امشب
از اون شباست
قال أمیرُالمؤمنین علیه السلام:
عَجِبْتُ لِابْنِ آدَمَ!
أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ
وَ آخِرُهُ جِیفَةٌ
وَ هُوَ قَائِمٌ بَیْنَهُمَا
وِعَاءً لِلْغَائِطِ ثُمَّ یَتَکَبَّر!**
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:
در عَجبم از نسل آدم!
اولش نطفهای حقیر
آخرش لاشهای بدبو
و او بین این دو وضعیت زندگی میکند
در حالی که ظرفی برای نجاست است؛
ولی با این همه، دائماً توهم "خود بزرگپنداری" و تکبّر دارد!
شب یکـ شنبه
پنجم ذیقعدة
1433هـ.ق
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* رند از ره "نیاز" به دارالسلام رفت/حافظ.
ما واقعا چه هستیم و از کجا آمدهایم که اینطور باد کردهایم؟ بزرگ شدهایم، اما رشدی نداشته ایم؛ هرچه به نظر میرسد، باد است! مرگ مثل سوزن میماند؛ میآید و میخورد به شخصیت "آدمِ بادی" (همین که فرمودند: "گـُهدانِ مغرور" است!) تمام بادها فیسّی میکند و خلاص! میبینی اِ! این که "منم منم" میگفت، این که دستور میداد، این که "بیا برو" داشت، چطور یکدفعه اینطور حقیر و بیاهمیت شد؟! چقدر کوچک شد!؟ پس همهاش باد بود! همهاش تورّم بود! بزرگیاش حقیقت نداشت! اگر واقعیت داشت عظمتش هیچوقت نباید از بین برود. پس معلوم میشود "خیال میکرده بزرگ بوده"، نه اینکه واقعا عظمت داشته باشد. معنای دقیق "تکبّر" همین است. یعنی تو خیال میکنی ارزش و کبریائیّت و بزرگی داری، ولی هیچی نیستی!
** این روایت را میتوانید در "وسائل الشیعة" مرحوم شیخ حرّ عاملی، ج1، ص334، و "علل الشرایع" شیخ صدوق، ج1، ص276 پیدا کنید.
سر کلاس درس، به مطلب اشکال کردم. استاد جواب نداد و بلافاصله رو کرد به شاگردانش:
اگر وقتم آزاد و اختیار آقای فلانی دستم بود، اجازه نمیدادم از حجره خارج بشه، مگر برای خوردن و رفتن به حمام و دستشویی! اونوقت بعد از یک مدت، منادی ندا میزد که: علامهی دهر، نادر دوران و عالم عظیم الشأن، جناب آیت اللـه "یه آقا" از حجره خارج شدند!
نبودی ببینی نفس أمّاره چه کیفی کرده بود.
شب پنجشنبه
دوم ذی الحجة
1433هـ.ق
مشکل از آنجایی شروع شد که چند شب پشت سر هم:
حجره ـ حدود ساعت 11شب
حسین، کلافه سر از کتابش برمیدارد و مثل همیشه مینالد: فلانی! دیگه جون ندارم! پاشم کپه مرگمو بذارم.
وقتی تو فکر اجارهی مکان بودیم و اونجا رو دیدیم، گفتیم: "همینجا خوبه دیگه! مگه میخوایم چکار کنیم؟ چارتا مطلب به درد نخور میخوایم توش بنویسیم و عقدههامون رو خالی کنیم که "آره! مام (ما هم!) وبلاگ داریم و فرهیختهایم و..." از این پُزهای الکی.
اما کمکم بچههامون ـ بخونید: مطالبمون! ـ که زیاد شدند، دیدیم نه! اینجا انگار اونقدری هم که فکر میکردیم جادار و بزرگ نیست! بالاخره خونه باید بزرگ باشه، به قول قدیمیها راه نفس داشته باشه و بشه با چند تا بچهی قد و نیمقد توش سر کرد.
اینک دخیل ضامن آهو گرفته ام...
شب پنج شنبه
۲۴ذی قعده
۱۴۳۳ هـ.ق
مشهد الرضا
قال رسول اللـه صلّی اللـهُ علیه و آله و سلّم:
کُلُّ أمرٍ ذی بال لا یبدأ فیه ببسم اللـه فهو أبتر
هرکار ارزشمندی
که بدون نام خدا آغاز شود
دُمبریده میماند!*
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مضمون با تعابیر مختلف در بسیاری از کتب حدیثی عامه و خاصه نقل شده است. عبارت متن از "إحیاء علوم الدین، ج1، ص185" اخذ شده است.
حلیمفروشی که اول صبح به مردم حلیم میدهد، از روز قبل گندمهایش را خیسانده و دیگ حلیم را شب تا صبح گذاشته روی اجاق آرام آرام بپزد.
ارائهی یک مطلب علمی هم اینطور است. باید از قبل مطلب را خوب بفهمی و بگذاری خیس بخورد و بعد بروی تحویل کسی بدهی که منتظر است از تو بشنود؛ حالا استاد باشی یا ارائه دهندهی کنفرانس و مباحثه، فرقی نمیکند.
اما به حال دیشب و امروزم که نگاه میکنم، میفهمم حلیمی هم اگر جایی دلش گیر کند، خیساندن گندمها فراموشش میشود!
اصلا خاصیت عشق این است که قاعده و قانون و نظم زندگیات را شخم میزند. میشوی یک جوری که قبلا نبودی.
گاهی از فکر گندم بیرون میآوردت، و گاهی برعکس، دلیلت میشود گندم بخوری! البته نتیجهاش در دید دیگران فرقی نمیکند: هبوط!
به قول فاضل نظری:
آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظهی کوتاه به هم میریزد
مقصود از این مقدمه این که: آمدنش شده باعث آشفتگیام. نمیتوانم مثل قبل ـ حتی مثل همین هفتهی قبل ـ برای درسها مطالعه کنم.
اما اگر از من بپرسی: "آرزو میکنی که ای کاش هیچوقت نمیشناختیاش؟" میگویم: "نه! از اینکه فهمیدم هست، خوشحالم، حتی اگر هیچوقت دستم به او نرسد."
فقط عاشقها هستند که زبان همدیگر را میفهمند. هرچه کتاب شرح و دیوان شعر نوشتهاند، همهاش حرف است. تو هرچه زور بزنی، نمیتوانی حرارت شعله را در وصف آتش توضیح بدهی.
شاید در نظر کسی که تجربهاش را نداشته، عجیب باشد که از حالم ناراضی نیستم.
و عجبم از خداست، که یک چیزی نشانت میدهد و قایمش میکند. مثل آهویی که از پشت انبوه درختان، سر و گردنی تکان بدهد و از شکارچی دلبری کند و غیبش بزند. هیچ تا به حال فکر کردهای که آن شکارچی بیچاره چه به روزش میآید؟!
و غریب این است که تو باید ببینی، اما نباید برسی! تو باید بفهمی دلبری هست، اما باید بدانی وصالی در کار نیست!
یکـ شنبه
۱۳ذیقعده
۱۴۳۳ق
روی عن أبی الحسن الرضا علیه السلام، أنه قال:
یَأْتِی عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ
تَکُونُ الْعَافِیَةُ فِیهِ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ
تِسْعَةٌ مِنْهَا فِی اعْتِزَالِ النَّاسِ
وَ
وَاحِدٌ فِی الصَّمْت!
امام رئوف، علی بن موسی الرضا
علیه السلام فرمودند:
زمانی بر مردم میرسد
که عافیت (سلامتِ دین) در دَه چیز است:
نُه جزء از آن در عزلت از مردم
(حتی مؤمنان ظاهری)
و یک جزء آن در سکوت
( یعنی دوری از اظهارنظرهای بیجا راجع به شخصیتهای مختلف
و ردّ و تأیید بدون علم جریانها و افراد و به طور کلی وارد صحبتهای غیر ضروری شدن)
است. *
شب جمعه
یازدهم ذی قعده
ولادت آقا اباالحسن
علی بن موسی الرضا
علیه السلام
۱۴۳۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* به این شب عزیز قسم که منظور همین زمان ماست...
از بزرگترین افتخار زندگیام اگر بپرسی
میگویم: بیست سال همسایگی دختر موسای اهلبیت!
علیها و علیه و علیهم السلام
سه شنبه
اول ذی قعده
به روایتی ولادت حضرتش
روحی فداها
۱۴۳۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ظاهرا مصلحت وقت در آن می بینی!/حافظ.