یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶۰ مطلب با موضوع «معصومین» ثبت شده است

روی عن أبی عبداللـه الصّادق علیه السلام، أنّه قال:
فسد الزّمان
و
تغیّر الإخوان

فَرَأیتُ الإنفِرادَ أسکَنَ للفؤاد

روزگار، متعفن
و
دوستان، مسخ شدند!
پس دیدم 
 عزلت پیشه کنم،
که باعث آرامش بیشتر درون است...
 

پنج شنبه
اول ذی القعدة الحرام
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فراز پنجاه و نهم دعای جوشن کبیر.

۰۷ مهر ۹۰ ، ۱۲:۰۱

           نیاز نیست جمع شدن "نفحات قدسیه" رو با چشم باطن ببینی. همین که "یه ذره" دین دار باشی، با تموم شدن ماه رمضون، میفهمی که "یه چیزی" بود و دیگه نیست.

۲۹رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*خداحافظ بر تو و شب قدرت/امام زین العابدین.

۰۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۱۴

خداحافظ ای ماه!
که
پیش از إقبالت، لحظه شماریم
و
قبل إدبارت، افسرده!

۲۹رمضان المبارکـ
سه شنبه
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*دعای وداع إمام زین العابدین علیه السلام با ماه مبارک رمضان.

۰۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۱۰

قال رسولُ اللـه صلّی اللـه علیه و آله و سلّم:
رسول خدا که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد، فرمود:

لِلصّائِمِ فَرحَتان:
دو شادی [و بهجت و لذّت] مخصوص روزه‌دار [حقیقی] است [و غیر از او کسی آن را ادراک نمی‌کند]؛

فرحةٌ عند فِطرِه (نسخةٌ أخری: إفطاره)
سروری در هنگام إفطار،

و فرحةٌ عندَ لِقاءِ ربّهِ.*
و سروری دیگر، وقت دیدار پروردگارش.

۴رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از شاطر عباس صبوحی قمّی.
روزه‌دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است!
* وسائل الشیعة، ج7، ص290.

۱۴ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۲۴

           ۱. جایی که من توی خونه درس می‌خونم، نزدیک یخچاله. یه مشت کتاب کَت و کلفت دور و برم می‌ریزم و مشغول می‌شم. بعدش که مطالعه‌م تموم می‌شه، حال ندارم کتابا رو بذارم تو کتاب‌خونه؛ چون باز لازمم می‌شه، همون‌جا ولش می‌کنم!
           حالا که اومدم دوباره درس بخونم، متوجه شدم دو جلد از کتاب‌های لغت، از بعد نماز صبح جلوی در یخچاله و هیچ‌کس جا به جاشون نکرده. این یعنی از اون موقع تا حالا هیچ‌کس تو آشپزخونه نیومده. این یعنی از صبح تا حالا هیچ‌کس در یخچال رو باز نکرده. این یعنی از صبح تا حالا هیچ‌کس هیچی نخورده. این یعنی از صبح تا حالا همه‌ی اهل این خونه روزه‌ن. بابا به چه زبونی بگم؟! این یعنی ماه رمضونه!
           ۲. قربون برم خدا رو! کاری با این مردم کرده که حاضرن تو چله‌ی تابستون گرسنگی و تشنگی بکشن و دم نزنن! طوری حرف رسول خدا صلی اللـه علیه و آله بعد از بعثت، نافذ شده، که خیلی از مردم حاضرن ضعف و نخوردن رو به جون بخرن. تا کور شود هر آن‌که نتواند دید!
           البته درسته که خیلیا تو همین کشورهایی که غالبشون رو مسلمون‌ها تشکیل می‌دن، نسبت به احکامی مثل روزه کاملا بی‌اهمیت‌ان یا اصلا مسخره می‌کنن، ـ که خودشون ضرر می‌کنن ـ اما إن‌شاءاللـه با ظهور حضرت، همین یه عده هم چاره‌ای جز پذیرش اسلام نمی‌بینن.
           همین‌طور سایر احکام اسلامی، که بعضیاش پذیرشش خیلی سخته، اما مسلمون‌ها قبول کرده‌ن. یکی‌ش تراشیدن موی سر در مِنی، که به خصوص برای أعراب زمان رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم خیلی مشکل بود.
           خیلی جالبه که: إبن أبی العوجاء، تو مناظره‌ی علمی‌ای که با إمام صادق علیه السلام، داشت، شکست خورد. وقت برگشتن، ازش پرسیدند: "جعفر بن محمد علیهما السلام رو چطور دیدی؟" گفت: "او دریای علم است!" و اضافه کرد که: کیف و هو ابنُ مَن حَلَق رؤوسَ هؤلاء! یعنی: جعفر بن محمد چطور این‌طور نباشه، در حالی که فرزند کسیه که سر همه‌ی این مردم رو تراشید!

۴شـنبه
۲رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــ
*هاتف اصفهانی. تیتر، قسمتی از یه مصرعشه. بیت کاملش اینه: رمضان میکده را بست خدا داند و بس/تا زیاران که به عید رمضان خواهد بود.

۱۲ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۴۴

           (آهای رفیقی که این‌جا رو می‌خونی! ممکنه این متن، به نظرت مسخره باشه. شاید فکر کنی من دیوونه‌م. به هر حال، صد البته که توصیه نمی‌کنم بخونی‌ش. من برای دل خودم می‌نویسم. اما اگه خوندی هم، نگو که شیعیان این إمام، همه اینطورند. نه! همه مثل من بی‌عقل نیستند! از بین شیعیان و دوستان این آقا، افرادی هستند که زمین، به سنگینی قدم‌های اونا، استوار و آرومه. اگه دو سه تا مثل منِ خل رو، تو دم و دستگاه این آقا دیدی، حمل بر کل نکن.)
           هیچ جشنی برای من، تکون دهنده‌تر از عید نیمه‌ی شعبان نیست. چون ولادت إمام معصوم دوره‌ی زندگی منه. همه‌ش کوتاهی‌ها و بی‌معرفتی‌هایی که در حق آقا کرده‌م جلو چشمم میاد و عیشمو کور می‌کنه. 
           آقا جان! شیعه‌ت که نیستم. که خودتون فرمودید شیعیان ما ده‌ها خصوصیت بارز اخلاقی دارند و از هر ناپاکی‌ای مبرّا هستند. معلومه که من اینطوری نیستم!
           اما، جزو محبین شمام. نمی‌گم محبّ دوآتیشه، که این هم نیستم. اما یه نیم‌چه محبتی دارم. چون اگر محبتم کامل بود، می‌شدم شیعه. آخه از محبت خارها گل می‌شود. اون محبتی که خار رو گل می‌کنه، "تمام حقیقت محبت" باید باشه، نه "قسمتی از حقیقت محبت".
           داشتم به این فکر می‌کردم که ظهور باطنی‌ شما، به قلوب شیعیانتون اتفاق می‌افته و بس. همونایی که غیبت و ظهور شما براشون یکی شده. خب؛ تکلیف روشنه! من که شیعه نیستم.
در مورد ظهور ظاهری هم، می‌خوام این‌جا یه حرف سنگین بزنم. و حاضرم پاش وایسم؛ آقا:
           اون‌قدر از این دوره‌ی آخر الزمان و خصوصیات کثیفش خسته شده‌م، اون‌قدر از دوری شما ملول شده‌م، که حاضرم تشریف بیارید، ولو به قیمت از دست دادن همه‌ی هستی‌م باشه. جون خودم و اطرافیانم دیگه مهم نیست! خودم و پدر و مادر و دوستان و همه ی ایل و تبارم، قربون یه "یا الله" گفتنتون. همه‌ی آبرو و اعتبارم فدای شما! حاضرم بیایید و آبرومو جلوی عالَم و آدم ببرید، اما بیایید و خلاصم کنید. حاضرم بیاید، تو میدون بزرگی از یه شهر پرجمعیت، همه‌ی مردم رو جمع کنید و جلوی اون‌ها، تا می‌شه، تحقیرم کنید و بعد منو، دارم بزنید! جنازه‌مو بسوزونید و خاکسترمو بریزید به دریا! طوری تحقیرم کنید، که همه‌ی دنیا بفهمن. منو بُکشید، اما اون دم آخر، ازم راضی بشید. روسیاهم، زشت کردارم، بَدَم، قبول! اما محبتتون منو کشونده تا اینجا... .

نگارش: شب شانزدهم شعبان
ارسال: شب یکـ شنبه
بیست و دوم شعبان المعظم
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*دیوان کبیر مولانا جلال الدین محمد بلخی؛ غزل ۱۶۱۶.

۰۳ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۳۰

           به معاونت آموزشی مدرسه‌ گفتم: می‌خوام امسال چند واحد از درس‌های سال دیگه رو ارتقایی امتحان بدم، بره پی کارش!
           گفت: باید نمره‌ی تمام درس‌هات بالای شونزده باشه. 
           نتایج امتحانات خرداد که اومد، همین‌طور بود. همه‌ی درس‌های سال بعد رو برای آزمون ارتقایی ثبت نام کردم، چون می‌خواستم در طول سال تحصیلی، چند درس مهمی که توی حوزه تدریس نمی‌شه رو، با یه استاد، خصوصی بخونم. 
           دقیقا دو روز مونده به امتحانات، زن عمو با اعوان و انصارش (!! که عبارت باشند از: زن عموی دیگر، و بچه‌های این دو!) از راه رسیدند. می‌گفتند می‌خوایم یه هفته بمونیم و با پولی که به زن عمو ارث رسیده، یه تیکه زمین بخریم.
           اینا صبح می‌رفتند بنگاه‌های مختلف قم رو سر می‌زدند، تا ظهر. ظهر میومدن، یه ناهار و استراحت، باز عصر می‌رفتند تا شب. دو روز اول، هیچ مشورتی با من نکردند. منم به گمان این‌که شاید خوش نداشته باشن دخالت کنم، چیزی نگفتم. دو روز اول کارشون، نتیجه نداد. صبح روز سوم، زن عمو، ازم پرسید که کسی رو نمی‌شناسی کمکمون کنه؟ یه فکری کردم و زنگ زدم به دو سه نفر از رفقا و بعضیاشون گفتند بیان ما براشون یه کاری می‌کنیم. خلاصه از روز سوم به بعد، دیگه سوای خرید و مهمون‌داری، سر زدن به بنگاه‌ها هم به کارهام اضافه شد و با دوستم که تجربه‌ی زیادی تو خرید و فروش زمین و ساخت خونه داشت، رفتیم و بالاخره بعد چند روز گشتن، یه زمین خوب خریدیم. 
           وقتی این کار به سر انجام رسید، امتحانام فدا شده بود! چون امتحانات، سخت، و شرط قبولی، نمره‌ی بالای چهارده بود. من هم هیچی نخونده بودم، پس احتمال قبولی‌م صفر بود. برای همین، هیچ‌کدومش رو سر جلسه حاضر نشدم. یادمه با این‌که از دست دادن این موقعیت علمی برام سخت بود، اما گذاشتم پای ارادتی که به جد این زن دارم. چون زن عمو، از نسل حضرت موسی‌بن جعفر علیه السلامه. روزی که زن عمو داشت می‌رفت، خیلی خیلی دعام کرد و همون شب، خواب دیدم تو روضه‌ی منوره‌ی حضرت إمام موسی بن جعفر الکاظم علیه السلام هستم. قسمت زنونه و مردونه‌ش جدا نبود، و غیر از من هم، کسی نبود. داشتم دور این ضریح، هفت دور طواف می‌کردم... . (تاریخ این قضیه:شوال ۱۴۳۱).
           2. نکته‌ی جالب این واقعه، خواب حرم و طواف دور ضریح نبود. بلکه ارتباط این رؤیا، با اون نیتی بود که من در موردش با هیچ‌کس صحبت نکرده بودم. گل گفت علامه‌ی طباطبایی رضوان اللـه علیه؛ که:"عالم تکوین، بیدار است"!

نیمه شب شنبه
۱۴شعبان
۱۴۳۲

۲۶ تیر ۹۰ ، ۰۰:۵۳

           ۱. الحمدلله ده دوازده روزی هست که در مشهد رضوی، از آبشخور عنایات إمام رضا علیه السلام می‌نوشیم و کیف می‌کنیم! شکر خدا که عنایات این آقا، متوجه شیعیانش هست.
داشتم مطالعه می‌کردم که دیدم در شأن این إمام رئوف، چیزی وارد شده، که منحصر به خود حضرت رضا علیه السلامه و بس؛ و نسبت به معصوم دیگه‌ای این تعبیر رو نداریم؛ و اون لقب "غیاثـ"ـه. در عبارتِ: "غَوثُ هذِهِ الأمّةِ و غِیاثُها". این جمله رو، إمام صادق علیه السلام می‌فرمان؛ در حالی که دارن پیش‌گویی و بشارت‌ می‌دن به دنیا اومدن نوه‌ی خودشون: حضرت ثامن الحجج علیه السلام رو.
           غَوث یعنی کمکی که به شخص گرفتار و بی‌چاره‌ می‌شه. و غِیاث کسیه که روا شدن حاجت، "فقط" به واسطه‌ی اون انجام می‌شه و بس. یعنی حضرت، نسبت به بعضی بلایا، تنها کسی‌ هستند که می‌تونن رفع بلا کنند.
           ۲. از شب ۲۵رجب برنامه‌مون این‌ شد که بعد نیمه‌ی شب می‌رفتیم حرم، و حدود طلوع آفتاب بر می‌گشتیم خونه. شب مبعث، رفته بودم حرم و با چندتا از اقوام نشسته بودیم توی صحن انقلاب. می‌گفتند چند دقیقه‌ی پیش یکی شفا گرفته. خاله، خودش از نزدیک دیده بود. می‌گفت: "من یکی دو ساعت پیش رفته بودم نزدیک پنجره فولاد. یه خانمی با دخترش از کرج اومده بودن و از حضرت، شفا می‌خواستن. مادره، سرطان داشت.  روی بازوش هم غده‌ای بود و نمی‌تونست دستش رو تکون بده. دخترش دست می‌کشید روی بازوش و هی آروم إمام رضا رو به أئمه‌ قسم می‌داد: "یا إمام رضا به حق جوادت! به حق مادرت زهرا! به حق..." و همینطور نام می‌برد و هم خودش، و هم مادرش خیلی خیلی منقلب و دل‌شکسته اشک می‌ریختند. یه مدتی گذشت. یه دفعه، اون زن بلند شد و با حیرت، دستاشو تکون داد و اطرافیا متوجه شدند که شفاشو گرفت. من که هنوز منگ بودم؛ دیدم جمعیت طرفش هجوم آورد و سر و صداها و گریه‌ها بلند شد؛ خادم‌ها هم سریع بردنش داخل رواق‌ خواهران و درها رو از تو بستند... ."
           امثال این قضایا تو حرم آقا زیاده؛ اما برام جالب بود که این کرامت، تو شب مبعث اتفاق افتاد؛ همونطوری که حرم أمیرالمؤمنین علیه السلام هم، شب مبعث به بروز این کرامات مشهوره. شیخ عباس قمی، ذیل اعمال شب 27رجب به این مسئله اشاره داره. رجوع کن و بخون!
           ۳. امسال بیشتر از طلب، می‌خوام که آقا ازم بگیره. بی‌إخلاصی‌، کینه، بی‌همتی، کند ذهنی، تخیلات بی‌جا رو ازم بگیره! تا رذائل به تمام و کمال دفع نشن، ملکه‌ی صفا حاصل نمی‌شه. که دیو چو بیرون رود، فرشته درآید.

نگارش متن در: بین الطلوعین دوشنبه
۲شعبان ۱۴۳۲
مشهد الرضا علیه السلام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* نقاره می‌زنند! مریضی شفا گرفت!

۱۳ تیر ۹۰ ، ۱۰:۰۴

           1. یکی دو ساعت پیش، با محمدصادق رفتیم حجامت. اون حجامت عمومی کرد و من حجامت دو ساق پا. مدت‌ها بود که وقتی یه مقدار پیاده راه می‌رفتم، ماهیچه‌های پام بدجور اذیت می‌کرد. به ذهنم رسید برم فصد یا حجامت کنم؛ که حجامت تجویز دوست دکتر ما بود. حجامت کردم و کلی سودا تحویلمون داد. حدسم درست بود و الآن الحمدلله خیلی احساس راحتی دارم. بار دومم بود که حجامت رو تجربه می‌کردم. دوست دارم از این به بعد، زود به زود حجامت کنم. تاثیر عجیب و سریع حجامت ـ چه عمومی‌، چه موضعی‌ ـ  طوریه که آدم نمی‌تونه ازش چشم پوشی کنه. 
           خیلی چسبید! 
           2. إن‌شاءاللـه فردا، حدود ساعت ده شب، از تهران حرکت می‌کنیم. می‌خوام مثل ماه رجب‌های گذشته، بار سنگین کدورت‌ و خستگی و ملالت و گناهم رو، بر آستان مقدس و منور حضرت إمام علی بن موسی الرضا علیه السلام بندازم و برای قضای حاجاتم، به آقای آقاها متوسل شم! می‌خوام ـ بخت اگر مدد کند! ـ حدود دو هفته مهمون آقا و سرورم باشم. البته اگه بیشتر هم شد، دمش گرم!
           داشتم به مادر می‌گفتم: ما که انقدر برای رسیدن به اون آستان و عتبه بوسی حرمش خوش‌حال و ذوق‌زده هستیم، همه قطره‌ای از دریای احساس اون حضرته نسبت به ما! به عبارت دیگه: اون حضرت صدها برابر بیشتر از ما، نسبت به زائر شدنمون ذوق و اشتیاق و شادی دارند. مادر گفت: چطور ممکنه؟ با توجه به این‌که ما رو سیاهیم. لابد این حالت برای اولیای خداست.
           عرض کردم: نه! درست مثل طفلی که خودشو کثیف کرده؛ نجس کرده؛ و می‌ره طرف مادرش. اون طفل که زیاد چیزی نمی‌فهمه، این مادره که بیشتر از خود نوزاد و کودکش، از پاک شدنش، خوش‌حال می‌شه. این مادره که به زور ـ ولو با کتک!ـ کودکش رو می‌بره حمام و با کمال میل و اختیار، تمیزش می‌کنه... . إمام هم همین‌طوره، و البته ظلمه که بگیم همین‌طوره؛ بلکه صدها پله بالاتر و لطیف‌تر و ظریف‌تر از این‌هاست مسئله‌ی إمام و مأموم. حقیقتا لطفی که إمام به موجودات عالم داره، هیچ‌کس نداره، جز خداوند متعال. چون إمام، تجلی أعظم و أتم أسماء حسنای خداست... چون إمام، وجه خداست، روی زمین...

شب چهارشنبه
19رجب المرجب
1432

۳۱ خرداد ۹۰ ، ۲۰:۱۵

           1. مدتی از میدان رفتنش گذشته بود، که رو به حرم ندا زد: "یا أبَه! إنَّ العطشَ قد قَتَلَنی و ثِقلُ الحدیدِ قَد أجهَدَنی؛ فــَهَل إلی شـَربة ٍ مِن الماء سبیلٌ أتقوّی بها علی الأعداء؟"
           "ای پدر! واقعا تشنگی مرا کشته، و سنگینی آهن (کنایه از زره) مرا به زحمت انداخته. آیا جرعه‌ی آبی هست، تا با آن در برابر دشمنان نیرو بگیرم؟!"
           نگو که علی‌اکبر، فرزند ارشد حضرت سَیدالشهداء علیه السلام، با اون‌همه مقاماتش، بی‌حساب و کتاب حرف می‌زد. نگو که حرف‌هاش به جز زیبایی و معنای ظاهری‌ش، دیگه عُمق خاصی نداره. 
           انگار این‌جا، حضرت علی‌اکبر، علاوه به معانی ظاهری این عبارت، یه چیزایی رو مقصود داشته. چیزهایی که بیش‌تر از ایشون، ما بهش نیاز داریم! داره به ما یاد می‌ده چطور با پدر حقیقی‌‌مون، ـ امام زمانمون‌ ـ صحبت کنیم. چند وقته این استغاثه‌ی علی، شده ورد زبونم. خودشون فرمودند: ما پدران این امتیم. پس ملامتم نکن، اگه گاهی به امام زمانم می‌گم: بابا! 
           به حضرت، همین جملات رو عرض می‌کنم: پدر جان! تشنگیِ [نسبت به آب حیات، و وصول به کمال انسانی] واقعا مرا کشته! سنگینی [زندگی در] آهن [و سنگ و چوب؛ و وسایل دست و پاگیر، و رسم و رسوم ملالت آور دنیا] مرا خسته کرده. آیا راهی هست که جرعه‌ای آب [حیات از دست شما] بنوشم؟! تا با آن [جامی که از دست شما گرفته‌م، مستی کنم و] مقابل دشمنان [درونی و بیرونی] قوی شوم؟!
           توهم نکن اگه این عبارت رو خطاب به امام زمان علیه السلام تکرار می‌کنم، به خاطر اینه که خیال کرده‌م او امام زمانمه و پدرم محسوب می‌شه، منم جوونم، پس مثل ـ خاک به دهنم، نعوذ باللـه ـ امام حسین و علیّ اکبر می‌مونیم! زهی خیال خام! اگه یقین همه‌ی جوون‌ها نسبت به حقایق، یه طرف جمع بشه، و ایمان و یقین علیّ اکبر در طرف دیگه، قطعا کفه‌ی علی اکبر سنگینی داره! چی دارم می‌گم؟! اصلا قابل قیاس نیست! اما این‌که این جملات رو تکرار می‌کنم، مـِن باب تیمّن و تبرکه. به خاطر "ادای خوب‌ها رو در آوردنـ"ـه. و الّا قصدی نیست. چه این‌که به خودم می‌گم:
ای مگس! عرصه‌ی سیمرغ نه جولان‌گه توست!
عِرض خود می‌بری و زحمت ما می‌داری... . 
           2. وقتی شما برگردید، همه‌ی "نفوس مستعدّه"، همه‌ی جون‌های خسته، روح‌های تشنه، با عنایت شما سیراب می‌شن... روحی لک الفداء، یا بقیة اللـه.
           3. انگار، یه طوفان تو راهه... .

پنج شنبه
نوزدهم ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*گویا ولی شناسان، رفتند از این ولایت/حافظ.

۰۴ فروردين ۹۰ ، ۱۵:۴۳