بیا تا بقا را مهیّا شویم...
دیدید بعضی وقتها الفاظی که به زبون میاد، از فکرمون سبقت میگیره و قبل از تأمل صحبت میکنیم؟
داشتم وضو میگرفتم و توی آینه به خودم نگاه میکردم، یک دفعه بیاختیار ـ بدون اینکه تازگی این جمله رو خونده باشم یا اصلا از قبل توی ذهنم بوده باشه ـ از دهنم پرید: یا جُنادَة... اِسْتَعِدْ لِسَفَرِک... قبلَ حُلُولِ أجلِک...
تعجب کردم! عجب! این عبارت از کجا اومد؟! این جمله رو کی گفت؟!
فکر کردم... یادم اومد فردا (یعنی هفتم صفر، بنا بر روایت صحیحتر از بیست و هشتم ماه) شهادت آقا امام حسن مجتباست ـ علیه السلامـ.
حالا قضیه چیه؟ خودتون کاملش رو بخونید:
جنادة بن أبى امیّه نقل میکند:
من وارد شدم بر حضرت حسن بن علىّ بن أبى طالب علیه السّلام در همان مرضى که با آن وفات نمود، و در مقابل آن حضرت طشتى بود که در آن خون قِى مینمود و کبد آن حضرت قطعه قطعه از سمّى که معاویه لعنَهُ اللهُ خورانیده بود خارج میشد*؛ و عرض کردم: اى مولاى من! چرا خود را معالجه نمىکنید؟
حضرت فرمود: اى بندهی خدا! مرگ را به چه علاج کنم؟
گفتم: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
ثُمَّ الْتَفَتَ إلَىَّ فَقَالَ:
سپس روى به من نموده فرمود:
وَ اللَهِ لَقَدْ عَهِدَ إلَیْنَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ إنَّ هَذَا الامْرَ یَمْلِکُهُ إثْنَا عَشَرَ إمَامًا مِنْ وُلْدِ عَلِىٍّ وَ فَاطِمَةَ، مَا مِنَّا إلَّا مَسْمُومٌ أَوْ مَقْتُولٌ.
سوگند به خدا که رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلّم از ما پیمان گرفته و وصیّت نموده است که این امر ولایت و خلافت عامّه را بعد از او، دوازده امام از اولاد علىّ و فاطمه عهده دار خواهند بود؛ و هیچکس از ما نیست مگر آنکه مسموم یا مقتول گردد.
ثُمَّ رُفِعَتِ الطَّسْتُ وَ بَکَى صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ
در این وقت طشت را از نزد آن حضرت برداشتند و آن حضرت بگریست.
قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: عِظْنِى یَا بْنَ رَسُولِ اللَهِ!
عرض کردم: مرا نصیحت و اندرزى کن اى پسر رسول خدا!
قَالَ: نَعَمِ، اسْتَعِدَّ لِسَفَرِکَ وَ حَصِّلْ زَادَکَ قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِکَ.
فرمود: بلى، براى سفرى که در پیش دارى خود را آماده ساز، و توشه این سفر را قبل از آنکه زمان کوچ کردن در رسد و آهنگ رحیل بنوازند مهیّا کن.
وَ اعْلَمْ أَنَّکَ تَطْلُبُ الدُّنْیَا وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُکَ
و بدان که تو به دنبال دنیا میروى و طلب آن را میکنى در حالیکه مرگ تو را تعقیب نموده و طلب تو را مىنماید
وَ لَا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذِى لَمْ یَأْتِ عَلَى یَوْمِکَ الَّذِى أَنْتَ فِیهِ
و همّ و اندوه و اندیشه و تفکّر روزى را که هنوز نیامده است بار مکن بر روزى که آمده و تو در آن هستى.
وَ اعْلَمْ أَنَّکَ لَا تَکْسِبُ مِنَ الْمَالِ شَیْئًا فَوْقَ قُوتِکَ إلَّا کُنْتَ فِیهِ خَازِنًا لِغَیْرِکَ
و بدان که تو از اموال دنیا هیچ چیزى را زیادى از قوت خودت کسب نمىکنى مگر آنکه در آن چیز خازن و نگهدار براى غیر خودت بودهاى!
وَ اعْلَمْ أَنَّ فِى حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِى حَرَامِهَا عِقَابٌ وَ فِى الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ!
و بدان که در آنچه از اموال دنیا از راه حلال بدست مىآورى حساب است و در حرامش عقاب است و در مشتبهاتش عتاب و سرزنش و مؤاخذه است.
فَأَنْزِلِ الدُّنْیَا بِمَنْزِلَةِ الْمِیتَةِ، خُذْ مِنْهَا مَا یَکْفِیکَ:
بنابر این اصل، دنیا را مانند جیفه و مُردارى فرض کن که به اندازه کفاف در موقع ضرورت از آن براى خود برمیدارى:
1. فَإنْ کَانَ ذَلِکَ حَلَالًا کُنْتَ قَدْ زَهِدْتَ فِیهَا،
پس اگر آنچه اخذ نمودهاى از حلال باشد، تو در این امر طریق زهد و قناعت پیشه داشتهاى و از عهده حساب کمترى برآمدهاى
2. وَ إنْ کَانَ حَرَامًا لَمْ یَکُنْ فِیهِ وِزْرٌ، فَأَخَذْتَ کَمَا أَخَذْتَ مِنَ الْمِیتَةِ،
و اگر آنچه را از دنیا برمیدارى از حرام باشد، دیگر دچار وِزر و تبعات و مؤاخذه نشدهاى، چون از میته به قدر ضرورت برداشتهاى نه زیاده بر آن
3. وَ إنْ کَانَ الْعِتَابُ فَإنَّ الْعِتَابَ یَسِیرٌ.
و اگر از موارد مشتبه باشد که مورد عتاب واقع مىشوى، دچار عتاب کمترى شدهاى!
وَ اعْمَلْ لِدُنْیَاکَ کَأَنَّکَ تَعِیشُ أَبَدًا وَ اعْمَلْ لِآخِرَتِکَ کَأَنَّکَ تَمُوتُ غَدًا.
براى دنیاى خود چنان عمل کن که گویا تو إلى الأبد در دنیا بطور جاودان زیست میکنى و براى آخرتت چنان عمل کن که گویا تو فردا خواهى مرد!
وَ إذَا أَرَدْتَ عِزًّا بِلَا عَشِیرَةٍ وَ هَیْبَةً بِلَا سُلْطَانٍ، فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللَهِ إلَى عِزِّ طَاعَةِ اللَهِ عَزّ وَ جَلَّ.
و اگر اراده دارى که عزیز بشوى بدون عشیره و یاران، و صاحب هیبت گردى بدون قدرت و سلطنت، پس براى حصول این مقصود از پستى و کاستى معصیتِ خدا خارج شو، و در بلندى و رفعت طاعت خداوند عزّ و جلّ درآ!
وَ إذَا نَازَعَتْکَ إلَى صُحْبَةِ الرِّجَالِ حَاجَةٌ، فَاصْحَبْ مَن:
و اگر حاجتى تو را وادار کند که ناچار با افرادى مصاحبت و همنشینى (و رفاقت و دوستی) کنى، پس براى خود مصاحب و همنشین (و دوست و رفیقی) اختیار کن که:
1. إذَا صَحِبْتَهُ زَانَکَ: اگر با او مصاحبت کنی موجب زینت و احترام تو گردد.
2. وَ إذَا خَدَمْتَهُ صَانَکَ: و اگر او را خدمت کنى تو را حفظ کند
3. وَ إذَا أَرَدْتَ مِنْهُ مَعُونَةً أَعَانَکَ: و اگر از او کمکى بخواهى تو را کمک کند
4. وَ إنْ قُلْتَ صَدَّقَ قَوْلَکَ: و اگر سخنى گوئى گفتار تو را تصدیق کند و صحّه بگذارد
5. وَ إنْ صُلْتَ شَدَّ صَوْلَکَ: و اگر با کسى بخواهى در افتى و با شدّت رفتار کنى صَولت (یعنی حالتی از مجد و شرف و بلندمرتبگی) تو را محکم کند
6. وَ إنْ مَدَدْتَ یَدَکَ بِفَضْلٍ مَدَّهَا: و اگر بخواهى دستت را به کرم و عطا دراز کنى مانع این نشود بلکه خود در این امر مساعدت نماید
7. وَ إنْ بَدَتْ عَنْکَ ثُلْمَةٌ سَدَّهَا: و اگر در تو فتور و رخنهاى پیدا شد فوراً آن را ببندد و مسدود کند
8. وَ إنْ رَأَى مِنْکَ حَسَنَةً عَدَّهَا: و اگر از تو نیکى ببیند آن را به حساب آورد و دستخوش نسیان قرار ندهد
9. وَ إنْ سَأَلْتَهُ أَعْطَاکَ: و اگر تو از او چیزى خواستى به تو بدهد،
10. وَ إنْ سَکَتَّ عَنْهُ ابْتَدَاکَ: و اگر در مواقع ضرورت و نیاز از خواستن امتناع ورزیدى خود او ابتدا به دادن کند، و بدون سؤال رفع ضرورت و حاجت از تو بنماید
11. وَ إنْ نَزَلَتْ بِکَ إحْدَى الْمُلِمّاتِ واساکَ: اگر به تو بعضى از شدائد و گرفتارىهاى روزگار برسد مواسات کند
12. مَنْ لَا تَأْتِیکَ مِنْهُ الْبَوَآئِقُ: آن رفیقِ همنشین، کسى باشد که از ناحیه او هیچگاه ناراحتى و گرفتارى به تو نرسد
13. وَ لَا یَخْتَلِفُ عَلَیْکَ مِنْهُ الطَّرَآئِقُ: و راههاى زندگى بر تو تغییر نپذیرد
14. وَ لَا یَخْذُلُکَ عِنْدَ الْحَقَآئِقِ: و در مواقع وصول به واقعیّات و حقائق تو را تنها و ذلیل و مخذول نگذارد
15. وَ إنْ تَنَازَعْتُمَا مُنْقَسِمًا ءَاثَرَکَ: و اگر در چیزى که باید بین شما قسمت گردد، نوبت به منازعه رسید و در تقسیم دچار گفتگو و جدال شدید، تو را بر خود مقدّم دارد.
پنج شنبه
ششم صفر الخیر
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* در تعلیقه «بحار» طبع حیدرى که به انشاء آقا شیخ محمّد باقر بهبودى است چنین وارد است که: در این کلام غرابت است؛ چون وقتى جگر آب شود، به صورت لِرْد به أمعاء میرود و به معده بالا نمىآید تا به صورت خون از دهان خارج شود؛ و صحیح همانطور که در سائر احادیث وارد است آنکه در مدّت چهل روز طشتى در زیر آن حضرت میگذاردند و طشتى را بر میداشتند، و آن حضرت میفرموده است: من جگر خود را انداختم و ظاهرش خروج جگر به صورت لرد از أمعاء است. و من چنین گمان دارم که این داستان بر افهام راویان دگرگون شده و اینطور نقل کردهاند؛ علاوه بر آنکه سند این حدیث از اصل ضعیف است.- انتهى.
و این حقیر (یعنی مرحوم علامه طهرانی، مؤلف معرفة المعاد) میگوید: خروج جگر به صورت ذوب شده از معده بُعدى ندارد؛ چون رگهاى «ماساریقا» که رابط بین جگر و معده هستند میتوانند خون کبد آب شده را به معده بیاورند و نظیر این قى کردن خون هم در مریضهائى که به مرض کبدى دچارند دیده شده است؛ علاوه اصل این گفتار از جناده است نه از حضرت مجتبى، و ممکن است جناده به نظر خود خونهاى قى شده را خون جگر پنداشته است؛ و عَلى کلِّ تقدیر ایرادى به روایت وارد نیست.
** بحار الانوار» طبع کمپانى، جلد دهم، ص 132 و 133؛ و طبع حیدرى، جلد 44، ص 138 تا ص 140؛ و این روایت را در «معالى السِّبطین فى أحوال السِّبطین» در ص 34 از «بحار الانوار» روایت کرده است. و ترجمه از معادشناسی، ج سوم، ص43.
*** تیتر پُست از: ناصر خسرو، دیوان اشعار، قصائد:
بیا تا بقا را مهیّا شویم
که اینجایْ بس ناخوش و و بینواست
جهان گرچه از راه دیدن پَریست
زکردار بس دیو است و نرْ اژدهاست
همه بیشی او به جمله کمیست
همه وعده ی او سراسر هَباست...