1. آوردهاند که شخصی در راه حج در بَرّیه (بیابان) افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمهای خرد و کهن دید. آنجا رفت، کنیزکی دید. آواز داد آن شخص که: من مهمانم! المراد!
و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست. آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر. از لب تا کام، آنجا که فرو میرفت، همه را میسوخت.
این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت: شما را بر من حق است، جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است. آنچه به شما گویم پاس دارید. اینک بغداد نزدیک است و کوفه و واسط و غیرها. اگر مبتلا باشید، نشسته نشسته و غلتان غلتان می توانید خود را آنجا رسانیدن، که آنجا آبهای شیرین و خنک بسیار است... و طعامهای گوناگون و حمامها و تنعّمها و خوشیها و لذتهای آن شهر را بر شمرد.
لحطه ای دیگر آن عرب بیامد، که شوهرش بود. تایی چند از موشان دشتی صید کرده بود. زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن را به مهمان دادند. مهمان، چنانکه بود، کور و کبود (به سختی) از آن تناول کرد. بعد از آن، در نیمْشب، مهمان در بیرون خیمه خفت.
زن به شوهر میگوید: هیچ شنیدی که این مهمان چه وصفها و حکایتها کرد؟ قصهی مهمان، تمام بر شوهر بخواند.
عرب گفت: همانا ای زن، مشنو از این چیزها، که حسودان در عالم بسیارند! چون ببینند بعضی را که به آسایش و دولتی رسیدهاند، حسدها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و از آن دولت محروم کنند.**
2. نگاه میکنی میبینی بدبخت بیچاره تو جهل مرکب داره زندگی میکنه، تو هم درس دین خوندی، بالاخره وظیفهته واکنش نشون بدی نسبت به انحراف معنوی افراد. وقتی ازش انتقاد میکنی و میگی روش انبیاء و ائمه علیهم السلام این نبوده، قبول که نمیکنه هیچ، با خرواری از اعتماد به نفس میگه: شماها این حرفها رو از خودتون در آوردهید! میخواید از این راه به سود و منفعت برسید!
من دیگه بهش چی بگم؟!
۳. "باز" آن باشد که باز آید به شاه
باز کور است آن که شد گم کرده راه
راه را گم کرد و در ویران فتاد
باز در ویران بر ِجغدان فتاد
خاک در چشمش زد و از راه بُرد
در میان جغد و ویرانش سپرد
بر سَرى جُغْدانْشْ بر سَر مىزنند
پَرُّ و بال نازنینش مىکَنند
ولوله افتاد در جغدان که: ها!
باز آمد تا بگیرد جاى ما!
چون سگانِ کوىْ پُر خشم و مهیب
اندر افتادند در دلق غریب
باز گوید من چه در خُوَرْدَم به جغد (دَرْخُوَرْد: متناسب، لایق؛ یعنی: من رو چه به جغد؟!)
صد چنین ویران فدا کردم به جغد
من نخواهم بود اینجا مىروم
سوى شاهنشاه راجع مىشوم
خویشتن مَکْشید اى جغدان که من
نه مقیمم، مىروم سوى وطن
این خراب، آباد در چشم شماست
ور نه ما را ساعد شه باز جاست
جغد گفتا باز حیلت مىکند
تا ز خان و مان شما را بَر کَنَد
خانههاى ما بگیرد او به مکر
بَر کَنَد ما را به سالوسى ز وَکْر***(سالوسی: مکر و حیله. وَکْر: آشیانه، لانه)
پرندهی "باز"، همون نفس ناطقهی انسانه. و ویرانه، استعاره از دنیاست. جغد هم مردم زمانه و اهل دنیا هستند. همچنین میتونیم "باز" رو در اینجا اولیای خدا، و کسانی که به مردم امر و نهی از روی خیر میکنند، بگیریم. منظور از بازگشت و "رجوع" به وطن و عبارت "باز آید" هم سیر به سمت خداست. مراد از شاه هم حضرت حقّه.
انبیاء و ائمه و اولیاء علیهم السلام "در مقام عزّ خود مستغرقند" و از طرفی خودشون رو میارن پایین و با مردم همنشین میشن و از سر دلسوزی به اونها میگن: ما چیزهایی دیدیم، جاهایی رفتیم، به عوالمی سیر کردیم، چرا شما نمیاید؟ شما هم بیاید به گلستان! حیفه که سرمایهتون رو پشت این حصارها، در این لجنزار دنیا تلف کنید. اما مردم به حرف اونها هیچ توجهی که نمیکنند هیچ، بلکه ـ از روی حماقت ـ با اطمینان حرفشون رو رد میکنند و حرفهایی از این قبیل میزنند: "اینا میخوان روی ما حکومت کنند! اینها میخوان آزادی ما رو بگیرند! دیگه وقت این حرفها گذشته! اسلام دین هزار و چهار صد سال پیشه! اگه اسلام خوب بود، چرا کشورهای مسلمون عقب افتادهاند؟ و...".
من به یک همچنین آدمی که ذهنش پُر شده از سیاست کثیف، و هرچیزی رو با دید سیاسی نگاه میکنه، چی بگم دیگه؟!
یکـ شنبه
۲۸جمادی الثانی
۱۴۳۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ... کاروان رفت دلا رو به رهی باید کرد./حکیم سبزواری.
**داستان از: فیه ما فیه ملّای رومی.
***شعر از: مثنوی معنوی، دفتر دوم: گرفتار شدنِ باز، میان جغدان به ویرانه.
تعبیر پرندهی باز به نفس ناطقهی انسانی رو بنده از مرحوم حاج ملاهادی سبزواری رضوان اللـه علیه گرفتم. نگاه کن: شرح مثنوی معنوی، ملاهادی سبزواری، ج1، ص290.