یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

            امروز با محمدصادق می‌رفتیم یه جایی، که وسط راه خوردیم به غروب و کنار یه مسجد زدیم بغل، رفتیم نماز. چون هنوز اذون نداده بودن، اهل مسجد تازه داشت پیداشون می‌شد. یه پیرمرده‌ نشسته بود رو صندلی و یه مرد پیر دیگه، که سر زنده تر از اون بود، سر به سرش می‌ذاشت. همینطور که اذیتش می‌کرد، اون اولی با صدایی که ـ ته لرزه‌ای هم داشت اما ـ محکم بود، گفت: تو کِی می‌خوای آدم شی؟! اون یکی با شادابی جوابشو داد: نمی‌دونم! اما می‌دونم آخرش آدم می‌شم. آخرش می‌شم! باور کن! اولی منکرانه گفت: آخه کِی؟! حتما اون دُنــیـ... دومی زد وسط حرفش و مصمم‌تر از قبل ـ در حالی که با دوتا دستاش می‌زد رو لُپ‌های اون‌یکی پیرمرده! ـ گفت: این دنیا و اون دنیاشو نمی‌دونم! اما می‌دونم که بالاخره یه روز آدم می‌شم!
           شاید برات مسخره باشه، اما خیلی تکونم داد!

شب شنبه
نیمه رجب
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*کنی مانند طفلان خاک بازی؟!

۲۸ خرداد ۹۰ ، ۲۳:۱۷

           ۱. یه مقدار از شب گذشته بود؛ از اون جمعه شب‌های بدخیم دل‌گیر! کنار دست راننده‌ نشسته بودم، تو یکی از این تاکسی خطی‌های تهران ـ قم. مسافرا تکمیل شدن و راننده راه افتاد. رَم موبایلم یه مدت دست آبجی بود، خواستم ببینم چیا ریخته توش. هندزفری گذاشتم تو گوشم و یکی یکی صداها رو برای تست گوش می‌دادم.
           همون دو سه تای اولی بود فکر کنم، که یکی‌ش منو گرفت. راجع به امام رضا علیه السلام، محمود کریمی می‌خوند: "تو سایه‌ی سرمی، پناه آخرمی، تو سایه‌ی سرمی... من که غیر تو کسیو ندارم، تویی همه دار و ندارم..." نمی‌دونم چی شد، دیگه نفهمیدم؛ بغضی که کلی نگهش داشته بودم، ترکید! یادمه انگار آروم زمزمه هم می‌کردم که "آخ امام رضا"!
           با این‌که گریه‌م آروم و بی‌صدا بود، اما راننده دوزاری‌ش افتاد. بنده خدا اومد مثلا تسلی خاطر بهم بده، تا خودِ قم روضه گذاشت! دلم سکوت می‌خواست، اما از طرفی دلم نیومد بهش بگم قطعش کن. خلاصه سرمون رفت!
           2. (نمی‌خواستم از این‌جا به بعد رو بنویسم، ولی حالا که داره میاد، بذار بیاد: ) نکته‌ای هست و اون این‌که: "سکوت" تو جوامع امروزی مفهوم خودش رو از دست داده. اگه مردم می‌دونستن صداهای اضافی و غیر ضروری‌ای که ـ خواسته یا ناخواسته ـ گوش می‌دن، چه تاثیر منفی‌ای روی روحشون داره، قطعا همون بلایی سر وسایل صوتی می‌اومد، که سر قلیون‌ها با فتوای میرزای شیرازی اومد! اما چه کنیم که حالمون نیست! بنده‌ی خدا سر شب یه ذره ناپرهیزی کنه و مزاجش رو مراقب نباشه، از ناسازگاری و ناراحتی جسمش، می‌فهمه یه جای کار لنگه. می‌بینه بقیه خوشن و خودش ناخوش؛ بقیه راحتن و خودش معذّب، بالاخره می‌فهمه که یه چیزیش هست! اما تصور کن جهانی رو که همه، باید یکی دو ساعت تو بستر با خودشون ـ یا با دیگری!ـ کلنجار برن تا خوابشون ببره؛ چی می‌شه؟ آره! دیگه این "دیرخوابی" بیماری محسوب نمی‌شه! چون همه با جمله‌ی "همه همین‌طورن" خودشون رو راضی می‌کنن. و اصولا میزان و معیار ما، به طور غیر ارادی، رفتار عامه‌ی مردمه. تو خیلی از چیزها اینطوریم.
           نگاه کن! چند میلیارد آدم، مشغول لگدمالی روحشون هستند! برای همین، دیگه زجرکشیدن روح، بیماری محسوب نمی‌شه. آرامش نداشتن، مرض نیست. چون از اولی که به دنیا اومده، آرامشی نداشته. نچشیده. غیر شب، چیزی ندیده تا روز براش معنا و مفهومی داشته باشه. درست مثل کور مادرزادی که تصور رنگ‌ها، براش غیرممکنه. حالا واسه هم‌چین آدمی، بخوای از "آرامش" حرف بزنی! ای بابا! اصلا مفاهیم تغییر کرده‌ن. آره! بدبختی ما همین‌جاست. از اون روزی که مسمّی و معنا رو برداشتند و جز اسم و لفظ، چیزی ازش باقی نموند، بیچارگی انسان شروع شد... .

شنبه
نیمه‌ی رجب
1432

ــــــــــــــــــــــــــــــ
*بسته دل در یاد "حیّ لا یموت"/شیخ بهایی: نان و حلوا، بخش بیستم، فی حفظ اللسان و هو من أحسن صفات الإنسان.

 

۲۸ خرداد ۹۰ ، ۱۴:۱۴

گندم جمع آمده گم می‌کنیم
می‌نیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندمست از مکر موش
اول ای جان! دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم کوش کن

گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست؟!


ریزه‌ریزه صدق هر روزه چرا
جمع می‌ناید درین انبار ما؟

           ۲. سوراخه! میفهمی؟! قصه‌ی تلخ مرا سرسره‌ها میفهمند!

بین الطلوعین دوشنبه
بیست و ششم جمادی۲
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مثنوی معنوی ملّای رومی، دفتر اول.

۰۹ خرداد ۹۰ ، ۰۳:۰۷

یا تو که پاکدامنی، مرگ من از خدا طلب!
           ۲. دلم تنگ روزهای ماه رجبه، تو حرم امام رضا علیه السلام: باز دوباره بخونم: الحمدلله الذی أشهدنا مشهد أولیائه فی رجب...

شب یکـ شنبه
بیست و پنجم جمادی۲
۱۴۳۲

۰۸ خرداد ۹۰ ، ۲۲:۵۰

۱. أحب لحبّها تَلَعاتِ نجد
أحِبُّ لِحُبّها السُّودانَ حتّی
أحبّ لحُبّها سودَ الکِلاب ِ...

به خاطر عشق لیلی، پستی و بلندی های سرزمینش "نَجد" را دوست دارم!
به خاطر عشق او، غلامان سیاه آن‌جا را ـ حتی ـ دوست دارم!
و حتی، سگان سیاه کوی او را...

           ۲. یادمه؛ بار اولی که حجره نشینن شدم رو. ماه رمضون بود. صبح اومدم و تا عصر به زور خودمو نگه داشتم، اما دَم افطار فیلَم یاد هندوستان کرد و رفتم خونه!
           حالا که چند سال از اون روز می‌گذره، اون‌قدر به حجره انس گرفته‌م، که دوست دارم حتی روزهای تعطیل هم، این‌جا بمونم و استفاده ببرم. دوری از این‌جا، برام ملالت آوره!
           بچه‌تر که بودم، وقتی دو وعده غذای یه جور می‌خوردم، دل‌زده می‌شدم. ولو این‌که لذیذ هم بود. اما الآن گاهی می‌شه دو سه وعده پشت سر هم فقط نون و پنیر می‌خوریم و اعتراضی نیست! یه نمونه‌ش امشب: شام حجره، نون تافتونی بود که صبح خریده بودیم. نفری نصف نون و به اضافه کمی نمک خوردیم و الآن خیلی هم خوش‌حالیم! این‌که می‌گم خوش‌حالیم، واقعا خوش‌حالیم‌ها! گاهی به هم‌حجره‌ایم می‌گم. می‌گم این سفره‌ای که من و شما می‌ندازیم و با دل‌خوشی می‌شینیم می‌خوریم و مشکلات دنیا و بی‌پولی و سختی‌هاش به چیزمون هم نیست (!) رو سلاطین دنیا هم ندارند! طرف بهترین غذاها رو با بهترین تشریفات و مخلّفات، بین آشناهاش می‌خوره، اما شاد نیست. بهش نمی‌چسبه. اما ما این‌جا شده، نون و پیاز خوردیم و واقعا از ذهنمون نگذشته که این چه وضعیتیه؟!
           اینو این‌جا نمی‌نویسم که بگم خیلی زاهدم. که چه جای ریا، وقتی اولا برای خودم می‌نویسم و ثانیا برای ره‌گذری که منو نمی‌شناسه. این رو دارم ثبت می‌کنم برای این‌که بگم: عشق، همه چیز رو حل می‌کنه. همه‌ی سختی‌ها رو به جون آسون می‌کنه. نه تنها آسون، که سختی‌ها می‌شن لذت! اگرچه ما در راه امام زمان علیه السلام چیزی از بلا نچشیدیم. الحمدلله امکانات و وضع زندگی‌مون مثل طبقه‌ی متوسط جامعه‌ست و کم و کسری نداریم. اما در حد خیلی خیلی خیلی ضعیفش، اینو ادراک کردم که اگه محبت باشه، سختی‌ها آسون می‌شه. 
           ۳. مرحوم علامه‌ی طباطبایی ـ رضوان اللـه علیه ـ می‌فرمود: ما با مرحوم آیت اللـه شیخ عباس قوچانی در نجف، دو سال، شب و روز غذامون نون و چایی بود؛ اما یک بار هم از ذهنمون نگذشت که: "این چه وضعیتیه که ما داریم؟"!
           اون‌ها کجا و ما کجا؟ تا یه ذره اوضاعمون بالا پایین می‌شه، دادمون هوا می‌ره!
           ۴. یکی از دوستان اهل حال، یه شب اومد پیشم و در بین صحبت، گفت: دو سه سال پیش که برف شدیدی اومد، (زمستان ۸۶) آب تو لوله‌های مدرسه یخ زده بود. من تو حجره تنها بودم. نصف شب بلند شدم که نافله بخونم. همون‌طور که تو رخت‌خوابم نشسته بودم، فکر کردم و یادم اومد که آب نیست، باید برم سر حوض، یخ‌ حوض رو بشکنم و وضو بگیرم. سوز سرمایی که از لای در حجره میومد تو، گرمی جای خواب و فکر یخ حوض، منصرفم کرد! همون‌طور که نشسته بودم، به قصد خوابیدن دراز کشیدم. تو همین حین، یه دفعه صدای خیلی عجیب و کاملا واضحی از عالم بالا شنیدم که می‌گفت: "عاشقی شیوه‌ی رندان بلا کش باشد!"

شب جمعه
۲۳جمادی الثانی
۱۴۳۲
(اولین مطلب نوشته و ارسال شده در حجره!)

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
* مات اویم مات اویم مات او!/مولانا.

۰۶ خرداد ۹۰ ، ۲۲:۵۲

          1. حتما دچارش شدی: خیره بشی به یه گوشه‌ای نتونی چشم برداری. همون‌طوری ـ خیره خیره ـ خشکت بزنه، تو عمق فکری که معلوم نیست کجای عالم خیالته، گیر کنی. می‌خوای مبهوت‌ نباشی، می‌خوای از اون فکر خاص بیرون بیای، اما اراده‌‌ت، خیلی ضعیف‌تر از حالِ حاکم بر عالم دلته؛ لذا همون‌طوری می‌مونی. مث مجسمه!
          شده حکایت الآنِ من. کم‌تر حوصله می‌کنم حرف بزنم. کم‌تر حال دارم توضیح بدم. دو سه بار نشستم تا برا "یه آقا" مطلب بنویسم، اما حسش نیومد. از تو چه پنهون که یه چیزایی هم نوشتم، اما پاک کردم!
          ۲. انگار هرچی ننویسی، نوشتن سخت تر میشه!

یکـ شنبه
هجدهم جمادی الثانی

۱۴۳۲

۰۱ خرداد ۹۰ ، ۱۴:۰۰

           ...

عصر جمعه
نهم جمادی الثانی
۱۴۳۲

 

۲۳ ارديبهشت ۹۰ ، ۱۳:۱۷

          وقتی کسی وارد دریای نور خداوند متعال می‌شه، به حرف‌ اونایی که این مسائل رو منکرانه رد می‌کنن، می‌خنده. حقانیت توحید رو می‌شه با دلایل عقلی اثبات کرد، اما لذتش رو نه! کیف و حالش فقط و فقط چشیدنیه. دیدنیه. مث این می‌مونه که بخوای به بچه‌ی چهار ساله، لذت جن‌.سی رو بفهمونی! خیلی زور بزنی، می‌تونی بهش بگی شبیه آب‌نباته! اون چون فاقد قابلیته، نمی‌فهمه. تا سنش بالا نره و قوای جنسی‌ش فعال نشه، نمی‌فهمه تو چی می‌گی. مسائل معنوی هم مث حلواست. تا نخوری ندانی!

یکشنبه
۶ جمادی الأول
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
*وز تحسر دست بر سر می‌زند مسکین مگس!/حافظ.

۲۱ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۲۲

           ـ نظرت راجع به این گل چیه؟
           ـ خیلی خوبه! اووممم! به به! عجب بوی خوبی؛ چه ظاهر قشنگی! (با لهجه‌ی ترکی ادامه می‌ده:) اصلا در این رابطه حدیث هم داریم: گل هو اللـه أحد!

شب دوشنبه
۲۳ربیع الثانی
۱۴۳۲

۰۸ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۴۸

سخن می‌گفت از احکام عیسی:
کسی‌تان گر زند سیلی به رخسار
میاشوبید بر وی هیچ، زنهار!
اگر بر راست زد چپ پیش آرید!
وگر چپ، راست نزدیکش آرید
زجا برخاست ماهی عنبرین موی
گشود از یکدگر لعل سخن‌گوی
که: بهر سیلی این حکم مبین است؟
و یا در بوسه هم حکم این چنین است؟!*

دوشنبه
۲۳ربیع الثانی
۱۴۳۲

ــــــــــــــــ
*أحمد أشتری.

۰۸ فروردين ۹۰ ، ۱۲:۰۴