گفتم به چشم کز عقب گلرخان مرو...*
شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۸۹، ۰۴:۰۶ ب.ظ
چشمام ـخیلی محسوسهـ دارن ضعیف میشن. چند شب پیشا که رفته بودم خونهی بیبی، گلهای قالیِ چند متر اونورتر رو خیلی تارتر از گلای جلوی پام میدیدم. نوشتههای ریز و دورتر رو نمیتونم راحت بخونم. باید چشمامو ریز کنم تا بفهممشون. این حالت، از وقت برگشتِ مشهدمون بیشتر شده. انگار گریهها، خیلی شدیدترش میکنه و... خب؛ توقع داری گریه نکنم؟!
اینو مینویسم، برا بعدهای عینکی! اگه عمری بود... . کار با کامپیوتر و مطالعه و گریه، سه چیزیَن که منو عینکی میخوان؛ اتفاقا بیشترین مشغولیتم همین سه تاست!
شنبه ۳رمضان المبارک
۱۴۳۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*نشنید و رفت؛ عاقبت از گریه کور شد!/شاعر:؟
۸۹/۰۵/۲۳