یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۹ مطلب با موضوع «روایات» ثبت شده است

حضرت فاطمۀ معصومه ـ سلام اللـه علیها ـ دختر امام کاظم علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام صادق علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام باقر علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام سجّاد علیه السلام،

از فاطمه سلام اللـه علیها دختر امام حسین علیه السلام،

از زینب کبری دختر امیرالمؤمنین علیه السلام،

از فاطمۀ زهرا سلام اللـه علیها بنت گرامی پیامبر اسلام صلی اللـه علیه و آله و سلّم

نقل فرمودند که آن حضرت فرمودند:

«ألا مَن ماتَ عَلَی حُبِّ آلِ مُحمّدٍ [صلّی اللـه علیه و آله و سلّم]، ماتَ شهیداً؛

هرکس بر محبّت آل محمّد [صلّی اللـه علیه وآله وسلّم] بمیرد، شهید است!»

 

نمی‌دونم بنازم به این سلسلۀ مبارک راویان یا ببالم بر معنای شامخ و گرانقدر این حدیث؟! آدم یاد حدیث سلسلة‌الذّهب می‌افته! بدواً که این روایت رو دیدم، چند نکته به نظرم رسید:

اولا: محبّتی که این روایت می‌گه، با محبّتی که متداول و رایج بین ماست، تفاوتش از عرش تا فرشه؛ چه محبتیه که از ثمراتش، مردن با اجر و حالت و آثار شهادته؟! ما که خودمون خوب می‌دونیم محبت‌های شُل و آبکی ما نسبت به ائمه، حائز چنین رتبه‌ای نیست.

دوما: روایت نسبت به اینکه آیا محب ـ اگرچه به مرگ طبیعی بمیره ـ می‌تونه با محبت خودش به مقام بالاتر از شهادت هم برسه یا نه، ساکته. با توجه به سایر ادله و شواهدی که وجود داره، حقیر به جزم می‌گم که شهادت، قسمتی از مقام محبینه. به قول ابوسعید ابوالخیر:

غازی (=رزمنده) به رهِ شهادت اندر تک‌و‌پوست

غافل که شهید عشق، فاضل‌تر از اوست!

در روز قیامت این بدان کِی مانَد؟!ٍ

کان کشتۀ دشمن است و این کشتۀ دوست!

سوما: از این روایت و شواهد دیگه، مشخص می‌شه که ائمه علیهم السلام، روششان بر این بوده که خونه‌های مبارکشون خالی از اسم «فاطمه» نباشه! اصلا «فاطمه» و حفظ نام و آثار اون حضرت، در جمیع شئون زندگی (مثل تبعیت در مهریه، روش شوهر و فرزندداری و...) باید در برنامۀ یک محب دوآتیشه باشه! دین ما، آیین ما، مسلک ما، مذهب ما، دل‌خوشی ما، تعصب ما، خط قرمز ما، حضرت زهرا سلام اللـه علیهاست. کعبۀ بی‌فاطمه، مُشتی گِل است!  راجع به اسم و تأثیراتش چند پست قبل صحبت کردیم.

شب پنج شنبه

مصادف با ولادت حضرت فاطمۀ معصومه سلام اللـه علیها به روایتی
اول ذی القعدة الحرام 1435
و ابتدای چلۀ کلیمیّۀ موسویّه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

تیتر از مولانا:

جمله معشوق است و عاشق پرده ای
زنده معشوق است و عاشق مُرده ای!

۰۵ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۱۶


           یک.
           دو ماهی هست که با چند نفر از دوستان صمیمی، یه کلاس درس جدید ـ که ربطی به علوم حوزوی نداره ـ گرفتیم. جمعیت کلاس بین پونزده تا بیست نفره و هفته‌ای دو سه روز برگذار می‌شه. یکی از کسانی که با ما شرکت می‌کنه، حدودا سی سالشه و آدم نسبتا با سوادیه. از روز اولی که این آقا رو دیدم، ازش خوشم نیومد. مدتی که گذشت، با اینکه هیچ بی‌ادبی و مسئله‌ی خلافی ازش ندیدم، این سردی بیشتر شد و نسبت بهش حس بدی پیدا کردم؛ تا هفته‌ی قبل که سر کلاس نشسته بودیم، از در اومد تو و سلام‌و‌علیک گرمی با من کرد، ولی دیدم اصلا نمی‌تونم این بنده‌ی خدا رو تحمل کنم! خیلی سنگین و کدر، و در عین اطلاعات و معلوماتش، بی‌روح و خسته‌کننده‌ بود. خلاصه... اون جلسه گذشت، با دوستان از کلاس اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم. من بدون اینکه به رفقا حرفی بزنم، توی مسیر با خودم فکر می‌کردم که من چرا از این بدم میاد؟ آخه بالاخره ما حق نداریم بی‌دلیل از کسی متنفر باشیم. سوءظن، تنفر، انزجار و امثال این‌ها، از نظر مذهب ما دلیل می‌خواد؛ و اگر من بی‌دلیل از کسی بدم بیاد، یعنی دلم بیماره. هرچی بالا پایین کردم، اطراف قضیه رو بررسی کردم، به نتیجه‌ای نرسیدم. اتفاقا اون روز یه بحثی رو سر کلاس مطرح کرده بود که من و یکی از دوستان مخالفش بودیم. صحبت رو راجع بهش باز کردم و به سید گفتم: دیدی سر کلاس این بنده‌ی خدا چی می‌گفت؟
           سید نه گذاشت و نه برداشت، گفت: راستی می‌دونی این بنده‌ی خدا سنّی‌مذهبه؟
           باورم نمی‌شد! چون اصلا به تیپ و قیافه‌ش نمی‌خورد. گفتم: جدی می‌گی؟! نه بابا! ای خدا خیرت بده من کلی وقته دارم خودمو می‌خورم و فکر می‌کنم که چرا سیممون وصل نیست! پس مشکل از گیرنده نیست، فرستنده خرابه!

           دو.
           مدتی قبل رفته بودم شیرینی بخرم. صاحب قنادی رو تا حالا ندیده بودم. همین صحبت‌های عادی خرید و فروش رو که انجام می‌دادیم، دیدم عجب آدم باحالی! نمی‌دونم تا حالا امتحان کردید یا نه؟ با بعضی‌ها که حرف می‌زنید انگار توی آسمونا دارید پرواز می‌کنید! اینم اینطوری بود. خریدم تموم شد و برگشتم خونه. به‌قدری برام جالب بود که برای مادرم تعریف کردم که یه آقایی رو امروز دیدم و نمی‌دونم چرا حس کردم خاص بود، بدون اینکه تیپ و ظاهرش با مردم فرق کنه.
           چند هفته‌ی بعد، رفته بودم منزل استاد و در کمال تعجب دیدم این بنده‌ی خدا هم اونجاست! عجب! باهاش که صحبت کردم فهمیدم دو سه سالی هست شاگرد سلوکی استاد ماست، و تازگی، به خاطر عشقش به استاد، شهر و دیارش رو ول کرده و اومده قم.


           سه.‌
           از این قبیل وقایع برای همه‌مون هم اتفاق افتاده و اگه چشم بگردونیم به وفور مثال‌هاش رو پیدا می‌کنیم. اما اینطور نیست که خیال کنیم این‌ها یک توهمات و تخیلاتیه که واقعیتی پشتش نیست. نه! بر اثبات این مسئله، برهان‌های عقلی محکمی وجود داره، سوای اینکه در آثار اهل‌بیت علیهم السلام هم شواهدی به چشم می‌خوره؛ این روایت حیرت‌انگیز رو بخونید. (خطی که شاهد مثال ماست رو رنگ قرمز کرده‌ام.)


دَخَلَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ مُلْجَمٍ [لَعَنَهُ اللَّهُ] عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ [علیه ‌السلام] فِی وَفْدِ مِصْرَ الَّذِی أَوْفَدَهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ [رحمة اللـه علیه] وَ مَعَهُ کِتَابُ الْوَفْدِ.

عبد الرّحمن بن ملجم مرادى (قاتل امیرالمؤمنین علیه السلام) با جماعتى از مسافرین و وافدین مصر در کوفه بر امیرالمؤمنین علی علیه السلام وارد شد، و آنها را محمّد بن أبى‌بکر (رحمة اللـه علیه) فرستاده، و نامه‌ی معرّفى آن مسافرین و وافدین در دست عبد‌الرّحمن بود.


فَلَمَّا مَرَّ بِاسْمِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ مُلْجَمٍ، قَالَ: أَنْتَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ؟ لَعَنَ اللَّهُ عَبْدَ الرَّحْمَنِ!

(چون آن حضرت نامه را قرائت میکرد و) چون مرورش به نام عبد الرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبد الرّحمانى؟ خدا لعنت کند عبد‌الرّحمن را!


قَالَ: نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! أَمَا وَ اللَّهِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی لَأُحِبُّکَ!

عرض کرد: بلى اى امیر مؤمنان! من عبد الرّحمن هستم!
سوگند به خدا اى أمیرمؤمنان من تو را دوست دارم!


قَالَ: کَذَبْتَ وَ اللَّهِ مَا تُحِبُّنِی (ثَلَاثاً).

حضرت فرمود: سوگند به خدا که مرا دوست ندارى! حضرت این عبارت را سه بار تکرار کردند.


قَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَحْلِفُ ثَلَاثَةَ أَیْمَانٍ أَنِّی أُحِبُّکَ وَ أَنْتَ تَحْلِفُ ثَلَاثَةَ أَیْمَانٍ أَنِّی لَا أُحِبُّکَ؟!

ابن ملجم گفت: اى امیرمؤمنان! من سه بار سوگند میخورم که تو را دوست دارم و تو هم سه مرتبه سوگند یاد میکنى که من تو را دوست ندارم؟


قَالَ: وَیْلَکَ (أَوْ وَیْحَکَ) إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْأَرْوَاحَ قَبْلَ الْأَبْدَانِ‏ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَأَسْکَنَهَا الْهَوَاءَ.

حضرت فرمود: واى بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق کرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسکن داده است.


فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا هُنَالِکَ ائْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ مَا تَنَاکَرَ مِنْهَا اخْتَلَفَ فِی الدُّنْیَا وَ إِنَّ رُوحِی لَا تَعْرِفُ رُوحَکَ!

آن ارواحى که در آنجا با هم آشنا بودند در دنیا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحى که در آنجا از هم بیگانه بودند در اینجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلًا نمى‏شناسد!


فَلَمَّا وَلَّى قَالَ: إِذَا سَرَّکُمْ أَنْ تَنْظُرُوا إِلَى قَاتِلِی فَانْظُرُوا إِلَى هَذَا.

و چون ابن ملجم بیرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست دارید قاتل مرا ببینید، او را ببینید.


قَالَ بَعْضُ الْقَوْمِ أَوَ لَا تَقْتُلُهُ أَوْ قَالَ نَقْتُلُهُ؟!

بعضى از مردم گفتند: آیا او را نمى‏کشى؟ یا آیا ما او را نکشیم؟


فَقَالَ: مَنْ أَعْجَبُ مِنْ هَذَا تَأْمُرُونِّی أَنْ أَقْتُلَ قَاتِلِی
.*

امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: سخن از این کلام شما شگفت انگیزتر نیست؛ آیا شما مرا امر مى‏کنید که قاتل خود را بکشم؟!

نیمه شب شنبه
شانزدهم شوال
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*بصائر‌الدرجات، ج1، ص89.
تیتر از ابتدای دفتر دوم مثنوی معنوی.

۰۲ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۴۰

قال أمیرُالمؤمنین علیه السلام:

پیشوای دلباختگانِ پروردگار ـ که سلام خدا بر او باد ـ فرمود:


کَم مِن صائِمٍ لَیسَ لَهُ مِن صیامِهِ إلّا الجُوعُ و الظَّمَا،

چه بسا روزه‌داری که بهره از روزه‌ی خود ندارد، جز تشنگی!

و کَم مِن قائِمٍ لَیسَ لَهُ مِن قیامِهِ إلّا السَّهَرُ و العَناءُ،

و چه بسیار به‌‌پا‌خیزانی در شب، که بهره‌ای از قیام خود ندارند جز بیداری و رنج

حَبَّذا نَومُ الأکیاسِ و إفطارُهُم!*

بَه‌بَه از خواب زیرکان و بَه‌بَه از افطار آن‌ها!


وَ اللَّهِ لَنَوْمٌ عَلَى یَقِینٍ، أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ أَهْلِ الْأَرْضِ مِنَ الْمُغْتَرِّین!*

به خدا قسم! واقعاً خوابی که همراه با یقین باشد،

از [همه‌ی] عبادت زمینیانِ [مغرور و] فریفته[ی ظواهر] ارزشش بیشتر است!

عصر جمعه
سوم شهراللـه
رمضان المبارک
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* نهج البلاغة، کلمات قصار، کلمه 145.

تیتر غزلی از فروغی بسطامی:
یک طایفه را بهر مکافات سرشتند
یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند...

ابن‌ابی‌الحدید در شرح این عبارت می‌گوید:
منظور از "اکیاس" در این عبارت امیرالمؤمنین، همان علمای عارف به پروردگار است. و علّت این‌که خوابشان از عبادتِ سایر مردم برتری دارد آن است که عبادات آن‌ها، مطابق با عقیده‌های راسخی است. لذا اعمال آن‌ها فروعی است که به یک اصل ثابت و دارای حقیقت برمی‌گردد و ملحق می‌شود. اما جاهلان اینطور نیستند. چرا که آن‌ها خدا را نشناخته‌اند [که حالا بخواهند واقعا او را عبادت کنند] و عبادتشان در حقیقت متوجه به سمت خدا نیست؛ پس طبیعتا پذیرفته نیست! و روی همین مبنا و معیار است که عبادت مسیحیان و یهودیان فاسد است. (شرح نهج‌البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج18، ص344)

یه آقا: اگرچه حرف ابن‌ابی‌الحدید از جهتی صحیح است که عبادت جاهلان به خاطر منشأ فاسدش طبیعتا نباید پذیرفته شود، اما خداوند متعال از روی کرم و فضلش عبادت "مای عوام" را می‌پذیرد. خودش فرموده است: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى‏ مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدا: و اگر فضل و رحمت واسعه‌ی خداوند بر سر شما نبود، هیچ‌گاه ـ حتی ـ یک نفر از شما پاک نمی‌شد. (سوره نور، آیه21).

۲۱ تیر ۹۲ ، ۱۸:۵۴

وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی تَحَبَّبَ‏ إِلَیَ‏ وَ هُوَ غَنِیٌ‏ عَنِّی...‏*

حمد مخصوص خداست. همانی که به من محبت ورزید، در حالی که از من بی‌نیاز است...

...

اگه برای منِ آدمِ عادیِ عاشق خدا نشده، مصرع اول این بیت دروغ باشه، ولی مصرع دومش حقیقته:


تنها تویی تنها تویی در گوشه‌ی تنهایی‌ام

تنها تو می‌خواهی مرا! با این‌ همه رسوایی‌ام...

سحر شنبه
چهارم رمضان المبارک
1434

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فرازی از مناجات ابوحمزه‌ی ثمالیِ امام زین‌العابدین. 
شاعر رو نمی‌شناسم. 

۲۱ تیر ۹۲ ، ۰۵:۲۴

...قالَ لَهُ الرَّجُلُ:
...آن مرد به امام باقر علیه السلام عرضه داشت:

"وَ اللَّهِ إِنِّی لَأُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْت"!

" به خدا قسم! واقعا من شما اهل‌بیت را بسیار دوست دارم"!


قَالَ علیه السلام: 

حضرت [در جواب او] فرمودند:


فَاتَّخِذْ لِلْبَلَاءِ جِلْبَاباً!

پس برای [آزمایش و رنج و] بلا، لباسی اختیار کن [و آماده باش]!

فَوَ اللَّهِ إِنَّهُ لَأَسْرَعُ إِلَیْنَا وَ إِلَى شِیعَتِنَا مِنَ السَّیْلِ فِی الْوَادِی! *
چرا که به خدا قسم [رنج و مصیبت و] بلاء به سمت ما [و دوست‌داران] و شیعیانمان، 

سریع‌تر از [سرعتِ جاری‌ شدن] سیل در دره‌هاست!

شب جمعه
بیست و ششم
شعبان المعظم
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ طوسی، المجلس السادس؛ بحارالأنوار، ج46، ص360.
تیتر از حافظ شیرازی.

۱۴ تیر ۹۲ ، ۰۱:۰۲

خدای آسمانها و زمین فرمود:

یَا ابْنَ آدَمَ!
ای آدمی‌زاد!

إِذَا وَجَدْتَ قَسَاوَةً فِی قَلْبِکَ
اگر در دلت قساوتی دیدی

وَ سُقْمَاً فِی جِسْمِکَ

یا در جسمت مرضی حس کردی

وَ نَقِیصَةً فِی مَالِکَ

یا در ثروتت دچار کمبودی شدی

وَ حرِیمَةً فِی رِزْقِکَ

یا در روزی [و برکتِ مادی و معنوی]ات محروم و بی‌نصیب ماندی  

فَاعْلم:

پس بدان که:

۰۸ خرداد ۹۲ ، ۰۲:۲۶

رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم فرمودند:

الْمَرْءُ عَلَى دِینِ‏ خَلِیلِهِ‏ وَ قَرِینِه؛ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِل.*

انسان، همان رنگ و بو، حال و هوا، و مذهب و اعتقاد و دینی را می‌گیرد
که رفیق و انیس و دلدار و همنشینش دارای آن است.
پس هرکدام از شما باید دقت کند که با چه کسی رفاقت دارد.

گل

به قول سعدی:
گلی خوش‌بوی در حمّام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مُشکی یا عبیری؟!
که از بوی دلاویز تو مستم!
بگفتا: من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدّتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
و گرنه من همان خاکم که هستم!

سه شنبه
20ـ 6 - 1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ طوسی، مجلس هجدهم، ص518؛ أصول کافی، ج2، ص375، بابُ مجالسةِ أهل المعاصی.

پُست تیترش رو از پروین اعتصامی وامداره. بیت کاملش اینه:

نوگلی پژمرده از گلبن به خاک افتاد و گفت:

خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار.

۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۲

قال أبوجعفر الباقر علیه السلام:

النَّاسُ کُلُّهُمْ بَهَائِمُ*... النَّاسُ کُلُّهُمْ بَهَائِمُ... النَّاسُ کُلُّهُمْ بَهَائِمُ،
إِلَّا قَلِیلًا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ.
وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ... وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ... وَ الْمُؤْمِنُ‏ غَرِیبٌ!**

شب یکـشنبه
16 / 06 / 1434

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بهائم، جمع بَهِیمَة، یعنی: چارپا، حیوان. بقیه‌ی عبارت واضحه. نیازی به ترجمه نیست. 
** اصول کافی، ج3، ص614: بابٌ فی قلّة عدد المؤمنین.
تیتر از خواجه حافظ شیراز رضوان اللـه علیه.

۰۷ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۱۱

           جمعه‌ی هفته‌ی پیش "بی‌بی" و "جِدّو" ناهار مهمون ما بودند. حتما می‌دونید که به عربیِ عامیانه، به مادربزرگ می‌گن "بی‌بی" و به پدربزرگ "جِدّو". مادرم می‌گفت تا قبل از این‌که تو زبون باز کنی، همه‌ی نوه‌های پدرم بهش می‌گفتند "آقا". اما وقتی تو زبون باز کردی یه خورده بزرگ شدی، صداش می‌زدی "جدّو"! و چقدر خوشش میومد از این‌که "جدّو" صداش کنی.
           ناهار رو دور هم خوردیم و یه درازی کشیدیم و چایی زدیم به رگ و عصر شده بود که من رفتم یه وضویی بگیرم تا نماز عصرمو بخونم. وقتی اومدم دیدم مهمونا نیستند. از خونواده پرسیدم اینا کجا رفتن؟!
           گفتند: رفتند خونه!
           ـ چرا صبر نکردند من بیام تا خداحافظی کنیم؟
           مادرم گفت: آخه می‌گفتند تلویزیون الآن فوتبال داره نشون می‌ده، "جدّو" هم عجله داشت که بره برسه بازی رو تماشا کنه.
           ـ عجب!
           و خیلی تعجب کردم... نه از این‌که بی‌خداحافظی گذاشت رفت، نه! از این‌که برای یک پیرمرد هفتاد ـ هشتاد ساله، دیدن بازی فوتبال باشگاه‌های ایران ـ که از نظر کیفیت بازی هم در سطح خوبی نیست ـ اهمیت داره!
           بعد من داشتم آماده می‌شدم برم جلسه‌ی عصر جمعه ـ که بعدا دوست دارم یه پست راجع بهش بنویسم ـ و با خودم فکر می‌کردم منِ جوون توی این فکر هستم که ذکر عصر جمعه ازم فوت نشه، و جلسه‌ی عصر جمعه‌م دیر نشه، اما پدر بزرگم ـ با این سنّش ـ داره به فوتبال فکر می‌کنه.
           و توی دلم شاید بهش خندیدم و تأسف خوردم که به جای رسیدگی به اعمالش و فکر آخرت بودن، استرس فوتبال داره. شاید اگه این کار رو از یه جوون میدیدم، اصلا تعجب نمیکردم و عیب نمیدونستم، اما از کسی که طبیعتاً خودش رو به مرگ باید نزدیکتر احساس کنه، این علاقه مندی برام هضم نمیشد.
           چند روزی از این قضیه گذشت. یک شب برای کاری رفته بودم خونه، دیدم تلویزیون داره فوتبال نشون می‌ده. بازی الهلال عربستان و استقلال بود. نشستم روی صندلی روبروی تلویزیون و همین‌طوری مات به بازی خیره شدم. انگار خدا عشق فوتبال انداخته بود توی دلم!
           دقیقه‌ی 55 بازی بود و تا دقیقه‌ی 80 از جلوی تلویزیون تکون نخوردم! بعد یه دفعه انگار میلش از دلم رفته باشه، بلند شدم و از خونه به سمت مدرسه حرکت کردم.
           بعد با خودم فکر کردم که: إ! چی شد؟ چرا من یهو عاشق فوتبال شدم؟ من که اصلا اهل تماشا کردن فوتبال نبودم این چند ساله، چرا انقدر برام مهم بود که استقلال بتونه گل بزنه و گل خورده‌شو جبران کنه؟
           که یکدفعه یاد جمعه‌ی گذشته و داستان بابا بزرگم افتادم. پس عجب! این که من وسط بازی یهو محبت فوتبال به دلم بیفته و بشینم نگاه کنم و بعد نتونم دل بِکنم و اواخرش یهو باز برام بی‌اهمیت بشه، از سمت خودم نبود! داشتند تنبیهم می‌کردند و انگار عملاً گوشم رو پیچوندند و بهم گفتند: "این که تو می‌بینی خیلی چیزهایی که برای مردم جزو واجباته و براش می‌میرند، برای تو بی‌اهمیت و مسخره است، از جانب تو نیست! و این دستگیری ما بوده که شامل حال تو شده، و لطف ما بوده، نه لیاقت تو! پس تو حق نداری مغرور بشی و غلط می‌کنی کسی رو مسخره کنی!
           و این ما هستیم که محبت چیزی رو از دل تو برمی‌داریم و محبت‌های دیگه رو به جاش قرار می‌دیم، و دیدی که با یک اراده، بیست دقیقه‌ای عشق فوتبال به دلت افتاد؟!
           و آیا یادت نیست در دوران نوجوانی اکثر وقت شبانه‌روز تو به بازی و تماشای فوتبال می‌گذشت؟ چه کسی اون عشق و علاقه رو از دل تو بیرون آورد؟ جز دست‌گیری الهی؟ پس تو از خودت چیزی نداری و اگر لحظه‌ای عنایت از تو قطع بشه، باز برمی‌گردی به همان حال و هوا، و بلکه حال و هوایی بدتر از اون‌چه که بودی."

           راجع به همین معنا، امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: مَنْ‏ عَیَّرَ مُؤْمِناً بِشَیْ‏ءٍ لَمْ یَمُتْ حَتَّى یَرْکَبَه*. یعنی "کسی که مؤمنی را در مورد چیزی ـ که لزوماً گناه هم نیست ـ سرزنش کند، نمی‌میرد مگر آن‌که ـ بنا بر سنّت و وعده ی الهی ـ خودش مرتکب آن عمل خواهد شد".
           این، سنّت خداست... (توجه به تیتر پُست کن!)

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جمله تیتر، آیه 62سوره احزاب: وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدیلاً؛ یعنی: و تو هرگز سنّت خدا را دگرگون و تغییر یافته نخواهی یافت!
* اصول کافی، ج2، ص356: بابُ التّعییر.

۰۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۵:۴۰

           یک. جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله، فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْصِنِی.

           مردی نزد پیغمبر اکرم صلی اللـه علیه و آله و سلّم آمد و گفت: یا رسول اللـه! مرا نصیحتی کن.

           فَقَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ.
           حضرت فرمودند: زبانت را حفظ کن!

           قَالَ‏: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْصِنِی.
           مرد گفت: یا رسول اللـه! مرا پند (دیگری) ده.
           قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ.
           حضرت تکرار کردند: زبانت را حفظ کن!

           قَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، أَوْصِنِی.
           او گفت: یا رسول اللـه! مرا وصیتی کن!

           قَالَ: احْفَظْ لِسَانَکَ‏!!!؛ وَیْحَکَ! وَ هَلْ یَکُبُّ‏ النَّاسَ عَلى‏ مَنَاخِرِهِمْ‏ فِی النَّارِ إِلَّا حَصَائِدُ أَلْسِنَتِهِم‏؟!
           حضرت فرمودند: زبانت را حفظ کن!
           وای بر تو! آیا (خیال کرده‌ای) مردم جز به خاطر گناه زبانشان، با صورت در آتش می‌افتند؟!

 

           دو. عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام، قَالَ: «قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ: یَا بُنَیَّ، إِنْ کُنْتَ زَعَمْتَ أَنَّ الْکَلَامَ مِنْ فِضَّةٍ، فَإِنَّ السُّکُوتَ مِنْ ذَهَب‏».*
           امام صادق علیه السلام فرمودند: لقمان حکیم به فرزندش گفت: پسرکم! اگر گمان کرده‌ای سخن (خوب) از جنس نقره است، پس بدان که سکوت (حکیمانه) مثل طلا (کم‌یاب و پر ارزش) می‌ماند!

 

           سه. آیت اللـه شیخ محمد کوهستانی ـ رحمة اللـه علیه ـ می‌فرمودند: حرف‌های بیهوده و لغو، تأثیر زیادی در روح دارد و روح را می‌میراند. من تأثیر حرف‌های بیهوده را کمتر از غذای حرام نمی‌دانم!

 

           چهارمرحوم آیت اللـه سید محمد حسین حسینی همدانی، (صاحب تفسیر انوار درخشان) می‌فرمودند: یک بار تصادفا به نکته‌ای برخوردم و بسیار نظرم را جلب کرد و آن این‌که: داخل دهان مرحوم قاضی کبود رنگ بود. از استاد پرسیدم: علت چیست؟
           ایشان مدت‌ها پاسخ را نداد و حتی بعدها که خیلی اصرار کردم باز هم چیزی نفرمود، تا این‌که یک روز در جلسه‌ی خصوصی‌ مطلب را فاش کردند که: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختیهای فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت.
           آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانایی بازداری آن را داشته باشم، بیست و شش سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم! اینها اثرات آن دوران است!

 

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* کافی، ج3: باب الصمت و حفظ اللسان.

ـ شاعر تیتر: نمی دانم.

ـ در پندنامه شیخ فرید الدین عطار نیشابوری، در بیان فواید خاموشی آمده است که:

گر خبر داری زحیّ لایموت

بر دهان خود بنه مُهر سکوت

هر که را گفتار بسیارش بود

دل درون سینه بیمارش بود

عاقلان را پیشه خاموشی بوَد

پیشهٔ جاهل فراموشی بوَد.

نکته‌ی لطیفی که در مصرع آخر مورد اشاره قرار می‌گیره اینه که: پر حرفی، باعث تشویش درون، و در نتیجه، کم شدن حافظه است.

۱۶ اسفند ۹۱ ، ۰۰:۱۵