احساس سوختن به تماشا نمی شود
حلیمفروشی که اول صبح به مردم حلیم میدهد، از روز قبل گندمهایش را خیسانده و دیگ حلیم را شب تا صبح گذاشته روی اجاق آرام آرام بپزد.
ارائهی یک مطلب علمی هم اینطور است. باید از قبل مطلب را خوب بفهمی و بگذاری خیس بخورد و بعد بروی تحویل کسی بدهی که منتظر است از تو بشنود؛ حالا استاد باشی یا ارائه دهندهی کنفرانس و مباحثه، فرقی نمیکند.
اما به حال دیشب و امروزم که نگاه میکنم، میفهمم حلیمی هم اگر جایی دلش گیر کند، خیساندن گندمها فراموشش میشود!
اصلا خاصیت عشق این است که قاعده و قانون و نظم زندگیات را شخم میزند. میشوی یک جوری که قبلا نبودی.
گاهی از فکر گندم بیرون میآوردت، و گاهی برعکس، دلیلت میشود گندم بخوری! البته نتیجهاش در دید دیگران فرقی نمیکند: هبوط!
به قول فاضل نظری:
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظهی کوتاه به هم میریزد
مقصود از این مقدمه این که: آمدنش شده باعث آشفتگیام. نمیتوانم مثل قبل ـ حتی مثل همین هفتهی قبل ـ برای درسها مطالعه کنم.
اما اگر از من بپرسی: "آرزو میکنی که ای کاش هیچوقت نمیشناختیاش؟" میگویم: "نه! از اینکه فهمیدم هست، خوشحالم، حتی اگر هیچوقت دستم به او نرسد."
فقط عاشقها هستند که زبان همدیگر را میفهمند. هرچه کتاب شرح و دیوان شعر نوشتهاند، همهاش حرف است. تو هرچه زور بزنی، نمیتوانی حرارت شعله را در وصف آتش توضیح بدهی.
شاید در نظر کسی که تجربهاش را نداشته، عجیب باشد که از حالم ناراضی نیستم.
و عجبم از خداست، که یک چیزی نشانت میدهد و قایمش میکند. مثل آهویی که از پشت انبوه درختان، سر و گردنی تکان بدهد و از شکارچی دلبری کند و غیبش بزند. هیچ تا به حال فکر کردهای که آن شکارچی بیچاره چه به روزش میآید؟!
و غریب این است که تو باید ببینی، اما نباید برسی! تو باید بفهمی دلبری هست، اما باید بدانی وصالی در کار نیست!
یکـ شنبه
۱۳ذیقعده
۱۴۳۳ق