ، ۱۴:۲۴

           قبل از بیستم صفر پارسال بود که نقشه کشیدم، گفتم: ای دل! اربعین سال دیگه می‌برمت. هر طور شده می‌برمت. شده از همین‌جا پیاده تا خود کربلا برم، می‌‌برمت زیارت.
           و به آب و آتیش زدم، هرکاری که می‌شد، کردم، اما نشد مشرف بشم... اما نطلبیدند...
           این که چرا نشد بماند، ولی ناراحتی نرفتنِ خودم یه طرف، دیدن رفتنِ رفقا یه طرف دیگه!
           حس مادری رو دارم که طفل شیرخوار از دست داده و اتفاقا مدام تو بغل این و اون بچه‌ی چند ماهه می‌بینه... چه حالی می‌شه؟! سوختن داره به خدا!
           رفقا در قالب سه چهار مجموعه‌ی هفت هشت نفری رفتند و من مونده‌م.
           صبح اومدم حجره، دیدم روی میزم یه یادداشته، به خط حسین:

من آمدم نبودی
التماس دعا
مریضم دعا کن خوب بشم
البته هرچی آن‌ها بخواهند
نائب الزیارۀ شما هستم.

           لابد الآن توی راهه. خوش به حالش.
           قشنگ احساس می‌کنم ابی‌عبداللـه علیه السلام زوّارشون رو جدا می‌کنند. بعضی چیزها لیاقت می‌خواد. قبول داری؟! حتی گریه‌ی بر بی‌لیاقتی هم لیاقت می‌خواد...
           چقدر مناسب حال من جامانده از کاروانه، این بیت از خواجه‌ی شیراز:

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه‌ی نامحرم زد...

شب یکـ شنبه
شانزدهم صفر
1434

۰۹ دی ۹۱ ، ۱۷:۳۵

           معمولا جواب مسیج نمی‌دم. قبلاها که جوون‌تر بودم اس‌ام‌اس باز قهّاری بودم. اما الآنه مدتیه اصلا حال و حوصله‌شو ندارم. بیشتر تماس‌هام می‌مونه بی‌پاسخ حتی.
           تو تاکسی بی‌کار نشسته بودم، گفتم بذار یه کم با محمدصادق حال و احوال بپرسم! یه مدتیه از زندگی ناامید شده. می‌خواد از حوزه بره. می‌گه من لیاقتشو ندارم. آدم بشو نیستم.
           اس‌ام‌اس دادم:
           + چند چندی؟ (اصطلاحه. یعنی چطوری؟)
           ـ دو رقمی عقبم. بعیده بتونم جبران کنم.
           + ReMatch کن!
           ـ آخ! کاش می‌شد... 

شب جمعه
29 ـ 1 ـ 1434
ارسال: شب پنج شنبه
13 - 2 -1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* تیتر از شیخ بهایی.

۰۶ دی ۹۱ ، ۲۰:۲۹

           یک.

و  حدیثُها  کَالْقَطْرِ  یَسمَعُهُ

رَاعِی سنینَ تَتَابعَتْ جَدْبَا

فَأصَاخَ یَرْجو أنْ یَکونَ حَیَّا

و یقولُ مِن فَرَحٍ: هَیا رَبّا!

 

           (حالی که هنگام شنیدن) خبر(ی از) معشوقه‌(ام (به من دست می‌دهد)، مثل حال آن کشاورزی‌ست که پس از سال‌های سال قحطی، صدای قطرات باران را می‌شنود!
           پس ساکت می‌شود (چشم ریز می‌کند) و خوب گوش می‌دهد، به امید این‌که (واقعا صدای) باران باشد. (بعد که مطمئن می‌شود) از شدت شادی (دست‌هایش را رو به آسمان بلند می‌کند و) فریاد می‌زند: ای خدااااااااااااااا !

           دو. پیش‌نهاد می‌دهم: غم عشق؛ با صدای حاج سید مهدی میرداماد.

آخرین شب جمعه
از
محرم الحرام
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مصرع تیتر:
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد؟
چون ابر در بیابان، بر تشنه ای ببارد.
سعدی.

۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۲:۰۰

مجلس چهارم: اصحاب سیدالشهداء علیهم السلام
(از یک جهت خاص، همذات پنداری من با هیچ شبی مثل شب چهارم نیست. حالا اینکه از چه بُعدی و چرا، بماند)

...
تا گوش دل شنید، صدای «الستِ» دوست 

سر شد «بلی»‌ی تشنه لبان میِ الست 
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد 
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست 
باران می گرفت و سبوها که پر شدند 
در موج تشنگی، چه صدف‌ها که دُر شدند
...

باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟ 
آوازه‌ی شفاعت ما، رستخیز شد 
در ما قیامتی‌ست، به محشر چه حاجت است؟
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟ 
ما کشته‌ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟ 
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟ 
بسیار آمدند و فراوان، نیامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟ 
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان!
تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟ 
در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم

...
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود 
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ 
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود : بیا، دیر می شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبیب، جوهرش «أمّن یجِیب...» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود...**

دوشنبه
4محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*در مسلخ خویش عشق‌بازی کردند
با خون گلو، حماسه‌سازی کردند
هفتاد و دو خیمه‌ی عطش‌ناک آن‌ روز
با حَلق بُریده سرفرازی کردند. شاعر؟
* علیرضا قزوه.

۲۹ آبان ۹۱ ، ۱۴:۰۸

مجلس سوم: نازدانه ی أباعبداللـه سلام اللـه علیهما

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده

عمه بیا گمشده پیدا شده

روز فراق عمه به سر آمده

نخل امید عمه به بر آمده

طائر اقبال ز در آمده

باب من عمه زسفر آمده

کنج خرابه شب یلدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر

پای پیاده، منِ خونین جگر

تا بکشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اینک، به سر

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده

عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه نیارم دل بابا به درد

اشک نریزم، مکشم آه سرد

بیند اگر حال من از روی زرد

خصمْ نگویم به من عمه چه کرد

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده ‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه زند طعنه خرابه به طور

خیزد از این سرد بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور

عمه خرابه شده بزم حضور

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

قطره‌ی اشک عمه چو دریا شده

غنچه‌ی غم عمه شکوفا شده

بزم وصال عمه مهیا شده

وَه که چه تعبیر زرؤیا شده

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه به بابا شده‌ام میزبان

آمده بابا برِ من میهمان

نیست به کف تحفه به جز نقدِ جان

تا بکنم پیش‌کشش عمه‌ جان

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو

تا غمِ دل شرح دهم مو به مو

ریخته مِیْ عمه، شکسته سبو

باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

کرد تهی دلْ چو غزالِ حرم

لب زسخن بست غزل‌خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم

شامْ به شومی شد از آن متهم

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

جانِ خود او در رَهِ جانان بداد

خود به سویی، سر سوی دیگر فِتاد

آه کشید عمه چو دید از نهاد

گنج خود او کنج خرابه نهاد

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده*

یکـ شنبه
سوم محرم
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر: ؟

۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۲:۲۲

مجلس دوم: ورودیّه

ثمَّ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ... حَتَّى بَلَغَ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی مِنَ الْمُحَرَّمِ.
فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ: مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ؟
فَقِیلَ: کَرْبَلَاءُ!
فَقَالَ‏ علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ!
ثُمَّ قَالَ: هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ‏ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی اللـه علیه و آله و سلّم.
فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَةً وَ جَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یُصْلِحُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ‏

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ‏

مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِیلٍ‏

وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ‏

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِ‏

مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِیلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ‏

قَالَ الرَّاوِی:

فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ علیهما السلام ذَلِکَ، فَقَالَتْ: یَا أَخِی! هَذَا کَلَامُ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَتْلِ!؟
فَقَالَ علیه السلام: نَعَمْ یَا أُخْتَاهْ!
فَقَالَتْ زَیْنَبُ: وَا ثُکْلَاهْ! یَنْعَى الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَیَّ نَفْسَهُ!
قَالَ: وَ بَکَى النِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ تُنَادِی وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا عَلِیَّاهْ! وَا أُمَّاهْ! وَا أَخَاهْ! وَا حُسَیْنَاهْ! وَا ضَیْعَتَنَا بَعْدَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه...*

شنبه
دوم محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* لهوف، ص82. به خاطر کمبود وقت نمیرسم ترجمه اش کنم. انشاءاللـه فرصتی دیگر.

۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۵:۱۷