یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

           یکی از طلبه‌ها هست، تمام رجب رو روزه می‌گیره. بهش می‌گن: واسه چی انقدر روزه می‌گیری؟
           می‌گه: آخه حال ندارم این اذکار جایگزین روزه رو بخونم!!

           (آخه روایته که هرکس نمی‌تونه هر روزی رو از ماه رجب روزه بگیره، ذکر "سبحان الإلهِ الجلیل، سبحان من لا ینبغِی التسبیح إلّا لَه، سبحانَ الأعزُّ الأکرمِ، سبحان مَن لَبِسَ العزَّ و هو له أهل" رو صد مرتبه تکرار کنه، از ثوابش بهره‌مند می‌شه. ر.ک: مفاتیح شیخ عباس قمی رحمة اللـه علیه.)

سه شنبه
بیست و یکم
رجب المرجب
۱۴۳۳هـ.ق

۲۳ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۴۷

           جدیدا وقتی از خونه برای کاری می‌رم بیرون، تا وقتی برگردم واقعا تو حال و هوای خفگی هستم. احساس می‌کنم تنگی نفَس گرفته‌م. فضای حاکم بر محیط‌های اداری/تجاری شهرها، از نظر معنوی خیلی مسموم و تهوع آور شده. بدون مبالغه می‌گم که روح غیبت و دروغ و کلَک و دو رنگی و دزدی و پدرسوختگی، چیزیه که توی بازارها و اداره‌جات حاکمه.
           امروز رفتیم بازار. شانس آوردیم که می‌دونستیم اون جنسی که قراره بخریم رو از کجا باید بگیریم؛ پس نیازی نبود کلّ بازار رو بگردیم تا جنس دل‌خواهِ با قیمت مناسب پیدا کنیم. تا وارد مغازه که شدیم، حسّ تهوّع روحی...
           ... ... ... ...**
           وقتی برگشتیم، وقت اذان بود. وقتی رفتم سر نماز، بی‌اختیار از ذهنم میگذشت: أرِحْنا یا بِلال! ای بِلال! با ندای اذان خود ما را از توجه به دنیا و کثرات نجات بده و خلاص کن ...
           من که هیچی، ـ واقعا هیچی ـ از مسائل معنوی سر در نیاوردم، گاهی مثل طفل مادر گم‌کرده، به سمت نماز می‌دوم؛ پس رسول اکرم صلی اللـه علیه و آله و سلّم، بعد از سر و کله زدن با ابوسفیان‌ها، چه می‌کشید که وقت نماز ناله می‌زد: أرِحْنا یا بلال...

سه شنبه
بیست و یکم
رجب المرجب
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* چند بمانم پس ِ این نُه حجاب؟
سیر فضای دگرم آرزوست
تا به کی‌ام تفرقه یعقوب‌وار؟
بوی قمیص پسرم آرزوست/ حکیم ملاهادی سبزواری رضوان اللـه علیه.
** این پُست رو به دلایلی کامل ننوشتم.

۲۳ خرداد ۹۱ ، ۱۴:۴۵

بی‌چاره ندانست "علی" نقطه ندارد!*

دوشنبه
سیزدهم رجب المرجب
روز ولادت مولا و مقتدا
حضرت یعسوب الدین
امیرالمؤمنین
علی بن أبی طالب
روحی فداه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعر:؟

۱۵ خرداد ۹۱ ، ۱۷:۳۱

           ۱. الآن نشسته بودم، یک‌دفعه احساس کردم توی دلم، یه چیزی هو اللهتکون خورد. یه چیزی... نمی‌دونم... یه چیزی که فکر می‌کنم بهش می‌گن "محبت شدید"؛ یه چیزی که بهش می‌گن "عشق". اهل عمل نیستم، اما همین که تو رو دوست دارم، شادم. من از این‌که بنده‌ی توام، خوش‌حالم. من از این‌که مثِ تو خدایی دارم، در پوست خودم نمی‌گنجم... الهی! از هرچیزی که شانس نیاوردم، از توی خدا خیلی خیلی خوش‌ شانس بودم!! خوب خدایی نصیبم شد...
           تو همین حین، خیلی اتفاقی خوردم به این دوبیتی: کاش دائم دل ما از تو بلرزد ای عشق... آن دلی کز تو نلرزد، به چه ارزد؟ ای عشق...
           ۲. دارم به این فکر میکنم که با اینکه این همه رو سیاهیم، انقدر از بردن اسمت لذت میبریم. انقدر از "یا اللـه" گفتن کیف میکنیم... پس اولیائت چه حالی میشدند با اومدن نامت؟ اونا که از هر کدورتی مبرّا بودند...

شب یکشنبه
دوازدهم رجب
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ظاهرا از عماد خراسانی.

۱۳ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۵۱


یا أخِی!
إجْعَلْ هَمَّکَ هَمّاً واحِداً...
والسلام علیکم
ـ سید هاشم (الحداد) ـ**

شب پنج شنبه
هفتم رجب
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ... یا مقیم کعبه شو، یا ساکن بتخانه باش
...
یا گل نورسته شو، یا بلبل شوریده حال
یا چراغ خانه یا آتش به جان پروانه باش

یا مشامت را زبوی سنبلش مُشکین مخواه
یا هم آغوش صبا یا همنشین شانه باش
یا که در ظاهر "فروغی" ذکر درویشی مکن
یا که در باطن مرید خسرو فرزانه باش.
/قسمتی از غزلی بسیار زیبا، سروده فروغی بسطامی.
** یعنی: ای برادرم! همتت را فقط یکی (فقط او) قرار بده...

۱۱ خرداد ۹۱ ، ۲۳:۳۷

قطار
قطاری به سوی "خدا" می‌رفت...
و همه‌ی مردم سوار شدند.
اما وقتی به ایستگاه بهشت رسیدند، همگی پیاده شدند
و فراموش کردند که مقصد، "خدا" بود، نه بهشت!

شب پنج شنبه
نهم رجب
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این تیتر رو نپسندیدم برای این مطلب. بی ربط نیست، اما یه جوریه. اگه چیز بهتری به ذهنم رسید عوضش میکنم.
...به جنت میگریزد از درت یا رب شعورش بین!/شاعر:؟
ـ بسیار متن تحسین‌برانگیزیه. نمی‌دونم از کیه. یکی از اساتید اخلاق برام مسیج کردـ

۱۱ خرداد ۹۱ ، ۲۲:۱۰


تو دست گمشده‌ها را مگر نمی‌گیری؟*

بین الطلوعین پنج شنبه
دوم رجب المرجب
۱۴۳۳ هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شعر از کاظم بهمنی.

۰۴ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۳۲

           1. شنیده‌م برجسته‌ترین مربی اخلاق و عرفان قرن اخیر: آیت اللـه سید علی آقای قاضی طباطبائی  رضوان اللـه علیه، وقتی ماه رجب المرجب از راه می‌رسید، از شدت شعف و خوش‌حالی به طَرَب می‌اومدند.
           2. شنیده‌م ماه رجب، ماه سالکان راه خدا و دوستان خاص خداست؛ به خلاف ماه مبارک رمضان، که مهمونی خداوند عمومی می‌شه.
           3. شنیده‌م از استاد که: "وقتی ماه رجب می‌خواد بیاد، قشنگ معلومه، و انسان می‌فهمه که حال و هوا و فضا، کاملا داره عوض می‌شه...."
           4. شنیده‌م که بزرگان از اهل معرفت، مدت‌ها قبل از ماه رجب خودشون رو برای این ضیافت خاصّ الهی آماده می‌کردند.
           5. خب! یه سفره‌ی رنگین، پر از غذاهای "تا نخوری ندانی" در قصر پادشاه پهن شده، و یک عده‌ی خاصی هم دعوت شده‌ند. حالا من و تو که شأن و مقام این رو نداشتیم که دعوتمون کنند، و داریم از گرسنگی تلف می‌شیم، باید چه کنیم؟
           چه قدر خوبه تو این ایام و لیالی مقدس، اگه نمی‌تونیم عوض بشیم، لااقل ادای خوب‌ها رو در بیاریم. برنامه‌ی زندگی‌مون، یه کمی شبیه آسمونی‌ها بشه. تفکر و دغدغه‌هامون یه کمی رنگ و بوی خدا بگیره؛ رنگ خدا! صبغة اللـه! وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛ چه رنگی بهتر از رنگ خدا؟!
           6. جزو "اهل رجب" شدن، سعادت می‌خواد. اصلا گاهی همرنگ بعضی جماعت‌ها شدن حتی، خیلی توفیق می‌طلبه.
           شنیده‌م مرحوم علامه‌ی طباطبائی رضوان اللـه علیه یک بار که قصد پا بوسی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام کردند، اطرافیانشون گفتند: آقا الآن مشهد شلوغه!
           ایشون در جواب لطیفی فرمودند: ما هم قاطی شلوغی‌ها!

پنج شنبه
دوم رجب المرجب
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــ
* طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد.

۰۴ خرداد ۹۱ ، ۰۴:۲۷

           1. آورده‌اند که شخصی در راه حج در بَرّیه (بیابان) افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه‌ای خرد و کهن دید. آنجا رفت، کنیزکی دید. آواز داد آن شخص که: من مهمانم! المراد!
           و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست. آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرمتر بود و از نمک شورتر. از لب تا کام، آنجا که فرو می‌رفت، همه را می‌سوخت.
           این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت: شما را بر من حق است، جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است. آنچه به شما گویم پاس دارید. اینک بغداد نزدیک است و کوفه و واسط و غیرها. اگر مبتلا باشید، نشسته نشسته و غلتان غلتان می توانید خود را آنجا رسانیدن، که آن‌جا آب‌های شیرین و خنک بسیار است... و طعام‌های گوناگون و حمام‌ها و تنعّم‌ها و خوشی‌ها و لذت‌های آن شهر را بر شمرد.
           لحطه ای دیگر آن عرب بیامد، که شوهرش بود. تایی چند از موشان دشتی صید کرده بود. زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن را به مهمان دادند. مهمان، چنان‌که بود، کور و کبود (به سختی) از آن تناول کرد. بعد از آن، در نیم‌ْشب، مهمان در بیرون خیمه خفت.
           زن به شوهر می‌گوید: هیچ شنیدی که این مهمان چه وصف‌ها و حکایت‌ها کرد؟ قصه‌ی مهمان، تمام بر شوهر بخواند.
           عرب گفت: همانا ای زن، مشنو از این چیزها، که حسودان در عالم بسیارند! چون ببینند بعضی را که به آسایش و دولتی رسیده‌اند، حسدها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و از آن دولت محروم کنند.**

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


           2. نگاه می‌کنی می‌بینی بدبخت بیچاره تو جهل مرکب داره زندگی می‌کنه، تو هم درس دین خوندی، بالاخره وظیفه‌ته واکنش نشون بدی نسبت به انحراف معنوی افراد. وقتی ازش انتقاد می‌کنی و می‌گی روش انبیاء و ائمه علیهم السلام این نبوده، قبول که نمی‌کنه هیچ، با خرواری از اعتماد به نفس می‌گه: شماها این حرف‌ها رو از خودتون در آورده‌ید! می‌خواید از این راه به سود و منفعت برسید!
           من دیگه بهش چی بگم؟!

           ۳.  "باز" آن باشد که باز آید به شاه‏
           باز کور است آن که شد گم کرده راه‏
           راه را گم کرد و در ویران فتاد
           باز در ویران بر ِجغدان فتاد
           خاک در چشمش زد و از راه بُرد
           در میان جغد و ویرانش سپرد
           بر سَرى جُغْدانْشْ بر سَر مى‏زنند
           پَرُّ و بال نازنینش مى‏کَنند
           ولوله افتاد در جغدان که: ها!
           باز آمد تا بگیرد جاى ما!

           چون سگانِ کوىْ پُر خشم و مهیب
           ‏اندر افتادند در دلق غریب‏
           باز گوید من چه در خُوَرْدَم به جغد (دَرْخُوَرْد: متناسب، لایق؛ یعنی: من رو چه به جغد؟!)
           صد چنین ویران فدا کردم به جغد
           من نخواهم بود اینجا مى‏روم
           ‏سوى شاهنشاه راجع مى‏شوم‏
           خویشتن مَکْشید اى جغدان که من
           ‏نه مقیمم، مى‏روم سوى وطن‏
           این خراب، آباد در چشم شماست‏
           ور نه ما را ساعد شه باز جاست‏

           جغد گفتا باز حیلت مى‏کند
           تا ز خان و مان شما را بَر کَنَد
           خانه‏هاى ما بگیرد او به مکر
           بَر کَنَد ما را به سالوسى ز وَکْر***(سالوسی: مکر و حیله. وَکْر: آشیانه، لانه)
          
           پرنده‌ی "باز"، همون نفس ناطقه‌ی انسانه. و ویرانه، استعاره از دنیاست. جغد هم مردم زمانه و اهل دنیا هستند. همچنین می‌تونیم "باز" رو در اینجا اولیای خدا، و کسانی که به مردم امر و نهی از روی خیر می‌کنند، بگیریم. منظور از بازگشت و "رجوع" به وطن و عبارت "باز آید" هم سیر به سمت خداست. مراد از شاه هم حضرت حقّه.
           انبیاء و ائمه و اولیاء علیهم السلام "در مقام عزّ خود مستغرقند" و از طرفی خودشون رو میارن پایین و با مردم همنشین می‌شن و از سر دلسوزی به اون‌ها می‌گن: ما چیزهایی دیدیم، جاهایی رفتیم، به عوالمی سیر کردیم، چرا شما نمیاید؟ شما هم بیاید به گلستان! حیفه که سرمایه‌تون رو پشت این حصارها، در این لجن‌زار دنیا تلف کنید. اما مردم به حرف اون‌ها هیچ توجهی که نمی‌کنند هیچ، بلکه ـ از روی حماقت ـ  با اطمینان حرفشون رو رد می‌کنند و حرف‌هایی از این قبیل می‌زنند: "اینا می‌خوان روی ما حکومت کنند! این‌ها می‌خوان آزادی ما رو بگیرند! دیگه وقت این حرف‌ها گذشته! اسلام دین هزار و چهار صد سال پیشه! اگه اسلام خوب بود، چرا کشورهای مسلمون عقب افتاده‌اند؟ و...".
           من به یک همچنین آدمی که ذهنش پُر شده از سیاست کثیف، و هرچیزی رو با دید سیاسی نگاه میکنه، چی بگم دیگه؟!

یکـ شنبه
۲۸جمادی الثانی
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ... کاروان رفت دلا رو به رهی باید کرد./حکیم سبزواری.
**داستان از: فیه ما فیه ملّای رومی.
***شعر از: مثنوی معنوی، دفتر دوم: گرفتار شدنِ باز، میان جغدان به ویرانه.
تعبیر پرنده‌ی باز به نفس ناطقه‌ی انسانی رو بنده از مرحوم حاج ملاهادی سبزواری رضوان اللـه علیه گرفتم. نگاه کن: شرح مثنوی معنوی، ملاهادی سبزواری، ج1، ص290.

۳۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۰:۰۲

           دیشب همچین ساعتی بود که داشتم تو کوچه پس کوچه‌ها قدم می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم که آیا من به مقصد می‌رسم؟ اون چیزی که از خدا می‌خوام، آخرش نصیبم می‌شه؟ به این فکر می‌کردم که حالا اون چیزی که من دنبالش هستم، رسیدن به مقام "انسان کامل" هست؛ و این خواسته‌ی کمی نیست؛ منی که هیچی نیستم، آیا می‌رسم؟
           و بعد ذهنم منتقل شد طرف این‌که چه کارهایی بوده در راه خدا ـ تا همین‌جا حتی ـ که فراموش کرده‌م انجام بدم. یا این‌که ابعاد خاصی از تربیت روحی‌م رو غافل بوده‌م اصلا. اینا چی می‌شه؟ جبرانش چطوره؟ داشتم فکر می‌کردم که جدیدا سعی می‌کنم خودم رو بسپارم به خودش، آیا همین کافیه؟
           همین‌طور که این فکر‌ها از ذهنم می‌گذشت، از کنار خونه‌ای گذشتم که صدای قرآن ازش بلند بود. توی کوچه دقیقا تا از درب اون خونه رد می‌شدم، این آیه رو با صدای خوشی شروع کرد خوندن: وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُون‏........
           اگه بدونی چه حالی شدم...

شب سه شنبه
۲۳جمادی الآخر
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست.../حافظ.

۲۶ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۲:۲۸