یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

این روزها
فقط آب میخورم
آب... آب... آب...
استسقا گرفته م

 

میانگین بیست لیوان آب میخورم در روز
جدای چیزهایی مثل هندونه و خربزه و یخ و ماست

و میخوام آبی که میخورم یخ باشه

بعضی چند شب پیش

طعنه میزدند.

میگفتند فلانی ادای جناب سید هاشم حداد رو در میاره

که او هم آب سرد و یخ زیاد میخورد...

دوشنبه
۲۲جمادی الثانی
1433

۲۵ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۳۰

گذر خویش به درگاه تو یادم افتاد.*

عصر الأربعاء
۱۰جمادی۲
۱۴۳۳هـ.ق

ــــــــــــــــــــــــــــــــ
*شاعر:؟

۱۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۲:۱۰

           بترکه چشم حسود! بترکه! و إن یکاد الذین کفروا... بترکه! تف به ریا محض اطلاع عرض میکنم که رفتیم تو این سایت، روی همه رو کم کردیم! البته چند بار هم روی خودمون کم شد! با بچه‌ها خواستیم یه پروفایل بسازیم، سر مسخره‌بازی اسمش رو گذاشتم "قلی"!
           اگه تو قسمت Top Ranking تشریف ببرید، بنده فعلا با تایپ 113کلمه بر دقیقه اول هستم! البته اون لیست، بهترین‌های بیست‌ و چهار ساعت اخیره، نه بهترین‌های همه‌ی زمان‌های گذشته.
           دو روزه با دوستانِ هم‌حجره‌ای، هر وقت خسته می‌شیم میاییم توی این سایت و یه ذره می‌خندیم! امتحان کنید، بد نیست!

سه شنبه
۹جمادی الثانی
۱۴۳۳

۱۲ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۳۱

این پست هم
مثل چند پست قبل
و به همان دلیل
رمزدار شد. رمز هم اسم انگلیسی وبلاگه. یعنی عمومیه.

۱۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۵۴

           ۱. بچه که بودم ـ هستم البته هنوز ـ یک فیلمی پخش می‌شد به اسم "روزی روزگاری". خاطرم نیست دقیقا، ولی به نظرم داستان زندگی یه عده راه‌زن بود.
           اینطور یادمه: یه بار یکی از این راه‌زن‌ها، می‌خواست به یکی از هم‌کاراش ـ که اسمش مراد بیگ بود ـ چیزی بگه و در حضور جمع، خودداری می‌کرد. مراد بیگ، با حالت خیلی جدی و حق به جانب رو کرد بهش و گفت: "بگو! ما اینجا غریبه نداریم. الحمدلله همه‌مون دزدیم"!
           این حکایت ماست! ما آخرالزمانی‌ها!
           ۲. توی اینترنت الحمدلله همه چیز گل و بلبل هست و همه حق‌ هستند شکر خدا! همه مؤدب و پایبند به آداب! شکر خدا! همه عاشق، همه سینه چاک، همه لطیف، همه اهل تأمل! آخ! آخ! همه اهل روشن‌فکری! همه اهل مطالعه و کتاب‌ و سخن‌رانی و خلاصه همه فرهیخته! همه وب‌لاگ‌ها و سایت‌های خوشگل و با کلاس! همه اهل ریدر و توییتر و فیس‌بوک! همه با سوات!!
           ولی با همه ادعاها، نوشته‌هات رو که می‌خونم، می‌فهمم تو هم مثل خودمی! هرچی زور بزنی بخوای از خدا و پیغمبر هم که بنویسی، بوی گند افکار شومت، از تک‌تک عباراتت بلنده! حالم رو به هم می‌زنی! مادرت حلوایت را بپزد! تو هم که مثل خودم دزدی! نمی‌خواد خودت رو بگیری! بیا رو راست باشیم! والّا!
           ۳. ناراحتم. از اینکه تو هم مثل منی، ناراحتم. از اینکه میبینم جامعه هم مثل من خراب شده، داغونم.

شنبه
۶جمادی الثانی
۱۴۳۳

۰۹ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۲۵

           دیشب حدود ساعت یک بود که مسیج داد: "ما حق نداریم شما رو هفته‌ای یه بار ببینیم؟!"
           می‌خواستم برم خونه‌ی عزیزی و بنا بود همون‌جا بخوابم. لغوش کردم و رفتم خونه. می‌دونست شام نخورده‌م؛ برام همبرگر و سس و حلوا و بستنی سنتی گذاشته بود. تا رسیدم، ساعت دو بود. خوابش برده بود. مادرم رو می‌گم.
           از قضا، امروز که کلی کار داشتیم، مریض شده بود. اما به روی خودش نمی‌آورد. قدم به قدم کارها، با من بود.
           یک ساعت نیست که رسیدیم. آبجی برای شام سالاد ماکارونی درست کرده. نخوردم. گفتم: چقدر هوس برنج و قیمه‌های روضه کرده‌م. فاطمیه هم تموم شد...
           مادر گفت: خب بیا بریم خونه‌ی همسایه، الآن روضه است. زود تموم می‌شه؛ اون‌جا غذای تبرکی بخور.
           گفتم: راستشو بخوای اصلا حسّش نیست! حال جلسه ندارم.
           باورت نمی‌شه. یعنی خودمم هم! مادر مریض و خسته، بلند شد رفت روضه‌ی همسایه، فقط به خاطر این‌که برام غذای تبرکی بگیره!
           مادره دیگه... دلش خوشه که پسرش از هفت روز هفته، جمعه‌ها میاد... می‌خواد سنگ‌ تموم بذاره... فداش بشم!
           همین مادر ما، یه زن‌عمو داشت، ـ خدا بیامرزدش ـ. خیلی زن شیرین‌بیانی بود! همیشه وقتی دل‌سوز بچه‌هاش می‌شد، می‌گفت: "ننه! کافر بشو، مادر نشو!"

شب شنبه
۶جمادی الثانی
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* پس هستی من زهستی اوست.../ایرج میرزا.

۰۸ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۰:۲۰

در فاطمیه رنگ جگر سرخ‌تر شود
آتش‌فشان غیرت ما شعله‌ور شود
شمشیر خشم شیعه پدیدار می‌شود
وقتی که حرف کوچه و دیوار می‌شود
لعنت به آن‌که پایه‌گذار سقیفه شد
لعنت به آن‌که به ناحق خلیفه شد
لعنت به آن‌که بر تن اسلام خرقه کرد
این قوم متحد شده را فرقه‌فرقه کرد
تکفیر دشمنان علی رکن کیش ماست
هرکس محبّ فاطمه شد، قوم و خویش ماست
ما از الست، طایفه‌ای سینه خسته‌ایم
ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم...

شب پنـ۵ـج شنبه
۴جمادی الثانی
۱۴۳۳ هـــ.ق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ما مثل کوه پشت علی ایستاده ایم. شاعر: وحید قاسمی.
ـ تیتر، مصرعی از همین شعر است ـ

۰۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۲۳:۵۳

           1. مرحوم آیت اللـه آخوند ملاحسین‌قلی همدانی ـ رضوان اللـه علیه ـ یک روز در نجف، از کنار صحن حرم آقا أمیرالمؤمنین علیه السلام عبور می‌کردند، که نگاهشون افتاد به مرد شرور و آدم‌کشی که یه گوشه‌ای نشسته بود. رفتند جلو و فرمودند: آیا هنوز موقع توبه نشده است؟!
           مرد عرب، متوجه نشد. پرسید: چی می‌گی شیخ؟
           مرحوم آخوند، دوباره صحبتش رو تکرار کرد: گفتم آیا هنوز موقع توبه نرسیده است؟!
           نقل شده که مرد عرب یک‌دفعه فریادی زد و به سمت حرم مطهر أمیرالمؤمنین علیه السلام دوید. داخل حرم شد و وقتی رسید به ایوان طلا، دومرتبه از غصه فریادی کشید و در دَم از دنیا رفت. (عطف به پست: گر خود نمیپسندی تغییر ده قضا را)
           2. استادِ بنده‌ در علم اخلاق و عرفان، نقل می‌کردند که: مرحوم استادِ ما، وقتی اسم آخوند ملا حسین‌قلی همدانی ـ رضوان اللـه علیهما ـ رو می‌شنید، رنگ چهره‌ش تغییر می‌کرد و حالش عوض می‌شد.
           3. چون قلی، به معنای غلام هست، می‌تونیم بگیم "حسین‌قلی"، "غلام‌حسین" معنا می‌ده.
           4. اگر اشتباه نکنم، مرحوم شهید مطهری مطلبی به این مضمون دارند: اگر هرکسی به حضور در حوزه‌ی درسی مرحوم ملاهادی سبزواری باید افتخار کنه، حکیم سبزواری باید به شاگردی چون "آخوند ملاحسین‌قلی همدانی" بباله!
           بله! و بی‌خود نبود که رأس سلسله‌ی شاگردان مرحوم قاضی بعد از جناب جولا، مرحوم سیدعلی آقای شوشتری، وقت مریضی آخوند همدانی، به طبیب فرمودند: او را درمان کن، اگرچه هزینه‌اش صد تومان (به پول الآن شاید دستکم یک میلیارد) بشود!
           ۵. دلم نیومد حالا که اسم این بزرگوار اومد، دستور العملی ازش ننویسم. مرحوم آخوند در یکی از دستورالعملهاشون دارند که: علیک بقلَّةِ الکلام و قلّةِ الطَّعامِ و قلَّةِ المنامِ و تبدیلِها بذِکْرِ اللـهِ المَلِکِ العَلّامِ. 
           یعنی: بر تو باد به کم گویی، کم خوری و کم خوابی؛ و تبدیل اینها به ذکر خداوند.
           رضوان خدا علیهم اجمعین.

دوشنبه
۱/۶/۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــ
* حافظ.

۰۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۱:۴۳

 

           هر وقت دلم برات خیلی تنگ می‌شه، سعی می‌کنم چند شاخه گل نرگس بخرم... بعضی وقت‌ها هم ـ مث این عکس که تو جیب ِ کوله‌پشتی‌م گذاشته‌م! ـ با خودم حملش می‌کنم!
           وقتِ مطالعه، می‌ذارمش رو میز تحریر‌م و هر یه مدت بو می‌کنم و... خلاصه ما را اگرچه چشم تماشا نداده‌اند... ای غائب از نظر به خیال تو سوختیم...

عصر جمعه
۲۸ جمادی
۱۴۳۳هـ.ق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعر: ؟

 

 

 

 

 

۰۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۰۰

           1. تفاوتی که توی نوع نگاه آدم‌ها به زندگی دیده می‌شه، تکثّری که در روش تحلیل مسائل دارند، و نتیجه‌ی این‌ها: دغدغه و سبک زندگی متنوعی که در افراد مختلف بشر زنده‌ی فعلی می‌بینم، به قدری زیاد و عجیبه، که من رو به این وهم می‌ندازه که افراد مختلف محیط اطرافم، مصادیق یک نوع ـ که همون انسان باشه ـ نیستند؛ بلکه انگار گونه‌های مختلفِ حیوانی‌اند، که در کنار هم زندگی می‌کنند!
           احساس می‌کنم یه قدری بیانم گنگه. یه جور دیگه توضیح بدم: انگار این آدم‌های دور و برم، x و y و zهایی نیستند که در تحت مجموعه‌ی انسانیّت جمع، و مصداق "بشر" شده‌ن؛ بلکه تنوع افکار اون‌ها، به قدری زیاده، که نمی‌تونم بپذیرم همه‌ی اون‌ها "آدم" هستند؛ که انگار این x   و y  و zها، همگی، مصادیق مختلف "حیوان" هستند؛ به همین خاطره که انقدر جور واجور شده‌ن! (چقدر توضیحش سخته!) 
           برای شناخت افراد اطرافم، گاهی اوقات ـ به خاطر تکثر ایده‌ها و دغدغه‌ها و آرزوها ـ به قدری به خاطر وجود تفاوت‌ها دچار حیرت می‌شم، که جدیدا نگاهم به افراد نوعِ بشر، این‌طوری شده!
           تفاوت‌ آدم‌ها، در پیش پا افتاده‌ترین موضوعات ـ مثل خوردن و خوابیدن ـ تا پیچیده‌ترین مسائل ـ مثل نحوه‌ی اعتقاد به جهان‌های مختلف ـ  واقعا فاحشه! (نه اون فاحشه! بلکه اون فاحشه! یعنی "فاحش است"! خودمونی نوشتن، بعضی وقت‌ها از این چیزها هم داره خب!)
           همینه که می‌بینید خیلی چیزها برای بعضی‌ها دغدغه است و برای بعضی‌ها نیست... نمی‌دونم... چقدر آدم‌ها با هم فرق دارن! واقعا این‌طوری نیست؟ تا حالا به این دقت کردی که چقدر ما دین و مذهب و مکتب داریم؟! چقدر ما گروه‌های مشهور و فرقه‌های زیرزمینی ـ تو همین ایران؛ جاهای دیگه بماند ـ داریم؟ چقدر سبک‌ نگاه‌هامون با هم فرق می‌کنه. اینا از چی ناشی می‌شه؟
           آیا "محیط" تنها عامله؟ خب... ما دیدیم افرادی رو که والدین و محیط و سبک زندگی‌شون یکی بوده، اما اختلاف دیدگاه‌ها روز به روز بیشتر خودش رو نشون داده.
           اگه خوب به این بحث ریز بشی، خیلی حیرت آوره. یعنی حداقل برای من که این‌طوریه.
           یه موقع وارد یه باغ می‌شی، صدها درخت داره. همه هم شبیه به هم و همه یک نوع؛ مثلا همه سرو. منظم رشد کرده‌ن و سر به فلک برده‌ن. دقت کردی که تک‌تک درخت‌های هم‌نوعِ یک باغ، با هم فرق دارن؟ اگه هزارتا گل محمدی هم بیارن جلوت بذارن، باز هم می‌تونی تفاوت‌هاشون رو ـ یکی نسبت به دیگری ـ حس کنی. ببین چقدر گل و گیاه داریم. ببین چقدر جک و جونور (!) داریم. ببین چقدر انواع محیطهای آب و هوایی داریم روی زمین. تازه اینا روی خاک هستند، توی دریا برو ببین چه خبره! یا من فی البحار عجائبه! 
          
اصلا همین آدم‌ها! از حیث ظاهر ـ که سطحی‌ترین و ساده‌ترین درجه‌ی انسانه ـ چقدر متنوع هستند؟
           چیزی که به ذهنم می‌رسه اینه که انسان‌ها هم زن هستند و هم مرد. بعد از نظر خصوصیات بارزشون (مثل رنگ پوست، حالت چشم، رنگ پوست) به چند دسته‌ تقسیم می‌شن.
           بعد، باز تقسیم بندی‌های ظریف‌تری داریم: از نظر مزاج و طبع، وزن و قد، لهجه، نوع رویش و رنگ موها، رنگ چشم‌ها، استخون‌بندی... وای خدای من! چقدر جالبه. یعنی من هر وقت به این مباحث فکر می‌کنم خیلی به وجد میام.
           خب... حالا یه چیزی بگم برای اهلش: حدیثی داریم که خداوند وقتی دنیا رو آفرید، انقدر در نظرش بی‌ارزش بود، که دیگه توجه خاصی بهش نکرد!
           یعنی تمام این حرف‌هایی که من زدم، در نگاه ما به عالم دنیایی بود که تازه چیزی نیست! یعنی این اصلا از نظر آسمونی‌ها چیزی محسوب نمی‌شه! این همه سیاره و قمر و ستاره و منظومه و کهکشان و آسمون، همه در مقابل عوالم بالاتر، انگار هیچ!
           یه روایتی هست که فکر کنم از إمام صادق علیه السلام باشه. می‌فرمایند: دنیا  ـ از نظر وسعت ـ نسبت به برزخ، مثل یه انگشتری می‌مونه که وسط بیابونی انداخته باشند! برزخ نسبت به قیامت، مثل یه انگشتری می‌مونه که وسط یه بیابون وسیع انداخته باشند! قیامت نسبت به عرش خدا، مثل انگشتری می‌مونه که وسط  یه کویر بزرگ افتاده باشه! و عرش خدا مثل انگشتریه که توی دست امام معصوم علیه السلامه!!
           واقعا این‌ها عجیب نیست؟!
           2. حالا! می‌دونی عجیب‌تر چیه؟ عجیب‌تر اینه که آدمی‌زاد بدبخت و حقیر و احمق، با این‌همه مسائل و عجایبی که هست، می‌شینه شب و روز راجع به سیاست کثیف و فوتبال و سکه و دلار و فلان فیلم و محصولات فلان برند و... هزار موضوع "صد من یه غاز" صحبت می‌کنه! این، خیلی عجیبه! خداییش این از همه‌ی اونایی که گفتم عجیب‌تره!

نیمه شب چهارشنبه
۲۶جمادی الأول
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*... یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد!
و همچنین شاهد ما در بیت قبلش هم هست:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد!
واقعا برای چنین مبحثی، جز این ابیات، به ذهنم متبادر نمیشه! واقعا شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است... رحمة اللـه علیه رحمةً واسعةً.

۳۱ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۱۶