تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مِهر تو باشد در استخوان... ای دوست!*
شب دوشنبه
بیستم محرم
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سعدی.
تنم بپوسد و خاکم به باد ریزه شود
هنوز مِهر تو باشد در استخوان... ای دوست!*
شب دوشنبه
بیستم محرم
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سعدی.
بعد از مدتها فرصت کرده ام بنشینم پای نِت
بعد از مدتها وقت کردم بنویسم
امسال شلوغترین محرم عمرم بود
با مسئولیتی که داشتم
نفهمیدم چی شد که تموم شد
فردا شب آخر مجلسمونه...
مجالس مجازی این وبلاگ هم به خاطر همین مشغله تا چهارم بیشتر تشکیل نشد
خیلی خسته ام
خیلی
دوست دارم برم حجره
در رو قفل کنم
موبایل رو هم خاموش
و یک هفته فقط بخوابم
دارم فکر میکنم به حال این زن وبچه
که امشب تازه اول دوره افتادنشون هست توی کوچه و بازار...
صلی اللـه علیک یا أباعبداللـه...
شب11محرم1434
استاد ما میفرمود شام غریبان که میشد
با اینکه هنوز سنی نداشتیم
مادر ما همهی رختخواب و متکاها را جمع میکرد و ما را روی زمین میخوابانید.
میگفت یتیمان سیدالشهداء امشب سر به خاک صحرا گذاشتند
از انصاف دور است اگر شما راحت بخوابید...
شب یازدهم محرم
1434
مجلس چهارم: اصحاب سیدالشهداء علیهم السلام
(از یک جهت خاص، همذات پنداری من با هیچ شبی مثل شب چهارم نیست. حالا اینکه از چه بُعدی و چرا، بماند)
...
تا گوش دل شنید، صدای «الستِ» دوست
سر شد «بلی»ی تشنه لبان میِ الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست
باران می گرفت و سبوها که پر شدند
در موج تشنگی، چه صدفها که دُر شدند
...
باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟
آوازهی شفاعت ما، رستخیز شد
در ما قیامتیست، به محشر چه حاجت است؟
کی اعتنا به نیزه و شمشیر می کنیم؟
ما کشتهی توایم، به خنجر چه حاجت است؟
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟
بسیار آمدند و فراوان، نیامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟
بنشین به پای منبر من، نوحه خوان، بخوان!
تا نیزه ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟
در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم
...
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود : بیا، دیر می شود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش
اما حبیب، جوهرش «أمّن یجِیب...» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود...**
دوشنبه
4محرم
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*در مسلخ خویش عشقبازی کردند
با خون گلو، حماسهسازی کردند
هفتاد و دو خیمهی عطشناک آن روز
با حَلق بُریده سرفرازی کردند. شاعر؟
* علیرضا قزوه.
مجلس سوم: نازدانه ی أباعبداللـه سلام اللـه علیهما
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
عمه بیا گمشده پیدا شده |
|
روز فراق عمه به سر آمده |
نخل امید عمه به بر آمده |
|
طائر اقبال ز در آمده |
باب من عمه زسفر آمده |
|
کنج خرابه شب یلدا شده |
||
پشت سر باب شدم رهسپر |
پای پیاده، منِ خونین جگر |
|
تا بکشد دست نوازش به سر |
آمده دنبال من اینک، به سر |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده |
||
عمه نیارم دل بابا به درد |
اشک نریزم، مکشم آه سرد |
|
بیند اگر حال من از روی زرد |
خصمْ نگویم به من عمه چه کرد |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده |
||
عمه زند طعنه خرابه به طور |
خیزد از این سرد بنگر موج نور |
|
چشم بد از محفل ما عمه دور |
عمه خرابه شده بزم حضور |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده |
||
قطرهی اشک عمه چو دریا شده |
غنچهی غم عمه شکوفا شده |
|
بزم وصال عمه مهیا شده |
وَه که چه تعبیر زرؤیا شده |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده |
||
عمه به بابا شدهام میزبان |
آمده بابا برِ من میهمان |
|
نیست به کف تحفه به جز نقدِ جان |
تا بکنم پیشکشش عمه جان |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده |
||
بود مرا عمه به دل آرزو |
تا غمِ دل شرح دهم مو به مو |
|
ریخته مِیْ عمه، شکسته سبو |
باز نگردد دگر آبم به جو |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده |
||
کرد تهی دلْ چو غزالِ حرم |
لب زسخن بست غزلخوان غم |
|
دست قضا نقش دگر زد رقم |
شامْ به شومی شد از آن متهم |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده |
||
جانِ خود او در رَهِ جانان بداد |
خود به سویی، سر سوی دیگر فِتاد |
|
آه کشید عمه چو دید از نهاد |
گنج خود او کنج خرابه نهاد |
|
عمه بیا عقدهی دل وا شده |
||
عمه بیا گمشده پیدا شده* |
یکـ شنبه
سوم محرم
1434
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر: ؟
مجلس دوم: ورودیّه
ثمَّ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ... حَتَّى بَلَغَ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی مِنَ الْمُحَرَّمِ.
فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ: مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ؟
فَقِیلَ: کَرْبَلَاءُ!
فَقَالَ علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ!
ثُمَّ قَالَ: هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی اللـه علیه و آله و سلّم.
فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَةً وَ جَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یُصْلِحُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:
یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ |
کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ |
|
مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِیلٍ |
وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ |
|
وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِ |
مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِیلِ |
|
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ |
قَالَ الرَّاوِی:
فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ علیهما السلام ذَلِکَ، فَقَالَتْ: یَا أَخِی! هَذَا کَلَامُ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَتْلِ!؟
فَقَالَ علیه السلام: نَعَمْ یَا أُخْتَاهْ!
فَقَالَتْ زَیْنَبُ: وَا ثُکْلَاهْ! یَنْعَى الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَیَّ نَفْسَهُ!
قَالَ: وَ بَکَى النِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ تُنَادِی وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا عَلِیَّاهْ! وَا أُمَّاهْ! وَا أَخَاهْ! وَا حُسَیْنَاهْ! وَا ضَیْعَتَنَا بَعْدَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه...*
شنبه
دوم محرم
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* لهوف، ص82. به خاطر کمبود وقت نمیرسم ترجمه اش کنم. انشاءاللـه فرصتی دیگر.
مجلس اول: مسلم بن عقیل علیه السلام
یک.
ای فخر دل غمزده از خاک در تو
درغربت این شب شدم در به در تو
ازعشق تو سر میدهم این آخرعشق است
این هدیهی ناقابل من نذرِ سرِ تو
ای کاش نسیمی برساند به تو پیغام
از عاشق در لجّهی خون غوطه ور تو
بازار پر از نیزه و شمشیر و سنان است
ای کاش در این شهر نیفتد گذر تو
دیگر به لب مرد و زن اینجا سخنی نیست
غیر از سخن جایزه از بهر سر تو
برگرد از این راه که ترسم بگذارند
داغ علی اکبر تو بر جگر تو
اینجا به همه حرمله با دست نشان داد
تیری که جدا کرده برای پسر تو
عهدی که شکستند دوباره همه بستند
این بار ولی عهد شکستِ کمر تو
غوغاست برای زدن چشم اباالفضل...
اینجا همه خارند به چشم قمر تو
اینجا سخن از کعب نی و هیزم وسنگ است
آه از دل چون برگ گل همسفر تو
گاهی سخن از تشت زر وکنج تنور است
اینجا چه بلاها که نیاید به سر تو
برگرد میا کوفه که ترسم زتو آخر
زینب ببرد سوی مدینه خبر تو...*
دو. پیشنهاد: ای کاش در این شهر نیفتد گذر تو؛ با صدای حاج سید مهدی میرداماد
جمعه
اول محرم
1434
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعر؟
یک. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ، قَالَ:
دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ- فَقَالَ لِی: یَا ابْنَ شَبِیبٍ! أَ صَائِمٌ أَنْتَ؟!
فَقُلْتُ لَا!
فَقَالَ: إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی دَعَا فِیهِ زَکَرِیَّا ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ "رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ" فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ فَنَادَتْ زَکَرِیَّا "وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى".
فَمَنْ صَامَ هَذَا الْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ کَمَا اسْتَجَابَ لِزَکَرِیَّا.
...ریّان بن شبیب نقل میکرد که: در اول محرّمی، خدمت حضرت علیّ بن موسی الرضا علیه السلام رسیدم.
حضرت به من فرمودند: ای پسر شبیب! آیا روزهای؟
عرض کردم: نه.
فرمودند: امروز ـ اول محرم ـ روزی است که زکریا به درگاه الهی دعا کرد و گفت: "پروردگارا مرا از ناحیه خود فرزندى و نسلى پاک ببخش که تو شنواى دعائى"(سوره آل عمران، آیهی 38: رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ) و خداوند دعایش را مستجاب کرد و به ملائکهاش امر فرمود به او گفتند، " در حالى که او در محراب نماز مىخواند گفتند خداى تعالى تو را به یحیى مژده مىدهد" (همان، آیهی 39: وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى).
پس هرکس در این روز روزه بگیرد و سپس به درگاه خداوند دعا کند، پروردگار دعایش را مستجاب میکند همانطوری که برای زکریا مستجاب کرد.
ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ ـ فِیمَا مَضَى ـ یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا ص لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً.
بعد حضرت فرمودند: ای پسر شبیب! ماهِ محرّم، ماهیست که مردمِ جاهلیت گذشته به خاطر حرمتش ظلم و قتال ـ در آن را ـ حرام میشمردند. اما این امت ـ که خودشان را منسوب به پیغمبر میدانند ـ حرمت این ماه و پیغمبرشان را نشناختند و در همین ماه نسل پیغمبر را کشتند و زنان حرمش را به اسیری بردند و اموالش را غارت کردند؛ خدا آنها را نیامرزد.
یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ شَبِیهُونَ.
ای پسر شبیب! اگر برای چیزی گریان بودی، ـ یا: اگر خواستی برای چیزی گریه کنی ـ برای حسین پسر علی بن ابی طالب گریه کن، که او را سربریدند، همانطوری که گوسفند سربریده میشود؛ و همراه او هجده تنی از اهلبیتش کشته شدند که روی زمین مثل و مانندی نداشتند.
وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ: "یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ".
و واقعا آسمانهای هفتگانه و زمینها برای قتل او گریه کردند. و واقعا از آسمان برای یاری او چهار هزار فرشته نازل شد، اما ـ وقتی رسیدند ـ او را کشته یافتند، پس آنها در کنار قبر سیدالشهداء ژولیده و آشفته و غبارآلود میمانند تا زمان ظهور قائم آل محمد، که از یارانش خواهند بود و ـ در آن وقت ـ شعارشان "یا لثارات الحسین" خواهد بود...
یَا ابْنَ شَبِیبٍ! لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ـ علیهم السلام ـ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ جَدِّی مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ!
ای پسر شبیب! پدرم ـ امام موسی بن جعفر ـ از پدرش ـ امام صادق ـ، به نقل از جدش ـ حضرت زین العابدین علیهم السلام ـ نقل کرد زمانی که جدّم حسین کشته شد، آسمان خون و خاک سرخ بارید!
یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ بَکَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ ع حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً...
ای پسر شبیب!
اگر برای حسین علیه السلام گریه کنی تا اینکه اشکهایت روی صورتت جاری شود، خداوند هر گناهی ـ کوچک یا بزرگ، کم یا زیاد ـ که مرتکب شدهای را میبخشد.
یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَیْکَ فَزُرِ الْحُسَیْنَ.
ای پسر شبیب!
اگر دوست داری خداوند را ملاقات کنی در حالی که از گناه پاک باشی، پس حسین بن علی علیه السلام را زیارت کن...
یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَسْکُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِیَّةَ فِی الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِیِّ وَ آلِهِ، فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ.
ای پسر شبیب! اگر میخواهی در منازل بهشت همراه پیغمبر و آلش ساکن شوی، قاتلان حسین را لعنت کن.
یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَیْنِ ع فَقُلْ مَتَى مَا ذَکَرْتَهُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیما
ای پسر شبیب!
اگر دوست داری همان ثواب و درجهی کسی که در رکاب حسین علیه السلام کشته شد را به تو هم بدهند، هرگاه او را یاد کردی، بگو: " یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً" ( ای کاش که من هم با آنان بودم و همراهشان به پیروزی و رستگاری بزرگی دست مییافتم)
یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعَنَا فِی الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْکَ بِوَلَایَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة.
یابن شبیب!
اگر میخواهی با ما در مراتب بالای بهشت باشی، در حزن ما اندوهگین و غمناک شو، و در شادی ما خوشحالی کن؛ و بر تو باد به دوستی و ولایت و پیرویِ ما، ـ و بدان که ـ اگر مردی ـ حتی ـ تکه سنگی را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن سنگ محشور خواهد کرد!*
دو.
در هر مصیبت و محنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
در هر عزای دل شکنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
در خیمهی مراثی و اندوه اهلبیت
قبل از شروع هر سخنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
در مکتب ارادتِ ابنِ شبیبها
همناله با اباالحَسَنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
إن کُنْتَ باکِیاً لِمُصابٍ کَالأنْبیاء
فِی الْإبْتِلاءِ و الحزَنِ فَابْکِ لِلْحُسَیْن
شبهای جمعه مثل ملائک میان عرش
با بوی سیب پیرُهنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
در تندباد حادثهای گر کبود شد
بال نحیف یاسمنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی
طفلی و لب به هم زدنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
لب تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب
یا روی خاک ماند بدنش فَابْکِ لِلْحُسَیْن
گرم طواف نیزه و شمشیر و تیرها
دور شهید بیکفنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
با نعل تازه جای دگر غیر کربلا
تشییع شد مگر بدنی؟! فَابْکِ لِلْحُسَیْن...
رحمی نکردهاند در آن غارت غریب
حتی به کهنه پیرُهنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
شبهای جمعه دور و برِ قتلگاه عشق
با نالهی کبودِ زنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن... **
صبح جمعه
اول محرم
1434
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ صدوق، ص130. گشتم ولی ترجمه درستی پیدا نشد، مجبور شدم خودم ترجمه کنم. اما در ترجمه بعضی عبارات، به ذکر مفهوم اکتفا کردم.
** غزل از یوسف رحیمی.
بوی پیراهنِ خونینِ کسی میآید... *
صبح جمعه
اول محرم الحرام
1434
هجری قمری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مهدی جهاندار.