کجا دانند حال ما سبکبالان ساحلها
با اتفاقاتی که داره میافته، اومدم چند خطی بنویسم اما یاد ابیاتی افتادم که زبانحال الآنمه:
در راه عشق گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت
بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
آن هم "کلیم" با تو بگویم چهسان گذشت:
«یک روز صرف بستن دل شد به این و آن
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت...»
گشتن، پیدا کردن، دلبستن، نرسیدن... دل کندن... و امان از دل کندن... و ما أدراک ما دل کندن...
و با وجود لطفهای عجیبش، نمیدونم چرا «در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت...»
حیران آن دلم! که کم از سنگ خاره نیست...
اومدم کامل حکایتم رو بنویسم، راستش ترسیدم. به قول کلیم کاشانی:
کس امانتدار سرّ عشق کم دیدم «کلیم»
راز عاشق جز فراموشی ندارد محرمی...