یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۹۶ مطلب با موضوع «اشعار» ثبت شده است

به قبرستان گذرکردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت
که این دنیا نمی‌ارزد به کاهی... *

پنج شنبه
۱۹شوال
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بابا طاهر عریان.

۱۶ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۵۷

گاهی چو ملایکم سَر ِ بندگیَست
گه چون حیوان به خواب و خور زندگیَست
گاهم چو بهایم سر درّندگیَست
سبحان الله این چه پراکندگیَست؟! **

شب دوشنبه
۱۶شوال
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* خوشبخت کلافی که سری داشته باشد! /حسین جنتی.
** ابوسعید ابوالخیر.

۱۴ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۵۷

غم مخور، معشوق اگر امروز و فردا می‌کند
شیر دوراندیش با آهو مدارا می‌کند

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست
آب را گرمای تابستان گوارا می‌کند

جز نوازش شیوه‌ای دیگر نمی‌داند نسیم
دکمه‌ی پیراهنش را غنچه خود وا می‌کند

روی زرد و لرزشت را از که پنهان می‌کنی؟
نقطه‌ضعف برگ‌ها را باد پیدا می‌کند

دلبرت هرقدر زیباتر، غمت هم بیش‌تر
پشت عاشق را همین آزارها تا می‌کند

از دل هم‌چون زغالم سرمه می‌سازم که دوست
در دل آیینه دریابد چه با ما می‌کند

نه تبسم، نه اشاره، نه سوالی، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تماشا می‌کند...*

دوشنبه
۹شوال
۱۴۳۳هـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* کاظم بهمنی.

۰۶ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۲۵

           بو بکش!
           به مشام تو هم می‌رسه؟ تو هم متوجه می‌شی؟
           دهه‌ی آخر ماه مبارک، انگار مادر سادات چادرعنایتش رو پهن می‌کنه رو آسمون دنیا و بوی مست کننده‌ی قلب و سرّ ولایت می‌پیچه تو ماه مبارک... که اولین ثمره‌ی این عنایت حضرت زهرا، شب نوزدهمه...
            خدا رحمت کنه مرحوم علامه‌ی طباطبایی رضوان اللـه علیه رو. من شنیده‌م بعضی از ایشون نقل کردند که شب قدر زیاد حضرت زهرا سلام اللـه علیها رو یاد کنید. این جمله، جمله‌ی عجیبیه.
           حضرت مادر سلام اللـه علیها در شب قدر چه تأثیری دارند؟  تأثیر انفعالی نفْس حضرت در عالم تکوین، ارتباطش با تقدیر مشیّت‌ الهی این شب‌ها، چطور تصور می‌شه؟ اللـه اکبر! من با این عقل ناقصم چطور بفهمم؟! لذا تو قرآن هست: و ما أدراک ما لیلة القدر؟! یعنی اصلا تو چی می‌فهمی که شب قدر یعنی چی؟ بماند این‌که امام صادق علیه السلام فرمودند "اللیلةُ فاطمة، و القدرُ اللـه"! معنای ساندویچی‌ش: "لیلة القدر" یعنی فاطمه‌ی خدا!
           دوست دارم بنویسم و از طرفی نمی‌دونم چطور... یعنی گفتن از بعضی چیزها خیلی سخته... بعضی‌ها اون‌قدر شخصیتشون عظیمه، که هرچی بنویسی، شرّ و ور و بافتنی و تخیله! چون درست نمی‌دونی با کی طرفی... این ابیات شیرین‌ترین عباراتیه که راجع به اظهار عجز از توصیفِ حضرتِ مادر خونده‌م. زبونم بند اومده. همین رو فقط دارم بگم:

ای بهشت قرب پیغمبر جمالت فاطمه
ای تمام انبیا مات جلالت فاطمه
ای تمام وحی در موج خیالت فاطمه
ای همه مرهون فیض بی‌زوالت فاطمه
طاهره انسیه حورایی نمی‌دانم که‌ای؟
فاطمه صدیقه زهرایی نمی‌دانم که‌ای؟
عقل و هوش و دانش و افکار خود را باختیم
با کمیتِ وهم تا آن سوی هستی تاختیم
یا به مضمون، یا به ایراد سخن پرداختیم
دست‌ها بر رشته‌های چادرت انداختیم
شعرها خوانده، غزلْ قطعه، قصائد ساختیم
عاقبت دیوانه گشتیم و تو را نشناختیم
حور، انسان یا ملک یا فوق اینان چیستی؟
کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟
!*

صبح پنج شنبه
۲۷ماه مبارک رمضان
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* استاد غلامرضا سازگار. شاید بشه به جرأت گفت که در بین معاصرین، ایشون تنها کسی هستند که به این اندازه شعر فارسی برای اهل بیت سروده اند. اون هم شعرهای جون و آبدار!  حَفَظَه اللـهُ و حَشَرَهُ مَعَ أحبّائِهِ و أولیائِهِ.

۲۶ مرداد ۹۱ ، ۰۵:۲۵

این بیع و این بهاء و ثمن، می کُشد مرا...*

صبح جمعه
بیست و یکم رمضان المبارک
مصادف با شهادت مولانا
آیة اللـه العظمی و حجته الکبری
مولی الموحدین
یعسوب الدین
یگانه أمیرالمؤمنین عالم
امام بر حق و خلیفه ی بلافصل رسول خدا صلی اللـه و علیه و آله و سلّم
حضرت اباالحسن، علیّ علیه أفضل الصلوة و السلام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر:؟

۲۰ مرداد ۹۱ ، ۰۴:۲۳

           ۱. توی روستا که بودم، یه روز ظهر رفته بودم تجدید وضو کنم. تا شروع کردم به شستن دست و دو سه جرعه آب روی زمین خشک ریخت، دیدم یه بُز بزرگ با شاخ‌های خیلی عریض و طویلی که داشت، دوید طرفم! حدس زدم تشنه باشه. سرش رو می‌مالید به ظرف آبی که دستم بود. ظرف رو گرفتم جلوش اما دهانه‌ی تنگ ظرف مانع بود. رفتم اون اطراف گشتم، یه ظرف بزرگ حلبی پیدا کردم. شاید حدود پنج لیتر آب می‌گرفت. پر از آبش کردم و گذاشتم جلوی حیوون زبون‌بسته. شروع کرد به خوردن...
           نبودی ببینی چه سر و صدایی راه انداخته بود از خوردنش. یه گوسفند با بره‌ش هم اون‌جا بودند که مستفیض شدند از اون ظرف آب!
           همین‌طور که این بز آب می‌خورد، من زیر اون آفتاب داغ تو تشنگی می‌سوختم. یک دفعه یاد این شعر محتشم کاشانی افتادم که:
           بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
           خاتم زقحط آب سلیمان کربلا!
           این‌که چه حالی شدم، بماند... اما شعله‌ی بغضش تو دلم موند، تا شب، که آتیش به خرمن‌ دل‌ اهل مسجد زدم با این بیت و مردم روزه‌داری که تشنگی و گرما رو بهتر از هرکسی شاید می‌فهمیدند، زار زار گریه می‌کردند و من براشون خوندم:
           از آب هم مضایقه کردند کوفیان
           خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...**

           2. جالب بود که همون شب، وقتی می‌خواستم این روضه رو شروع کنم، به مستمعین گفتم که من امروز یه همچنین صحنه‌ای دیدم و یه حیوونی آب خواست و من آبش دادم و... ( تا آخر داستان)؛ اما اسم نبردم که کدوم حیوون و کجا. طبیعتا اون‌جا بز و گاو و گوسفند و شتر و اسب و اینا زیاد پیدا می‌شد. ولی همین که شروع کردم، پسر صاحب‌خونه‌مون که جلوی منبر نشسته بود، خیلی بلند و بی‌خیال، با همون لهجه‌ی مخصوص به خودشون پرید وسط حرفم و رو به مردم گفت: بُز ما رو می‌گه‌ها!!

صبح یکـ شنبه
شانزدهم رمضان المبارک
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* محتشم کاشانی./

** این که اینجا محتشم اینطور سروده، دلیل داره. الآن زبون روزه هستم و نمیتونم محکم حرف بزنم، ولی اینطور یادمه: روایتی هست از پیغمبر خاتم صلی اللـه علیه و آله و سلّم به این مضمون که اگه مهمون اومد خونه تون و هیچی هم نداشتید، از آب دریغ نکنید؛ یا با آب حتما ازش پذیرایی کنید. محتشم هم سوزن اعتراضش روی این نقطه است که اینها مهمان نوازی نکردند که هیچ، خودشون آب نیاوردند باز هم هیچ، راه آب رو ـ حتی بر نوزادان ـ بستند...

۱۵ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۲۹

مُهَیمِنا!
به رفیقان خود رسان بازم...*
کبوتر حرم

دوشنبه
۲۶شعبان
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حافظ.

۲۶ تیر ۹۱ ، ۱۲:۳۱

           چند وقته دارم به این فکر می‌کنم. واقعا اگر ما عشق نداشتیم، چی داشتیم؟!
           تو این لجن‌زار دنیا، تو این کثافت‌خونه‌ی خاک، اگر محبت نبود، اگر حقیقت به این زیبایی نبود، واقعا به چه امیدی زنده می‌موندیم؟! از چی لذت می‌بردیم اون‌وقت؟! حقیقتا دنیا ـ با تمام زرق و برقش ـ چه چیزی داره که ما برای همیشه دل‌باخته‌ش بشیم؟ اگر عشق نبود، ما جونمون رو فدای چی می‌کردیم؟! اگر عشق نبود، ما با چی تطهیر می‌شدیم؟! با چی از شرّ نفس کثیف خودمون راحت می‌شدیم؟ وَه که چقدر حتی حرفش هم لذت‌بخشه! فما أحلی اسماؤکم؟!
           زیباست... تبارک اللـه... تبارک اللـه از این عشق... خدایا چه آفریدی؟!
           می‌خندیم برای عشق... گریه می‌کنیم برای عشق... عشق... عشق... عشق... هو... اللـه... فدای عشق... جان‌ها فدای گرد و غبار قدوم عشق...
           جانم فدای تو! نمی‌دونم قبول می‌کنی یا نه؟! قابل قربانی شدن هست یا نیست!؟
           هستی‌ام صدقه‌ی سرت ای عشق!
همون پایین پای پسر موسی بن جعفر ـ علیهم السلام ـ هستی‌ام را برایت چوب حراج زدم: بأبی أنت و أمّی و نفسی و مالی و أسرتی!
          همه هستی‌ام فدایت! پدرم، مادرم، خودم، اهل و عیال و نان‌خورهایم! مالم و اعتبارم... همه وجودم! آبرویم برای تو! دین و دنیایم فدایت!
          بردار و برو!
          بگیر و ر احتم کن!
           خودت را! خودت را عشق است!
           دوست دارم برم سر شلوغ‌ترین چهارراه شهر و فریاد بزنم: آی غافل‌های شهر! به چه مشغولید؟! به چه دلخوشید؟! بیایید ببینید عشق چه کولاک است! ببینید عشق چه مزه‌ای می‌دهد! بیایید ببینید! چشم‌بندی نیست! تبلیغ دروغ نیست! به واللـه حقیقت دارد! هرچه گفتند راست بود! بیایید که پیاله‌ها لبالب از میِ گلگون، بر سر سفره‌هاست، اما شما هشیارید و از این پیاله‌ها غافل! بیایید بنوشید! بیایید! به چه مشغولید؟! دل بدهید به عشق؛ دل بکنید از دنیا! و:

بمیرید! بمیرید! در این عشق بمیرید!
در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید!
بمیرید! بمیرید! وزین مرگ نترسید!
کزین خاک برآیید سماوات بگیرید!
بمیرید! بمیرید! وزین نفس ببُرّید!
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید!

           جانم فدای عشق! مشغول به چه شده‌اید؟! مثل کودکان آب‌نبات کثیفی در دهان گرفته‌اید و نفی لذت نکاح می‌کنید! رها کنید این عقل کودکانه‌تان را! دور بیندازید!
           آه! چه بگویم؟! چی بگم که شما آخرالزمانی هستید! که شما گرفتار عذاب خفی الهی شدید! هرچه در گوشتان می‌خوانم، انگار بی‌هوش دنیا شده‌اید! "و تری الناس سکاری، و ما هم بسکاری، و لکن عذاب اللـه شدید!" مردم را بی‌عقل می‌بینی، که آن‌ها بی‌عقل نیستند! بلکه عذاب خدا شدید است و بر دل‌هاشان قفل زده شده است...
           بیایید بنوشید از این شراب! دنیا مال ماست، اما ما مال دنیا نیستیم! دنیا را رها کنید! عشق! می‌بینید؟! واقعا متوجه نمی‌شوید؟! اسمش هم جگرها را خنک می‌کند! اشک‌ها را جاری می‌کند! لِردها را شست‌ و شو می‌دهد و کثافات را می‌زداید!
           جانم فدای عشق! جانم فدای عشق!
           سرم روی نیزه‌ها! به راهت ای عشق...
           تنم زیر ستوران...
           ما فقط به یک پیاله مست شدیم و این‌چنین طاقت از کف دادیم! پس چه بگوید آقای شهیدان دو عالم؟! او که ساقی این مستی بود و هست!
           هلال بن نافع می‌گوید: هیچ کشته‌ای را در عمرم ندیدم، که مثل حسین بن علی، لحظه به لحظه به کشته شدنش که نزدیک شود، رنگ و رخساره‌اش نورانی‌تر و حالاتش عجیب‌تر گردد!
           به خدا قسم لَمَعات نور حسین بن علی مرا از فکر این‌که او را بکشم باز می‌داشت!
           در خون خود می‌غلتید و محاسن را به خون‌هایش خضاب می‌کرد و مست از این شراب ربوبی می‌فرمود: إلهی رضاً بقضائک! لا مَعْبُودَ سِواک... یا غیاثَ المُسْتغیثین...
           خدایا... این چه حالی‌ست... بار اولی‌ است که هم مستم و هم حزین! هم طرب دارم و هم اندوهگینم! هم روضه می‌خوانم و اشک می‌ریزم و هم از مستی می‌خواهم برقصم و نعره بزنم!
چقدر خوب معنا را به تصویر کشیده شیخ اشراق ـ نور به قبرش ببارد! ـ :

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟
گر باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره‌ی معشوق به عاشق که نمودی...؟!

یادم نیست امروز چه وقت است
نمی خواهم هم به آن فکر کنم
خودت را عشق است!
یا هو...**

شب سه شنبه
بیستم شعبان
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* احساس سوختن به تماشا نمیشود.../شاعرش؟
** تمامی اصلاحات متن و ویرایش و مصدریابی، چند ساعت بعد از نگارش مطلب انجام شد. در وقت نوشتن این پُست، از خودم بیخود بودم. مطالب اینجا چیزی جز شطحیات نیست. بعد که حالم بهتر شد، خواستم حذفش کنم، دلم نیومد.
اما بعید میدونم خوندن این پُست برای خواننده فایده ای داشته باشه.

۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۵:۳۰

           اصمعى گوید: به قصد زیارت بیت اللـه حرام و (حرم) رسول اللـه صلی اللـه علیه و آله و سلّم به مکّه رفتم. در شبى مهتابى که در حال طواف خانه‌ی خدا بودم صدائى برخاسته از درد و اندوه همراه با گریه به گوشم خورد. به دنبال صدا رفتم به ناگاه به جوانى خوش سیما و برازنده روبرو شدم که موهاى پشت سرش از زیر عمامه برآمده بود و درحالیکه به پرده کعبه دست انداخته بود چنین مى‏گفت:

یا سَیِّدى و مَولاى! قَد نامَتِ العُیونُ و غارَتِ النُّجُومُ و أنتَ حَىٌّ قَیّومٌ!

 اى آقا و مولاى من اکنون چشمها به خواب رفته‏اند و ستارگان پنهان شده‏اند
و تو زنده و بیدار و آگاه مى‏باشى.

إلهى غَلَقَتِ المُلوکُ أبوابَها و قامَ عَلَیها حُجّابُها و حُرّاسُها و بابُکَ مَفتوحٌ لِلسّائِلِین‏

اى خداى من! پادشاهان درب‌هاى خود را به روى مردم بسته‏اند و بر آن‌ پاسداران و گماشتگان قرار داده‏اند درحالیکه درب خانه تو براى حاجتمندان گشوده است...

فَها أنا بِبابِکَ أنظُرُ بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرَّاحِمِینَ!

پس آگاه باش که من اکنون کنار درب خانه تو هستم و
چشم به مرحمت تو گشوده‏ام اى رحم کننده‏ترین رحم کنندگان.

سپس این اشعار را انشاء نمود:

یا مَن یُجِیبُ دُعا المُضطَرِّ فى الظُّلَمِ             و کاشِفَ الضُّرِّ و البَلوَى مَعَ السَّقَم‏

اى کسى که درخواست مضطرّ را در دل شب اجابت مى‏کنى/ و از فرد مریض و گرفتار، بیمارى و گرفتارى را برمى‏دارى.

          قَد نامَ وَفدُکَ حَولَ البَیتِ و انتَبَهُوا             و أنت یا حَىُّ یا قَیُّومُ لَم تَنَم‏

روى آورندگانت در کنار خانه‏ات به خواب رفته و گروهى بیدار شده‏اند/ و تو اى کسى که پیوسته زنده و صاحب اراده همه هستى هرگز نخوابیدى.

أدعوکَ رَبِّى حَزینًا دائِمًا قَلِقًا             فَارْحَمْ بُکائِى بِحَقِّ البَیتِ و الحَرَم‏

اى پروردگار ترا مى‏خوانم در حال اندوه و اضطراب/ پس به گریه من رحم نما به حقّ این خانه و حرم.

إن کانَ عَفوُکَ لا یَرجوهُ ذُو سَرَفٍ             فَمَن یَجُودُ عَلَى العاصِینَ بِالنِّعَم‏

اگر گناهکار امید عفو و بخشش ترا نداشته باشد/ پس چه کسى بر گناهکاران به نعمت‏هاى خود بخشاید؟

           در این وقت سرش را به آسمان برداشت و عرض کرد:
          
إلهى [و سَیِّدى‏] أطَعتُکَ بِمَشِیَّتِکَ فَلَکَ الحُجَّة عَلَىَّ بِإظْهارِ حُجَّتِکَ إلّا ما رَحِمتَنِى و عَفَوتَ عَنِّى‏ و لا تُخَیِّبنِى یا سَیِّدى!
          
اى خداى من! تو را اطاعت کردم درحالی‌که از حیطه‌ی اراده و اختیار تو بیرون نبودم پس براى تو است برهان و دلیل در مقابل من بواسطه اظهار و روشن نمودن حجّت و دلیل براى من. پس مرا مورد رحمت و بخشش خودت قرار ده و مرا سرافکنده مفرما اى آقاى من.
          
سپس عرضه داشت:
          
إلهى و سَیِّدى! الحَسَناتُ تَسُرُّکَ و السَیِّآتُ لا [ما] تَضُرُّکَ فَاغْفِرْ لى و تَجاوَزْ عَنِّى فِیما لا یَضُرُّکَ!
          
اى خداى من و آقاى من کارهاى نیکو تو را شاد و کارهاى ناپسند به تو آسیبى نمى‏رسانند پس مرا بیامرز و از من درگذر در گناهانى که به تو آسیبى نمى‏رسانند.
           سپس این اشعار را انشاء نمود:

ألا أیُّها المَأمُولُ فى کُلِّ حاجة             شَکَوتُ إلَیکَ الضُّرَّ فَارْحَم شِکایَتِى‏

آگاه باش اى کسى که در هر حاجت و تقاضائى فقط تو مورد نظر و توجّه مى‏باشى/ من از گرفتارى خود پیش تو شکایت آورده‏ام پس بر گرفتارى من رحم نما.

ألا یا رَجائِى أنتَ کاشِفُ کُربَتِى             فَهَبْ لى ذُنُوبِى کُلَّها و اقْضِ حاجَتِى‏

آگاه باش اى کسى که امید من مى‏باشى فقط تو برطرف کننده غم و اندوه من هستى/ پس گناهانم را بر من ببخش و حاجتم را روا نما.

فَزادِى قَلِیلٌ لا أراهُ مُبَلِّغِى             عَلَى الزّادِ أبکِى أَمْ لِبُعْدِ مَسَافَتِی           

پس توشه من اندک است آنرا براى رسیدن به مقصد کافى نمى‏دانم/ آیا بر کمى توشه بگریم یا بر طولانى بودن مسافت سفرم؟

أتَیتُ بِأعمالٍ قِباحٍ رَدِیَّة             فَما فى الوَرَى عبدٌ جَنَى کَجِنایَتِى‏

با اعمال و کردار ناشایست و قبیح بر تو وارد شدم/ پس بنده‏اى را در بین خلائق نمى‏یابم که مانند من جنایت کرده باشد.

أ تُحرِقُنِى بِالنّارِ یا غایَة المُنَى             فَأینَ رَجائِى مِنکَ أینَ مَخافَتِى‏

آیا مرا به آتش دوزخت مى‏سوزانى اى کسى که منتهاى آرزوى من هستى؟/ پس کجا رفت امید من به تو و چه شد ترس من از عاقبت اعمال و کردارم؟

           اصمعى گوید: همینطور این جوان اشعار را تکرار مى‏کرد تا اینکه بى‏هوش بروى زمین افتاد. پس نزدیک او شدم تا او را بشناسم به ناگاه دیدم این شخص امام زین العابدین على بن الحسین علیهما السّلام است! پس سر او را در دامن خود قرار دادم و شروع به گریه نمودم. قطرات اشکم بر چهره‌ی او فرو افتاد چشمانش را باز کرد و فرمود: مَن هذا الَّذِى أشغَلَنِى عَن ذِکرِ رَبِّى؟ (این) چه کسى (است که) مرا از یاد پروردگارم باز داشت؟
          
عرض کردم: اى مولاى من! بنده تو و بنده‌ی اجداد تو اصمعى هستم. این چه جزع و فزع و گریه و بى‏تابى است که مى‏کنید درحالیکه شما از اهل بیت نبوّت و محلّ رسالت هستید و خداى تعالى فرموده است: إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً در این وقت امام علیه السّلام نشست و فرمود:هَیهاتَ هَیهاتَ یا أصمَعِىُّ!
           إنّ اللهَ تَعالَى خَلَقَ الجَنَّة لِمَن أطاعَهُ و لَو کانَ عَبدًا حَبَشیًّا. خداوند بهشت را براى فرد مطیع خلق کرده گرچه بنده حبشى باشد. و خَلَقَ النّارَ لِمَن عَصاهُ و لَو کانَ سَیِّدًا قُرَشیًّا! و آتش را براى گناهکار خلق کرده گرچه آقاى قریشى باشد. أما سَمِعتَ قَولُهُ تَعالَى: "فَإِذا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُم‏آیا نشنیدى کلام خدا را که مى‏فرماید: "پس زمانى که در صور دمیده شود دیگر نسبت و ارتباطى بین افراد نخواهد بود؟"
...
           اصمعى گوید: او را به حال خود گذاشتم تا به مناجاتش با پروردگارش ادامه دهد. *

روز دوشنبه
پنجم شعبان المعظم
ولادت حضرت زین العابدین
إمام علی بن الحسین
در جوار آقا اباالحسن الرضا
علیهما السلام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ترجمه‌ را از "أنوارالملکوت" آوردم و عبارات عربی غیر صادر از امام علیه السلام را حذف کردم. آن‌جا مأخذ اصل روایت را "مصباح الأنظار" فیض کاشانی و "اسرار الصلوة" میرزا جواد ملکی تبریزی نقل می‌کند. برای دیدن متن کامل عربی داستان، نگاه کنید: أنوارالملکوت ج2، ص29۲ ـ

۰۵ تیر ۹۱ ، ۰۴:۲۴

           ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم...

شب ۴/۸/۱۴۳۳
در جوار بارگاه ملک پاسبان
مولانا و مقتدانا: الإمام الرئوف أباالحسن الرضا
علیه السلام

۰۳ تیر ۹۱ ، ۲۰:۰۱