چون صبر توان کرد؟ که مقدور نماندهست...*
دلم گرفت. از همه. از خودم، از اونها. زدم بیرون از خونه.
گاهی زمینِ وسیع خدا، برام اونقدر تنگ میشه که...
دیر رسیدم به جلسه. داشتند قرآن میخوندند.
استاد فرمودهاند هرکس دیر رسید به جلسه عصر جمعه، همون بیرون بشینه تا تموم شه.
نشستم کنار کفشها!
از لای در صدا میاومد. یکی قرآن نمیخوند که دل میبُرد! تا جای خودمو درست کردم و نشستم، دل و جون دادم ببینم کجا رو داره میخونه. با یه حزن خاصی قرائت میکرد. همون آیهای اولی که شنیدم، بند دلم پاره شد. دیگه اختیار اشکهام رو نداشتم... :
وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41)
ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42)
وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (43)
وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44)
قاری میخوند و من سعی میکردم گریهم بیصدا باشه:
وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ (45)
إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ (46)
وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (47)
وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (48)
هذا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقینَ لَحُسْنَ مَآبٍ... *
شب شنبه
یازدهم
ذی الحجّة
1433
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد؟ که مقدور نمانده ست... /حافظ.
** سوره صاد.