یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم فرمودند:

الْمَرْءُ عَلَى دِینِ‏ خَلِیلِهِ‏ وَ قَرِینِه؛ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِل.*

انسان، همان رنگ و بو، حال و هوا، و مذهب و اعتقاد و دینی را می‌گیرد
که رفیق و انیس و دلدار و همنشینش دارای آن است.
پس هرکدام از شما باید دقت کند که با چه کسی رفاقت دارد.

گل

به قول سعدی:
گلی خوش‌بوی در حمّام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مُشکی یا عبیری؟!
که از بوی دلاویز تو مستم!
بگفتا: من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدّتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
و گرنه من همان خاکم که هستم!

سه شنبه
20ـ 6 - 1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ طوسی، مجلس هجدهم، ص518؛ أصول کافی، ج2، ص375، بابُ مجالسةِ أهل المعاصی.

پُست تیترش رو از پروین اعتصامی وامداره. بیت کاملش اینه:

نوگلی پژمرده از گلبن به خاک افتاد و گفت:

خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار.

۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۲

سال‌ها دور خزان گشتی بهارت آرزوست؟

چشم خود را بستی و دیدار یارت آرزوست؟

نامه ات گشته سیاه و نور می‌جویی در آن

بوی عطر طره‌ی یار از غبارت آرزوست؟

با زبان تلخ خواهی دلبری شیرین‌زبان؟

نوشخند لعل یار از نیشِ مارت آرزوست؟

کام عطشانی ندادی در هوای کوثری

از کویر خشک فیض آبشارت آرزوست؟

دست کس نگرفته‌ای تا دست گیرد از تو کس

پای لنگ و همره چابک‌سوارت آرزوست؟

گوش خود را کرده‌ای پر از صدای زاغ‌ها

نغمه‌ی بلبل به گِرد شاخسارت آرزوست؟

تیرگی از دل نشُسته میدوی دنبال نور

دیدن خورشید در شب‌های تارت آرزوست؟

هم شریک دزد گشتی هم رفیق قافله

با رقیبان ساختی، وصل نگارت آرزوست؟

خانه در دوزخ بنا کردیّ و می‌خواهی بهشت

دور شیطان، رحمت پروردگارت آرزوست؟

میثما آباد کن باغ محبت را ز اشک

بی‌جهت از چوب نخل خشک، بارت آرزوست؟*

بعدازظهر سه شنبه
نوزدهم جمادی الثانی
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حاج غلامرضا سازگار.

عطف به پست: در عیب خویش ننگرد آنکس که خودستاست

۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۴:۵۱

قال أبوجعفر الباقر علیه السلام:

النَّاسُ کُلُّهُمْ بَهَائِمُ*... النَّاسُ کُلُّهُمْ بَهَائِمُ... النَّاسُ کُلُّهُمْ بَهَائِمُ،
إِلَّا قَلِیلًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ... وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ... وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ!**

شب یکـشنبه
16 / 06 / 1434

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بهائم، جمع بَهِیمَة، یعنی: چارپا، حیوان. بقیه‌ی عبارت واضحه. نیازی به ترجمه نیست. 
** اصول کافی، ج3، ص614: بابٌ فی قلّة عدد المؤمنین.
تیتر از خواجه حافظ شیراز رضوان اللـه علیه.

۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۱۱

           شب جمعه بود. وارد حرم شدم. خب... شب‌های جمعه‌ی کربلا، گفتنی نیست...حرم خیلی شلوغ بود. "علی" گفته بود امشب خیلی شلوغه. بهش گفتم: "عیبی نداره. به قول علامه‌ی طباطبایی: ما هم قاطی شلوغی‌ها!" ضریح کربلا
           وارد صحن که شدم، آدم‌ها رو جمعیت هُل می‌داد. از فشار جمعیت، کسی قدرت تغییر مسیر نداشت. اصلا قطره‌ها حق انتخابی ندارند! این دریاست که تصمیم می‌گیرد. خودم رو سپرده بودم دست این اقیانوس باشکوه! بدون ترس از غرق شدن... اصلا تلاش نمی‌کردم از دایره‌ی فشار زوّار خارج بشم... هیچ‌کس رو هم هل نمی‌دادم... یکدفعه چشم باز کردم و دیدم توی آخرین قسمتِ ضریحِ بخش مردانه ـ که تقریبا می‌شه گفت پایینِ پای حضرت می‌شه ـ، ضریح رو بغل گرفته‌م و فشار جمعیت پشت سرم جوری بود که حتی اگر می‌خواستم هم، نمی‌تونستم از کنار ضریح خودم رو بیرون بکشم. سینه به سینه‌ی ضریح شده بودم و از پشت فشار جمعیت خیلی شدید بود، اما هیچ احساس درد و ناراحتی‌ای نداشتم. سرمو چسبوندم به شبکه‌های ضریح. اشک‌هام، بی‌صدا، دونه دونه زائر می‌شدند... یه کم که گذشت، یه نفر همون اطراف شروع کرد به گریه کردن. بعد از اون، یه نفر دیگه... سومی، چهارمی... من هم دیدم این‌جا صداها گمه، ناله‌مو رها کردم.
           آه... چقدر شیرین بود... بدون ترس از شناخته شدن، زار می‌زدیم. توی اون فشار و جمعیت، کسی به کسی نبود. و چه با حسرت، این جمله رو اون‌جا تکرار می‌کردم: "یا لیتنا کنّا معکم فنفوز ـ واللـه ـ فوزاً عظیماً"...
           و چقدر یاد این جمله‌ی مرحوم سیدهاشم حدّاد ـ رضوان اللـه علیه ـ افتادم که:

"من مى‏بینم در همه‌ی حرم‌هاى مشرّفه، مردم خود را به ضریح مى‏چسبانند و با التجا و گریه و دعا میگویند: وَصْله‏اى بر وصله‏هاى لباسِ پاره‌ی ما اضافه کن تا سنگین‏تر شود. کسى نمى‏گوید: این وصله را بگیر از من تا من سبک‌‏تر شوم، و لباسم ساده‏تر و لطیف‏تر شود!*

           بله... و اون‌جا می‌گفتم: آقا جان! بگیرید! از ما حسد رو بگیرید. کبر رو بگیرید. ریا رو بگیرید. کدورت‌ها رو بگیرید. ما رو درمان کنید که سرطان روح داریم و بی‌خبریم. اصلا هر چیزی که مربوط به "منیّت" و "نفسانیّت" ماست رو از ما سلب کنید و به جاش، خودتون رو کرامت کنید!

شب پنج شنبه
14- 06 - 1434
ارسال: فرداش!

۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۵۹

           یادم نمیاد راجع به چی داشتیم صحبت می‌کردیم که گفت: "داشتم یه فیلمی می‌دیدم، که توش "همسر مالک اشتر" رو به تصویر کشیده بود. عجب زنی بوده"!
           و بعد شروع کرد از زن مالک اشتر تعریف کردن. فهمیدم چی می‌خواد بگه. و همون رو گفت  که حدس می‌زدم: "اگر خدا می‌خواد همسری نصیبت کنه، انشاءاللـه مثل زن مالک باشه"!

           بلافاصله گفتم: اول شما نگاه کن ببین من خودم مالک اشتر هستم، که توقع داشته باشم همسری مثل او داشته باشم؟ معمولا زن‌ها توقع دارند شوهرهاشون توی اخلاق و حلم و علم و هنر و کمالات، بهترین باشند، اما نگاه نمی‌کنند که آیا خودشون هم بهترین هستند؟! و مردها دوست دارند همسرشون حوریه‌ی متواضعی باشه که بهترین شوهرداری رو انجام بده، اما هیچ‌وقت نگاه به خودِ به درد نخورشون نمی‌کنند که بهترین نیستند؛ بهترین که هیچ! توی لحاظ مشخصات مختلف، جزو آدم‌های "متوسط به بالا" هم محسوب نمی‌شن.
           ماها خیلی پرتوقع شده‌یم. من خودم رو می‌گم. همیشه دوست داریم همه‌جا، بهترین اشخاص دوست/همراه/همنشینمون باشند. حتی توی یه سفر کوتاه، دوست داریم همسفرمون آدم دوست‌داشتنی و خوبی باشه، اما خودمون هیچ‌ تلاشی برای بهتر شدن و بهبود شخصیتی خودمون انجام نمی‌دیم.
           غالب دوستان و آشنایانی که من دارم ـ و خودم هم ـ در طول این سالیانِ سال، هیچ تغییر رفتاری نکرده‌ن! اون‌هایی که تَر و تمیز بوده‌ن، همون‌طوری هستند، اون‌هایی که شلخته‌اند، همین‌طور. اونی که پُر همّته، هنوز استقامت داره و اونی که شل و وله، هنوز بی‌اراده است. یعنی می‌بینی فرد با یک شاکله به دنیا میاد و با همون خصوصیات و همون عادت‌ها و همون علایق و همون سلیقه‌ی کج از دنیا می‌ره. درد اینه که ما عدم پیشرفت خودمون رو نگاه نمی‌کنیم. فقط دوست داریم اون "بهترینـ"ـه نصیبمون بشه. اون خوبْ خوبه، مال ما بشه/باشه. "پای لنگ و هَمْرَهِ چابک‌سوارت آرزوست؟!"*خب تف توی روح خود پسند و خودخواهم! تو خودت رو اصلاح کن، بعد همنشین خوب بخواه! یا این‌که نه، اگه نمی‌تونی خودت رو عوض کنی، لا اقل اقرار کن! بگو من چیزی نیستم، ولی خوبا رو دوست دارم. خودتو الکی نگیر خداوکیلی.

شب پنج شنبه
14 - 06 - 1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از: پروین اعتصامی.
* حاج غلامرضا سازگار.

۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۰:۴۳

           جمعه‌ی هفته‌ی پیش "بی‌بی" و "جِدّو" ناهار مهمون ما بودند. حتما می‌دونید که به عربیِ عامیانه، به مادربزرگ می‌گن "بی‌بی" و به پدربزرگ "جِدّو". مادرم می‌گفت تا قبل از این‌که تو زبون باز کنی، همه‌ی نوه‌های پدرم بهش می‌گفتند "آقا". اما وقتی تو زبون باز کردی یه خورده بزرگ شدی، صداش می‌زدی "جدّو"! و چقدر خوشش میومد از این‌که "جدّو" صداش کنی.
           ناهار رو دور هم خوردیم و یه درازی کشیدیم و چایی زدیم به رگ و عصر شده بود که من رفتم یه وضویی بگیرم تا نماز عصرمو بخونم. وقتی اومدم دیدم مهمونا نیستند. از خونواده پرسیدم اینا کجا رفتن؟!
           گفتند: رفتند خونه!
           ـ چرا صبر نکردند من بیام تا خداحافظی کنیم؟
           مادرم گفت: آخه می‌گفتند تلویزیون الآن فوتبال داره نشون می‌ده، "جدّو" هم عجله داشت که بره برسه بازی رو تماشا کنه.
           ـ عجب!
           و خیلی تعجب کردم... نه از این‌که بی‌خداحافظی گذاشت رفت، نه! از این‌که برای یک پیرمرد هفتاد ـ هشتاد ساله، دیدن بازی فوتبال باشگاه‌های ایران ـ که از نظر کیفیت بازی هم در سطح خوبی نیست ـ اهمیت داره!
           بعد من داشتم آماده می‌شدم برم جلسه‌ی عصر جمعه ـ که بعدا دوست دارم یه پست راجع بهش بنویسم ـ و با خودم فکر می‌کردم منِ جوون توی این فکر هستم که ذکر عصر جمعه ازم فوت نشه، و جلسه‌ی عصر جمعه‌م دیر نشه، اما پدر بزرگم ـ با این سنّش ـ داره به فوتبال فکر می‌کنه.
           و توی دلم شاید بهش خندیدم و تأسف خوردم که به جای رسیدگی به اعمالش و فکر آخرت بودن، استرس فوتبال داره. شاید اگه این کار رو از یه جوون میدیدم، اصلا تعجب نمیکردم و عیب نمیدونستم، اما از کسی که طبیعتاً خودش رو به مرگ باید نزدیکتر احساس کنه، این علاقه مندی برام هضم نمیشد.
           چند روزی از این قضیه گذشت. یک شب برای کاری رفته بودم خونه، دیدم تلویزیون داره فوتبال نشون می‌ده. بازی الهلال عربستان و استقلال بود. نشستم روی صندلی روبروی تلویزیون و همین‌طوری مات به بازی خیره شدم. انگار خدا عشق فوتبال انداخته بود توی دلم!
           دقیقه‌ی 55 بازی بود و تا دقیقه‌ی 80 از جلوی تلویزیون تکون نخوردم! بعد یه دفعه انگار میلش از دلم رفته باشه، بلند شدم و از خونه به سمت مدرسه حرکت کردم.
           بعد با خودم فکر کردم که: إ! چی شد؟ چرا من یهو عاشق فوتبال شدم؟ من که اصلا اهل تماشا کردن فوتبال نبودم این چند ساله، چرا انقدر برام مهم بود که استقلال بتونه گل بزنه و گل خورده‌شو جبران کنه؟
           که یکدفعه یاد جمعه‌ی گذشته و داستان بابا بزرگم افتادم. پس عجب! این که من وسط بازی یهو محبت فوتبال به دلم بیفته و بشینم نگاه کنم و بعد نتونم دل بِکنم و اواخرش یهو باز برام بی‌اهمیت بشه، از سمت خودم نبود! داشتند تنبیهم می‌کردند و انگار عملاً گوشم رو پیچوندند و بهم گفتند: "این که تو می‌بینی خیلی چیزهایی که برای مردم جزو واجباته و براش می‌میرند، برای تو بی‌اهمیت و مسخره است، از جانب تو نیست! و این دستگیری ما بوده که شامل حال تو شده، و لطف ما بوده، نه لیاقت تو! پس تو حق نداری مغرور بشی و غلط می‌کنی کسی رو مسخره کنی!
           و این ما هستیم که محبت چیزی رو از دل تو برمی‌داریم و محبت‌های دیگه رو به جاش قرار می‌دیم، و دیدی که با یک اراده، بیست دقیقه‌ای عشق فوتبال به دلت افتاد؟!
           و آیا یادت نیست در دوران نوجوانی اکثر وقت شبانه‌روز تو به بازی و تماشای فوتبال می‌گذشت؟ چه کسی اون عشق و علاقه رو از دل تو بیرون آورد؟ جز دست‌گیری الهی؟ پس تو از خودت چیزی نداری و اگر لحظه‌ای عنایت از تو قطع بشه، باز برمی‌گردی به همان حال و هوا، و بلکه حال و هوایی بدتر از اون‌چه که بودی."

           راجع به همین معنا، امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: مَنْ‏ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِشَیْ‏ءٍ لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَرْکَبَه*. یعنی "کسی که مؤمنی را در مورد چیزی ـ که لزوماً گناه هم نیست ـ سرزنش کند، نمی‌میرد مگر آن‌که ـ بنا بر سنّت و وعده ی الهی ـ خودش مرتکب آن عمل خواهد شد".
           این، سنّت خداست... (توجه به تیتر پُست کن!)

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمله تیتر، آیه 62سوره احزاب: وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً؛ یعنی: و تو هرگز سنّت خدا را دگرگون و تغییر یافته نخواهی یافت!
* اصول کافی، ج2، ص356: بابُ التّعییر.

۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۴۰

           خاله‌م، به دنبال عروس رؤیاهاش زنگ زده به یه خونه‌ای. از قضا خود دختره برداشته. خاله‌م فکر کرده مادرشه. بعد از سلام و علیک، گفته که می‌خواد برای امر خیر خدمت برسه!
           دختره گفته: خودم هستم! لطفا تشریف نیارید! من به طور کلی قصد ازدواج ندارم.
           ـ چرا؟
           ـ آخه دیگه هیچ پسر خوبی وجود نداره!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از پروین اعتصامی که اتفاقا مرد نیست!!

۳۱ فروردين ۹۲ ، ۱۱:۵۵

.

           نکته‌ای که مدت‌ها قبل بهش دقت کرده بودم و باز فراموشم شده بود:
           همون‌طور که مشهوره، در بین روایاتِ تاریخ شهادت حضرت زهرا ـ سلام اللـه علیها ـ اتحاد وجود نداره. در این بین، روایت نود و پنج روز بعد از شهادت رسول خدا از همه قوی‌تر به نظر می‌رسه.
           اما نکته‌ای که مورد غفلت غالب علاقه‌مندان حضرت قرار می‌گیره اینه که اون‌ها این‌طور حساب می‌کنند: از 28 صفر تا 28 جمادی‌الأول سه ماه، (همون 90 روز) به اضافه‌ی مدت بین 28جمادی الأول تا 3 جمادی‌الثانی، که پنج روز باشه و به این ترتیب 95 روز تکمیل خواهد بود.
           لذا به همین مناسبت سوم جمادی الثانی در ایران چند سالی هست تعطیل رسمیه.

           اما با خودم فکر می‌کردم که: در صورتی این حساب صحیحه، که ماه‌های بین صفر و جمادی‌الثانی، همه به اصطلاح "سی‌پُر" باشند، نه بیست و نُه روزه. در حالی که بنا بر قاعده‌های نجومی، ـ اون‌طور که یادم هست از مطالعاتی که سابق داشته‌م ـ در محاسبات سال قمری، چنین اتفاقی محال هست که چهار ماه پشت سر هم سی روزه بیفته، و قطعا در این بین بعضی از این ماه‌ها بیست و نُه روزه خواهند بود.
           با این حساب، 95 روز از بیست و هشتم صفر، به روزهای بعد از سوم جمادی‌الثانی خواهد افتاد! یعنی باید شهادت حضرت بسته به وضعیت اواخر ماه‌های قمری تغییر پیدا کنه، نه این‌که همیشه بگیم سوم جمادی شهادت حضرته!
           به عبارت ساده‌تر: ممکنه یه سال شهادت حضرت سوم جمادی باشه، و یه سال پنجم، و یه سال چهارم!
           (و این قضیه، چیز عجیبی نیست، همون‌طوری که نسبت به شهادت حضرت اباالحسن الرضا و جوادالأئمه علیهما السلام که روز شهادت اون‌ها در آخر ماه (به ترتیب: صفر و ذی‌القعدة) قرار گرفته، و ما بسته به سی یا بیست و نُه روزه بودن ماهِ قمری، روز شهادت اون‌ها رو تنظیم می‌کنیم، به نظرم می‌رسه بد نیست نسبت به تاریخ شهادت حضرت صدیقه سلام اللـه علیها هر سال تجدید نظری بشه.
           اگرچه برخی معتقدند برپایی مجالس و سالگرد اعیاد و وفیات ائمه علیهم السلام، صرفا برای یادبود اون‌هاست، و همین‌که "حدودا و تقریبا" در اطراف روزهای شهادت، گرامی‌داشت انجام بشه، کفایت می‌کنه. ولی قبلا راجع به اشکال این نظریه، اشاره‌ای داشته‌م.)
           به هر حال توی این روزها و شب‌های بعد از شهادت حضرت زهرا هم تا دو سه روزی، حرمت رو نگه داریم.
           البته بارها قبلا گفته‌م که نکاح هیچ مانعی نداره! دوستانی که ازدواج رو هی الکی به تأخیر می‌ندازن بهونه نیارن! فقط شیرینی و کف و هلهله‌ش رو نگه دارید برای بعد روزهای عزا.
           من قسم می‌خورم اگر کسی برای حفظ دینش روز عاشورا هم ازدواج کنه، خود آقا اباعبداللـه الحسین علیه السلام بیشتر از بقیه خوشحال می‌شن! به شرط این‌که صرفا عقد صورت بگیره، و سایر رسم و رسوماتی که همراه با شادی هست، بمونه برای بعد.

۲۶ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۰۵

...با قتل محسن دست دشمن باز گردید

کشتار آل فاطمه آغاز گردید

تا دست بیداد سقیفه آتش افروخت

بیت علی تا خیمه‌های کربلا سوخت

وقتی که زهرا سیلیِ غصب فدک خورد

در مقتل خونْ دخترش زینب کتک خورد

تا دست حیدر بسته با دست جفا شد

دست علمدار حسین از تن جدا شد

وقتی خلافت را زحیدر غصب کردند

طاغوت‌ها را تا قیامت نصب کردند

آل محمّد کشته‌ی این خنجر اَستند

حجّاج‌ها زاییده‌ی این مادر اَستند

تنها نه انکار ولایت از سقیفه است

تا روز محشر هر جنایت از سقیفه است

اعلانِ جنگِ با خدا روز سقیفه است

بیدادها را ابتدا روز سقیفه است

شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد

یک گام از راهی که رفته بر نگردد

هر کس که زهرائی‌ست پرچمدار دین است

سیلی خور خطّ امیرالمؤمنین است...*

شب شنبه
دوم جمادی الثانی
ایام شهادت مادر سادات
حضرت صدیقه ی طاهره
بهانه ی خلقت
فاطمة الزهراء
روحی و أرواح العالمین فداها
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حاج غلامرضا سازگار.

شعر تیتر از مرحوم آیت اللـه حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ـ مشهور به کمپانی ـ.
یعنی:
وای بر آنان از خشم خدای جبّار، به خاطر ظلمی که بر ریحانه پیامبر برگزیده ی خدا روا داشتند... .

۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۳۳

یک.
کربلا

           جدای از مشغله‌ها، اصلا این روزها دستم به نوشتن نمی‌ره.
           قبل از تعطیلات نوروز بود که به صورت انفرادی راهی عتبات شدیم. قبل از هر جا ـ به رسم ادب ـ مشرف شدیم نجف. شب اول رو بدون زیارت کردن، رفتیم یه مسافرخونه. فردا صبحش خونه‌ی سیدعلی رو پیدا کردیم و رفتیم ساکن شدیم. پنج روز نجف موندیم. جز حرم مولا أمیرالمؤمنین علیه السلام، مرقد انبیای الهی عظام، حضرت هود و حضرت صالح علیهما السلام رو زیارت کردیم.
           وادی‌السلامِ عجیب، و قبر مرحوم قاضی رو هم بهره‌مند شدیم.
           روز ششم مشرف شدیم کربلا. پنج روز در کربلا بودیم، که دو روز آخر رو خیلی سخت تحمل کردم. فضای حرم و حجم مصیبت‌ها، گاهی اوقات خیلی روی قلبم فشار می‌آورد. قتلگاه رو که دیدم، نزدیک بود بالا بیارم... بگذریم.
           حرم حضرت اباعبداللـه روحی له الفداء و مهمان‌نوازی حضرت بی‌نظیر بود. حلاوت زیارت شب جمعه‌ی کربلا رو هیچ‌وقت فراموش نخواهم کرد.
           روز جمعه ـ که روز پنجم اقامت ما در کربلا بود ـ با زیارت وداع حرمین شریفین و زیارت تلّ زینبیه و قتلگاه و قبر مرحوم ابن فهد حلّی به پایان رسید.
           و من اصلا طوری محو عنایات حضرت سیدالشهداء علیه السلام بودم که فراموش کردم سر قبر مرحوم سیدهاشم حدّاد و مرحوم ملاحسین‌قلی همدانی مشرف بشم.
           اقامت از حدّ پنج روز تمام که گذشت، به سمت کاظمین حرکت کردیم. سه روز مهمان امامین الکاظمین علیهما السلام بودیم و یک روز هم در این بین به زیارت سامراء و دو امام بزرگوار و حضرت أباجعفر (سیدمحمد) علیهم السلام مشرف شدیم.
           در تمام مدت اقامت کربلاء و کاظمین مهمان آشنایان و دوستان بودیم، جز روز آخر که از برخورد با "اغیار" ملول شدیم و از صبح تا شب در روضه‌ی منوره‌ی حضرت موسی بن جعفر و جوادالأئمه علیهم السلام پناه گرفتیم.
           بعد از چهار روز اقامت در کاظمین، به سمت ایران حرکت کردیم که مجموعا از روز حرکت تا برگشت، 17 روز طول کشید.
واقعا زیارت، چقدر در طرز فکر آدم اثر داره. خیلی عجیبه.
            اما از بین این همه، حال روضه‌ی منوره‌ی امیرالمؤمنین و حرم سید محمد و مسجد سهله، و مسجد براثا در بغداد، حال خاصی داشت. یک تجلی توحیدی در این چهارمکان احساس کردم که در جاهای دیگه نبود. الحمدلله... الحمدلله...
            نمی‌دونم چرا فکر و قلمم جامد شده. نمی‌تونم بنویسم. حالش نیست. 

 
با لبت رنگ عقیق یمن از یادم رفت

هم چنان که جگر خویشتن از یادم رفت
من اویسم بگذارید که اُطراق کنم
بوی شهر تو که آمد قَرَن از یادم رفت
جذبه‌ی عشق چنین است: فقط ذوب کند!
صحبت نام تو شد نام "من" از یادم رفت
قصد "ربِّ اَرِنی..." گفتن من دیدن توست
تا نگاهم به تو افتاد "لَنْ..." از یادم رفت
مرغ باغ ملکوتم به حرم آمده‌ام
بر روی گنبد زردت چمن از یادم رفت
مثل فطرس نکنم پشت به گهواره‌ی تو
بال من خوب که شد پر زدن از یادم رفت
"ندهد فرصت گفتار به محتاج، کریم"
بی سبب نیست کنارت سخن از یادم رفت
می‌رود دل به همان جا که تعلّق دارد
صحبت کرب و بلا شد وطن از یادم رفت...*

قم المقدسة
شب سه شنبه
بیست و هشتم
جمادی الأول

تکمیل در عصر جمعه
اول جمادی الثانی
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــ
* علی اکبر لطیفیان.
شعر تیتر از سعدی.

۱۹ فروردين ۹۲ ، ۲۱:۴۵