کجا دانند؟!
شب دوشنبه
27ذیحجه1433
بنماند هیچش إلّا هوس قمار ِ دیگر...*
شب شنبه
25 - 12 - 1433
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مولوی.
چند شب پیش که وارد محوطهی مدرسه شدم، صدای جیرجیرکها بلند بود. همه با هم میگفتند: ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل! ای غافل!
خیلی تکان دهنده بود... خیلی عجیب بود...
ظهر سه شنبه
21 ـ 12 ـ 1433
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* جمع کن پیش از گذشتن کاروانِ خویش را! / صائب.
پارسال از خودش درس میگرفتم.
حالا فهمیده من همون کتاب رو تدریس میکنم، اومده میگه به برادرم هم درس بده.
دارم به دورِ سریع فلک و گذشت زمان فکر میکنم.
چقدر ما زود پیر میشیم...
احساس تنهایی بهم دست داد.
شب دوشنبه
1433/12/20
امشب آخرین چیزی که خوندم، این بود به گمانم:
برای یه مجری، خیلی سخته بعد از یک هفته انس با یه محفل، ببینه که...
پردهی سِن رو میکشیدند و مردم از دید من ـ یا شایدم من از اونها ـ مخفی میشدند/میشدم.
هنوز پرده کاملا کشیده نشده بود که دوربین و نورافکنهای رو به سِن، دونه دونه خاموش شدند...
هنوز قسمتی از جمعیت معلوم بود، که دیدم یکی از بچههای بین جمعیت، برام دست تکون داد و خداحافظی کرد...
خشکم زده بود همونطور ایستاده... وقتی بین من و اونها مانع افتاد، من مونده بودم و تاریکی و حجاب!
انقدر خسته بودم/هستم امشب، که حتی حال گریه هم نداشتم/ندارم... نمیدونم غدیر سال دیگه زنده هستیم یا نه، اما یا امیرالمؤمنین! این قلیل رو به کرم خودت از ما بپذیر!
شب نوزدهم ذی حجه
شام عید بزرگ ولایت
1433
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حافظ.
قال ابو عبداللـه الصّادق علیه السلام:
مَن وَجَدَ بَرْدَ حُبِّنا فِی قلْبِه فَلْیَکْثُرِ الدّعاءَ لِأمِّه فإنَّها لَمْ تَخُنْ أباهَ!
امام صادق علیه السلام فرمودند:
هرکس خنکای محبت ما اهلبیت را در دلش حس کرد
زیاد دعاگوی مادرش باشد **
که او اهل خیانت نبوده است... ***
شب پنج شنبه
شانزدهم
ذی الحجة
مصادف با ایام موفور السرور
عید بزرگ غدیر
1433
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این رقّتی که در دل و شوری که در سر است
ما را عواطف این همه از شیر مادر است!
/شاعر؟
** در چنین شب هایی بیشتر!
*** من لا یحضره الفقیه، ج3، ص493، ح4745.
دلم گرفت. از همه. از خودم، از اونها. زدم بیرون از خونه.
گاهی زمینِ وسیع خدا، برام اونقدر تنگ میشه که...
دیر رسیدم به جلسه. داشتند قرآن میخوندند.
استاد فرمودهاند هرکس دیر رسید به جلسه عصر جمعه، همون بیرون بشینه تا تموم شه.
نشستم کنار کفشها!
از لای در صدا میاومد. یکی قرآن نمیخوند که دل میبُرد! تا جای خودمو درست کردم و نشستم، دل و جون دادم ببینم کجا رو داره میخونه. با یه حزن خاصی قرائت میکرد. همون آیهای اولی که شنیدم، بند دلم پاره شد. دیگه اختیار اشکهام رو نداشتم... :
وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (41)
ارْکُضْ بِرِجْلِکَ هذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرابٌ (42)
وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِکْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ (43)
وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44)
قاری میخوند و من سعی میکردم گریهم بیصدا باشه:
وَ اذْکُرْ عِبادَنا إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی الْأَیْدی وَ الْأَبْصارِ (45)
إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِکْرَى الدَّارِ (46)
وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیارِ (47)
وَ اذْکُرْ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیارِ (48)
هذا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقینَ لَحُسْنَ مَآبٍ... *
شب شنبه
یازدهم
ذی الحجّة
1433
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
چون صبر توان کرد؟ که مقدور نمانده ست... /حافظ.
** سوره صاد.
مست است و در حقِ وی، کس این گمان ندارد! *
شب چهارشنبه
هشتم ذوالحجة
1433هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حافظ.
چرا توی اصطلاح درجهبندیهای نظامی به کسی که درجهی بالاتری داره میگن "مافوق"، اما به کسی که پایینتره نمیگن "ماتحت"؟!
شب چهارشنبه
8ذی حجه
1433