...ما بدو محتاج بودیم و او به ما مشتاق بود!*
طبق عادتِ غالب پنجشنبههای هر هفته، رفته بودم خونهی بیبی، بهش سر بزنم. بعد از سلام و علیک و احوالپرسی و صرف ناهار؛ ساعت حدود سهی بعد از ظهر بود که ـ چون خیلی خسته بودم، ـ عذرخواهی کردم و به قصد چرت زدن، دراز کشیدم. نمیدونم چقدر از خوابیدنم گذشته بود، که صدای یه آقای میانسال رو شنیدم. میفرمود: إنّا غیرُ مهمِلین لِمراعاتِکم، و لا ناسینَ لِذِکر ِکُم. صدا از بالا سرم میومد! از خواب پریدم و به اطراف نگاه کردم، اما کسی نبود.
بلند شدم به قصد خوندن نماز عصر، وضو گرفتم. قبل نماز، دلم کشیده شد طرف کمد اتاق خواب. یعنی از همونجایی که صدا میومد. رفتم جلو، یه کتابچه روی کمد بود که تا حالا ندیده بودمش. عکس روی جلد، نشون میداد که موضوعش راجع به امام زمان علیه السلامه. بازش که کردم، ـ به طور اتفاقی ـ صفحهی آخرش اومد. همون جملهای بود که تو خواب شنیده بودم، اما کاملش. قسمتی از نامهی امام زمان علیه السلام به شیخ مفید:
إنّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم، وَ لا ناسینَ لِذِکر ِکُم؛ وَ لَولا ذلِکَ لَنَزَلَ بــِکُمُ اللَأواءُ و اصطَمَلَکُمُ الأعداءُ، فاتقوا اللـهَ جَلّ جَلالَه و ظاهِرُونا.
ترجمه (و اضافات مفهومی)ش میشه: به تحقیق و جدّاً که ما ـ هیچگاهـ کوتاهگر و إهمالکننده در رسیدگی به امور شما نبودهایم، و شما را فراموش نکردهایم. و اگر اینگونه ـ از سوی ما، شما را مراقبت ـ نبود، هر آینه بر شما بلا نازل میگردید و دشمنان، شما را نابود و ریشه کن میکردند. پس، از خدا بترسید و ـ انصاف داشته باشید؛ و شما هم کمی!ـ ما را یار باشید. (بحار الأنوار علامه مجلسی رحمة اللـه علیه، جلد 53.)
عصر جمعه
ششم ربیع الثانی
۱۴۳۲
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟!/حافظ.