جز الف قدّ دوست، در دل درویش نیست!
حاجی نوری از کشکول شهید اول ـ رضوان اللـه تعالی علیه ـ روایت کرده که:
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، حضرت اباالفضل را در خردسالی بر سر زانو گذاردند و حضرت زینب (علیهما السلام) را بر زانوی دیگر.
حضرت ابالفضل تازه به سخن آمده بودند؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عباسشان فرمودند:
«قُلْ واحِد!
فقال: واحِد!
فقال لَه: قُلْ اثْنَیْن!
فَامْتَنَعَ و قال إنّی اسْتَحْیِی أنْ أقُولَ اثْنَیْن بِلِسَانٍ قُلْتُ بِهِ واحدٌ!»
«بگو یک!
حضرت عباس عرضه داشت: یک!
پس از آن، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: بگو دو!
قمر بنی قمر بنیهاشم نپذیرفت و عرضه کرد: من حیا میکنم با زبانی که [آن را به توحید باز کرده و] «یک» گفتهام، [دوگانگی و دوئیّت و شراکت را دم بزنم] بگویم «دو»!
حضرت او را بوسیدند.
حضرت زینب سلام اللـه علیها عرض کرد: بابا! آیا تو ما را دوست داری؟
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بلی ای فرزند!
زینب کبری سلام اللـه علیها عرض کرد: محبتِ خالص، فقط برای خداست و نسبت به ما [از سوی تو] تنها میتواند شفقت و مهربانی باشد!
حضرت از روی محبت او را بوسیدند!
...
هؤلاء ائمّتی و سادتی و قادتی و شفعائی لیوم فقری...
مطلبی هم اگر هست، اینها گفتهاند. به قول شاعر: خاندان و آلِ حیدر، اصغرش هم اکبر است!
پنج شنبه
8رجب المرجب
1435
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر تیتر را نمیشناسم:
جز الف قدّ دوست، در دل درویش نیست
خانۀ تنگ است دل، جای یکی بیش نیست!