ندارد مزرع ما حاصلی غیر از تهی دستی*
1. دوست دارم گریه کنم. یه گریهی بلند و طولانی. از "نصیب" از دست رفتهم. به خاطر "عیش" کور شدهی این ماه رمضان. از اون چیزهایی که باید استفاده میکردم و نکردم. از إهمال کاریهام.
امسال هم من نتونستم ختم قرآن کنم. فقط چند جزء خوندم، اونم پراکنده. خیلی پراکنده. جز دو سه سال، هیچ ماه رمضانی نتونستم ختم قرآن کنم. همیشه آیهها، برام حالت چسبندگی داشته. نمیتونم به راحتی از یه آیه عبور کنم. نمیتونم تو نیم ساعت/چهل و پنج دقیقه، یه جزء رو بخونم. نمیدونم، امسال، رجب بود یا شعبان، که تو حرم امام رضا علیه السلام، قصد کردم برنامهی جزء خونی منظم داشته باشم. همون صفحهی اولش، آیهی "و کان عهدُ اللـه مسئولاً" منو گرفت. نتونستم ازش عبور کنم. نمیدونم چقدر تو فکر بودم. تا اینکه یه سری از دوستان رو دیدم و منو به خودم آوردند. فردای اون روز، دوباره شروع کردم همون صفحه رو خوندن، و باز سر این آیه و یه آیهی دیگه گیر کردم و همینطور... . نمیدونم این چه مَرَضیه که افتاده به جونم... .
به علاوه، جز هفت هشت ده روز اول ماه، برنامهی درسهام به راه نبود. یه ملالتی به همراه داشت برام. نمیتونستم چیز زیادی بخونم. مطالعات پراکنده داشتم. از لیالی قدر هم خودِ استاد درس رو تعطیل کرد و تا الآن بهم اطلاعی نداده که درس رو از سر بگیریم.
بیماری مامان هم حدود یه هفته دستمون رو بند کرده بود. دو سه بار بستری، رفتن پیش متخصصهای مختلف؛ و چند روزی هم برای مراقبتش، مجبور شدیم بریم خونهی خاله، تا از مامان بهتر پرستاری بشه؛ لذا از کارهای روزمرهم افتادم.
به علاوه، افطاریهایی که دعوت میشدم و میزبان ـ مثل دیروز ـ توقع میکرد پنج شیش ساعت وقت بذارم براش.
پارسال تقریبا تمام سحرهای ماه رمضان رو تونستم برم حرم حضرت معصومه سلام اللـه علیها، نماز شب بخونم. اما امسال سه چهار سحر که کلّاً نماز شب نخوندم. شبهایی هم که عنایتش بود، کمتر از یک سومش تو حرم بود.
یه آشفتگیای تو مثال متصلم به وجود اومده و تو تمرکز کردنم یه مشکلاتی پیدا کردهم. فکرم خیلی سیّال شده و هرکجا دلش میخواد میره؛ لذا تفکر و توجه به نفس رو نمیتونم بیشتر از چند دقیقه طولش بدم. تو ذکرها هم فکرم جامدتر شده. این ماه، یک درصد ماه رمضان گذشته هم خواب ندیدم! یا چیزهایی هم اگه بوده، خاطرم نیست. جز چند تا انگشت شمار.
لیالی قدر اما، لذت خاصی داشت. به خصوص شب بیست و یکم، و شب بیست و سوم؛ که اصلا نشد برای کسی دعا کنم! حتی برای خودم! عنایت حضرتش به قدری شدید بود، که هنوز آثارش ـ مثلا ضعف جسمانیش ـ رو حس میکنم. همین ضعفم هم واسه خودش حکایتی شده.
بیشتر شبهای ماه رو "تک وعدهای" به سر بردم. یعنی افطار که میشد، چندتا خرما و یه استکان آب جوش، بعد کلی آب یخ و شربت میخوردم. فکر میکنم کبدم چرب شده. خیلی تو آبهام یخ میریزم. دوست دارم دماش خیلی سرد باشه. و بعد اون همه آب، دیگه نمیتونم چیزی بخورم، تا حدود دو ـ سه ساعت مونده به اذان صبح. اون موقع، یا وقت سحر یه چیز مختصر میخورم. مثلا اگه برنج باشه، کمتر از یه بشقاب. همین باعث شده که در طول روز احساس کنم معدهم راحت نیست. روز قیامت این بدن از ما شکایتها داره!
همون شب اول ماه رمضان، نیت کردم که هر کار خیری، هر خستگیای، خلاصه هرچیزی که تو این ماه مبارک، نصیب و ثوابی برام در پی داره رو، هدیه کنم به محضر مولام حضرت بقیة اللـه الأعظم روحی فداه. و الآن که ماه رو به إتمامه، شرمندهی آقام هستم که چیز قابل عرضهای نداشتم. سرافکندهم که جز کارنامهی سیاهم، چیزی از ما به حضرتش نرسید... .
اما، ـ اینجا مینویسم، چون اینجا ناشناختهم ـ دوست دارم همین تشنگیها و معدود کارهایی هم که بود، همه و همه برای خود حضرت باشه. نه اینکه آقا احتیاجی داشته باشه، نه. از باب "ران ملخی از موری، هدیه به سلیمان"، اینطور نیتی کردهم. دوست دارم بعدها که به اعمال ماه رمضان امسالم نگاه میکنم، هیچ عمل خیری توش نبینم؛ و همه هدیه شده باشه. اینطوری، دوست دارم! حداقل خیالم راحته که چیزی هم اگه بوده، فدای "او" شده. خَسِرَ الدّنیا و الآخِرَة، ذلکَ هُوَ الخُسرانُ المُبین...
2. بارون گرفت... .
عصر دوشنبه
۲۸رمضان المبارکـ
۱۴۳۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
*صائب.