Title-less
۱. بچه که بودم ـ هستم البته هنوز ـ یک فیلمی پخش میشد به اسم "روزی روزگاری". خاطرم نیست دقیقا، ولی به نظرم داستان زندگی یه عده راهزن بود.
اینطور یادمه: یه بار یکی از این راهزنها، میخواست به یکی از همکاراش ـ که اسمش مراد بیگ بود ـ چیزی بگه و در حضور جمع، خودداری میکرد. مراد بیگ، با حالت خیلی جدی و حق به جانب رو کرد بهش و گفت: "بگو! ما اینجا غریبه نداریم. الحمدلله همهمون دزدیم"!
این حکایت ماست! ما آخرالزمانیها!
۲. توی اینترنت الحمدلله همه چیز گل و بلبل هست و همه حق هستند شکر خدا! همه مؤدب و پایبند به آداب! شکر خدا! همه عاشق، همه سینه چاک، همه لطیف، همه اهل تأمل! آخ! آخ! همه اهل روشنفکری! همه اهل مطالعه و کتاب و سخنرانی و خلاصه همه فرهیخته! همه وبلاگها و سایتهای خوشگل و با کلاس! همه اهل ریدر و توییتر و فیسبوک! همه با سوات!!
ولی با همه ادعاها، نوشتههات رو که میخونم، میفهمم تو هم مثل خودمی! هرچی زور بزنی بخوای از خدا و پیغمبر هم که بنویسی، بوی گند افکار شومت، از تکتک عباراتت بلنده! حالم رو به هم میزنی! مادرت حلوایت را بپزد! تو هم که مثل خودم دزدی! نمیخواد خودت رو بگیری! بیا رو راست باشیم! والّا!
۳. ناراحتم. از اینکه تو هم مثل منی، ناراحتم. از اینکه میبینم جامعه هم مثل من خراب شده، داغونم.
شنبه
۶جمادی الثانی
۱۴۳۳