آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم!*
چند وقته دارم به این فکر میکنم. واقعا اگر ما عشق نداشتیم، چی داشتیم؟!
تو این لجنزار دنیا، تو این کثافتخونهی خاک، اگر محبت نبود، اگر حقیقت به این زیبایی نبود، واقعا به چه امیدی زنده میموندیم؟! از چی لذت میبردیم اونوقت؟! حقیقتا دنیا ـ با تمام زرق و برقش ـ چه چیزی داره که ما برای همیشه دلباختهش بشیم؟ اگر عشق نبود، ما جونمون رو فدای چی میکردیم؟! اگر عشق نبود، ما با چی تطهیر میشدیم؟! با چی از شرّ نفس کثیف خودمون راحت میشدیم؟ وَه که چقدر حتی حرفش هم لذتبخشه! فما أحلی اسماؤکم؟!
زیباست... تبارک اللـه... تبارک اللـه از این عشق... خدایا چه آفریدی؟!
میخندیم برای عشق... گریه میکنیم برای عشق... عشق... عشق... عشق... هو... اللـه... فدای عشق... جانها فدای گرد و غبار قدوم عشق...
جانم فدای تو! نمیدونم قبول میکنی یا نه؟! قابل قربانی شدن هست یا نیست!؟
هستیام صدقهی سرت ای عشق!
همون پایین پای پسر موسی بن جعفر ـ علیهم السلام ـ هستیام را برایت چوب حراج زدم: بأبی أنت و أمّی و نفسی و مالی و أسرتی!
همه هستیام فدایت! پدرم، مادرم، خودم، اهل و عیال و نانخورهایم! مالم و اعتبارم... همه وجودم! آبرویم برای تو! دین و دنیایم فدایت!
بردار و برو!
بگیر و ر احتم کن!
خودت را! خودت را عشق است!
دوست دارم برم سر شلوغترین چهارراه شهر و فریاد بزنم: آی غافلهای شهر! به چه مشغولید؟! به چه دلخوشید؟! بیایید ببینید عشق چه کولاک است! ببینید عشق چه مزهای میدهد! بیایید ببینید! چشمبندی نیست! تبلیغ دروغ نیست! به واللـه حقیقت دارد! هرچه گفتند راست بود! بیایید که پیالهها لبالب از میِ گلگون، بر سر سفرههاست، اما شما هشیارید و از این پیالهها غافل! بیایید بنوشید! بیایید! به چه مشغولید؟! دل بدهید به عشق؛ دل بکنید از دنیا! و:
بمیرید! بمیرید! در این عشق بمیرید!
در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید!
بمیرید! بمیرید! وزین مرگ نترسید!
کزین خاک برآیید سماوات بگیرید!
بمیرید! بمیرید! وزین نفس ببُرّید!
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید!
جانم فدای عشق! مشغول به چه شدهاید؟! مثل کودکان آبنبات کثیفی در دهان گرفتهاید و نفی لذت نکاح میکنید! رها کنید این عقل کودکانهتان را! دور بیندازید!
آه! چه بگویم؟! چی بگم که شما آخرالزمانی هستید! که شما گرفتار عذاب خفی الهی شدید! هرچه در گوشتان میخوانم، انگار بیهوش دنیا شدهاید! "و تری الناس سکاری، و ما هم بسکاری، و لکن عذاب اللـه شدید!" مردم را بیعقل میبینی، که آنها بیعقل نیستند! بلکه عذاب خدا شدید است و بر دلهاشان قفل زده شده است...
بیایید بنوشید از این شراب! دنیا مال ماست، اما ما مال دنیا نیستیم! دنیا را رها کنید! عشق! میبینید؟! واقعا متوجه نمیشوید؟! اسمش هم جگرها را خنک میکند! اشکها را جاری میکند! لِردها را شست و شو میدهد و کثافات را میزداید!
جانم فدای عشق! جانم فدای عشق!
سرم روی نیزهها! به راهت ای عشق...
تنم زیر ستوران...
ما فقط به یک پیاله مست شدیم و اینچنین طاقت از کف دادیم! پس چه بگوید آقای شهیدان دو عالم؟! او که ساقی این مستی بود و هست!
هلال بن نافع میگوید: هیچ کشتهای را در عمرم ندیدم، که مثل حسین بن علی، لحظه به لحظه به کشته شدنش که نزدیک شود، رنگ و رخسارهاش نورانیتر و حالاتش عجیبتر گردد!
به خدا قسم لَمَعات نور حسین بن علی مرا از فکر اینکه او را بکشم باز میداشت!
در خون خود میغلتید و محاسن را به خونهایش خضاب میکرد و مست از این شراب ربوبی میفرمود: إلهی رضاً بقضائک! لا مَعْبُودَ سِواک... یا غیاثَ المُسْتغیثین...
خدایا... این چه حالیست... بار اولی است که هم مستم و هم حزین! هم طرب دارم و هم اندوهگینم! هم روضه میخوانم و اشک میریزم و هم از مستی میخواهم برقصم و نعره بزنم!
چقدر خوب معنا را به تصویر کشیده شیخ اشراق ـ نور به قبرش ببارد! ـ :
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟
گر باد نبودی که سر زلف ربودی
رخسارهی معشوق به عاشق که نمودی...؟!
یادم نیست امروز چه وقت است
نمی خواهم هم به آن فکر کنم
خودت را عشق است!
یا هو...**
شب سه شنبه
بیستم شعبان
۱۴۳۳هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* احساس سوختن به تماشا نمیشود.../شاعرش؟
** تمامی اصلاحات متن و ویرایش و مصدریابی، چند ساعت بعد از نگارش مطلب انجام شد. در وقت نوشتن این پُست، از خودم بیخود بودم. مطالب اینجا چیزی جز شطحیات نیست. بعد که حالم بهتر شد، خواستم حذفش کنم، دلم نیومد.
اما بعید میدونم خوندن این پُست برای خواننده فایده ای داشته باشه.