که در کمینگه عمرند قاطعان طریق...*
۱. توی کتابهایی که در مورد بزرگان تاثیرگذار جوامع مختلف بشری نوشته میشه، صرف نظر از اینکه این شخص، چه اعتقاداتی داشته، همیشه دنبال علتهایی میگشتهم که باعث شده این به هدفش برسه.
افراد بزرگ، (منظورم از بزرگان، لزوما رهبران تغییرات کلان جوامع و ملل نیست. منظور هرکسیه که توی کار خودش جزو بهترینهاست. حتی رئیس هیئت علمی یک دانشگاه بزرگ، یا یک قهرمان ملی) چطور به اینجا رسیدهن؟ بالاخره اینها با بقیه از جهات مختلف فرق داشتهن که الآن این موقعیت رو دارند. اینطور نیست؟ (استثنائات رو هم بذارید کنار که مثلا: با پارتی بازی یا از سر اتفاق، یا به خاطر استعداد فوقالعاده بوده)هرچی فکر میکنم میبینم چیزی مهمتر از برنامهریزی نیست. اما بعضی وقتها هم با اینکه برنامه میریزم، باز با اتفاقات پیشبینی نشدهی غیر قابل کنترل، برنامهم به هم میریزه. اینجاست که خودم هم میریزم به هم. و کلافه میشم به خاطر عمر از دست رفته. و سؤال همیشگی برام تکرار میشه: شخصیتهایی که به طور شبانه روزی سرشون شلوغه، چطور به کارهاشون میرسند؟!
انصافا قدرت استفاده از وقت و تقسیم زمان و هنر چگونگی برخورد با اطرافیان ـ برای از بین نرفتن برنامه ریزی ِ انجام شده ـ جزو فایدهدارترین فنونیه که هیچوقت توی نظام آموزشیمون یاد ندادند و اکثرمون هم بلد نیستیم.
و عجیب اینه که احساس میکنم اطرافیان/مردم/دوستان، خیلی دچار این مشکل نیستند. لابد من خیلی بیعرضهم که نمیتونم خودم رو مدیریت کنم و همهش وقتهام کم میاد؛ ولی برام جالبه نظر سنجی کنم ببینم چند در صد دچار این قضیه هستند؟
۲. در عرفان اسلامی، مرتبهای هست به نام "خلق ابدان"؛ که سالک قدرت تکثیر پیدا میکنه! یعنی در آنِ واحد، میتونه تعدادی جسم، مثل بدنِ خودش به وجود بیاره که با همون استعدادها و خواصّ جسم اصلی، مشغول به اموری بشن که او میخواد!
فرقش البته با "کلون" اینه که مدیر و کنترل کنندهی تمامی این بدنها، یک روح هست! و جالبتر اینکه میتونه به تمامی اونها تسلط و احاطه و دسترسی داشته باشه و بدون تداخل افکار اجسام مختلفِ او، و سخت شدن کنترل همزمان، به اغراضی که مدّ نظرش هست برسه. به عبارت ساده: یک روح در چند بدن! خیلی جالبه، نه؟!
اما من اگر چنین چیزی داشتم و اجازهی استفادهش رو هم میدادند**، خودم رو چند تا میکردم، تا برسم به کارهام و از شر مشکل کموقتی راحت بشم!
ولی خودمونیم! یکی نیست بگه آخه بدبخت! تو با همین یه جسمی که داری چه گلی به سر خودت زدی، که میخوای چند تا بشی؟!
پنج شنبه
۱۹شوال
۱۴۳۳
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ* به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمینگه عمرند قاطعان طریق/حافظ.
** آخه داشتن این قدرتها یه مسئله است، استفاده کردنش یه مسئلهی دیگه!
استاد ما که به طور کلی با این کارها مخالفند. و بارها این بیت رو تکرار میکنند که:
بر سر بازار عشق، کس نخرد ای رفیق
از تو به یک درهمی، کشف و کرامات را
و بعد به عبارات مختلف، تأکید دارند که: برو آدم شو!!
در همین باب، یکی از دوستان نقل میکرد که: همون اوایلی که قدرتِ نگاه به ضمیر مردم و اطلاع بر نیتهای افراد به من داده شده بود، میرفتم و نگاه میکردم که تو دل افراد چی میگذره! برام جالب بود که ببینم اطرافیانم در چه مرتبهای هستند و به چی فکر میکنند؟! یکی دوباری که شروع کردم به بررسی نیتها، استادم مجسم میشد و میزد روی دستم و دعوام میکرد که: فضولی موقوف!
با اینکه از نظر مکانی، فاصلهی من و استادم، بیشتر از دو هزار کیلومتر راه بود، اما ایشون از همونجا ما رو کنترل میکردند.