یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳۹ مطلب با موضوع «روایات» ثبت شده است

           وقتی آخرهای اسفند می‌شه، انگار که دنیا داره به آخر می‌رسه! جوری خیابون‌ها به هم می‌ریزه که انگار اول فروردین، چه می‌خواد بشه مثلا! 
           اعصابم از شلوغی و ترافیک خیابون‌ها به هم ریخته بود و داشتم بی‌ترافیک‌ترین مسیرها رو برای رسیدن به خونه طی می‌کردم که باز خوردم به ترافیک. با سرعت خیلی کمی داشتم می‌رفتم که دو تا موتوری اومدن و سمت راست ماشین یک‌دفعه ـ به خاطر ترافیک جلوشون ـ زدند روی ترمز. اصلا ندیدمشون، با همون سرعت کم سپرم خورد به چراغ عقب یکی‌شون. پایه‌ی چراغ عقبش لق شد. تا اومدم باهاش صحبت کنم، ترافیک باز شد و بوق ماشین‌های عقبی نذاشت. با اشاره بهش فهموندم بیا جلو. رفتیم و زدم بغل. اومدم پایین و چراغ رو وارسی کردم. بهش گفتم: الآن پول همراهم نیست. شماره کارت عابر‌بانکت رو بده، تا خسارتت رو برات بفرستم. شماره‌ی موبایلم رو هم می‌دم، اگه مشکلی بود زنگ بزن.
           ـ یعنی هیچی همراهت نیست؟
           ـ چرا؛ ولی فکر نمی‌کنم به کارت بیاد. زیاد پولی نیست...
           باز نشستم توی ماشین و کاپشنم، که انداخته بودمش روی صندلی شاگرد شوفر،  رو شروع کردم گشتن. سرجمع از جیب‌هام دوهزار و پونصد تومن پول جمع شد. بهش گفتم: فعلا همین قدر هست. بگیر، شماره‌ی کارتت رو هم بده. من قیمت ندارم، چراغ موتور چنده؟
           گفت: عیبی نداره! نمی‌خواد دیگه. بسه. قیمتش همین حدوده.
           گفتم: یعنی دلم آروم باشه؟ حلالم کردی؟
           ـ آره! فقط سر سال تحویل، دعام کن!
           بعد زد روی دنده و گاز داد و رفت.
           همون‌جا ـ مثل این‌که کسی کنارم نشسته باشه ـ گفتم: عجب! نمی‌گه سر نماز شبت دعام کن، می‌گه سر سال تحویل دعام کن!
           2. حضرت إمام موسی بن جعفرعلیه السلام فرمودند: إِنِّی قَدْ فَتَّشْتُ الْأَخْبَارَ عَنْ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ صلی اللـه علیه و آله و سلّم؛ فَلَمْ أَجِدْ لِهَذَا الْعِیدِ خَبَراً وَ إِنَّهُ سُنَّةٌ لِلْفُرْسِ وَ مَحَاهَا الْإِسْلَامُ وَ مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ نُحْیِیَ مَا مَحَاهُ الْإِسْلَام‏.
           من در حال و هوا و سنّت جدّم رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم نگریستم و جستجو کردم؛ ولی برای این عید (نوروز) خبری پیدا نکردم و اثری ندیدم. و این عید، از زمان سابق، روش و رسم ایرانیان بود و اسلام آن را از بین برد و محو کرد. پس من به خدا پناه می‌برم از این‌که چیزی را إحیا کنم که اسلام آن را محو کرده است.
           قضیه‌ی مفصل و کامل این حدیث را نگاه کنید در: بحار الأنوار مجلسی، ج95، ص419؛ به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.

عصر دوشنبه
۲۶ربیع الثانی
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* از رباعیات سعدی. کاملش اینه:
آن شب که تو در کنار مایی روز است
آن روز که با تو میرود نوروز است
دی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروز است.

۲۹ اسفند ۹۰ ، ۱۴:۰۳

روی عن أبی عبداللـه الصّادق علیه السلام، أنّه قال:
فسد الزّمان
و
تغیّر الإخوان

فَرَأیتُ الإنفِرادَ أسکَنَ للفؤاد

روزگار، متعفن
و
دوستان، مسخ شدند!
پس دیدم 
 عزلت پیشه کنم،
که باعث آرامش بیشتر درون است...
 

پنج شنبه
اول ذی القعدة الحرام
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فراز پنجاه و نهم دعای جوشن کبیر.

۰۷ مهر ۹۰ ، ۱۲:۰۱

           امشب، رفته بودم خونه‌ی مهدی اینا. تو مسیر، دیدیم یه سری جمعیت همینطور در طول کوچه‌شون، تکیه به دیوار نشسته‌ن! بین بعضی خونه‌های محله، رفت و آمد خاصی بود.
           بهش گفتم: خونه‌تون تهِ یه کوچه‌ی باریک و طولانیه هیچ، از وقتی هم که وارد این کوچه می‌شی، باید هزارتا نگاه سنگین رو تحمل کنی!
           گفت: آره، ولی این‌که امشب انقدر شلوغه، واسه اینه که یکی از همسایه‌هامون، یه پیرزن نود و هشت ساله است که دکترا جوابش کردند. بچه‌ها و نوه‌هاش که خبر دار شدند، از راه دور و نزدیک کوبیده‌ن اومده‌ن اینجا. پیرزنه نابیناست. حافظه‌ش رو هم از دست داده و هیچ‌کس رو نمی‌شناسه. راه دفع ادرارش بسته‌ شده و شکمش حسابی باد کرده. الآن چهار روزه. اینا منتظرن بمیره تا راحت بشه... اما هنوز داره زجر می‌کشه...
           ـ خیلی بده که بدونی عزیزت داره می‌میره. و بدونی که باید بمیره. و منتظر باشی که بمیره... .

           ۲. دلم گرفته. خسته‌ام. احساس می‌کنم من، لیاقت راه خدا طی کردن رو ندارم. بارها اینو ثابت کرده‌م. از طرفی، نمی‌فهمم این الطاف خدا چه معنی‌ داره...
           ای کاش مثل اون پیرزن بودم. ای کاش اون‌قدر خلأ "خوب بودن" رو احساس می‌کردم، که دیگه نتونم زنده باشم...
            نمی‌دونم چی بگم. چرا امشب هرچی می‌نویسم، پاک می‌کنم؟! امشب چه مرگمه... نمی‌دونم. تو این ـ حدود ـ دو سالی که این‌جا رو نوشتم، انقدر تو نوشتن یه مطلب مِن مِن نکردم. نمی‌فهمم. 
           می‌دونی؟! بدبختی‌م این‌جاست که (ببخشید اگه یه کم بی‌پرده حرف می‌زنم. کلا من همون‌طوری که تو زندگی عادی حرف می‌زنم، اینجا می‌نویسم. تو این‌جا خود سانسوری ندارم. شرمنده!) تو مسائل معنوی، به اندازه‌ی یه "شاش بند" شدن هم ناراحتی و دغدغه ندارم! ببین! اون پیر زنه، الآن می‌دونه که داره می‌میره. یعنی چاره‌ای نداره. قوانین عالم طبیعت، اون رو به سمت مرگ سوق می‌ده، چه بخواد، چه نخواد. داره زجر می‌کشه. خسته است. مستاصله. در نتیجه، مشتاق مرگه. دوست داره بمیره... تا... تا راحت بشه.
           چرا من، تو مسائل معنوی، از دست روح سرکش خودم، اون‌قدر خسته نمی‌شم که آرزوی مرگ معنوی کنم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم، می‌فرمود: قبل از میرانده شدنتون، بمیرید. اختیارا بمیرید...
           این حرفها یعنی چی؟ چرا از بعضی چیزها اون‌قدر دور شدم که حالت افسانه پیدا کرده؟! شاید اگه من هم "بعضی چیزها" رو ندیده بودم، مُنکر خیلی حرفها می‌شدم. نمی‌دونم...

نیمه شب
پنج شنبه
۱۶شوال
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* دیوان کبیر مولانا، غزل ۶۳۶.
کز این خاک برآیید، سماوات بگیرید!
بمیرید! بمیرید! و زین نفس ببُرّید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان
چو زندان بشکستید، همه شاه و امیرید...
 

۲۴ شهریور ۹۰ ، ۲۳:۱۴

           نیاز نیست جمع شدن "نفحات قدسیه" رو با چشم باطن ببینی. همین که "یه ذره" دین دار باشی، با تموم شدن ماه رمضون، میفهمی که "یه چیزی" بود و دیگه نیست.

۲۹رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*خداحافظ بر تو و شب قدرت/امام زین العابدین.

۰۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۱۴

خداحافظ ای ماه!
که
پیش از إقبالت، لحظه شماریم
و
قبل إدبارت، افسرده!

۲۹رمضان المبارکـ
سه شنبه
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*دعای وداع إمام زین العابدین علیه السلام با ماه مبارک رمضان.

۰۸ شهریور ۹۰ ، ۱۵:۱۰

قال رسولُ اللـه صلّی اللـه علیه و آله و سلّم:
رسول خدا که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد، فرمود:

لِلصّائِمِ فَرحَتان:
دو شادی [و بهجت و لذّت] مخصوص روزه‌دار [حقیقی] است [و غیر از او کسی آن را ادراک نمی‌کند]؛

فرحةٌ عند فِطرِه (نسخةٌ أخری: إفطاره)
سروری در هنگام إفطار،

و فرحةٌ عندَ لِقاءِ ربّهِ.*
و سروری دیگر، وقت دیدار پروردگارش.

۴رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از شاطر عباس صبوحی قمّی.
روزه‌دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری افطار رطب در رمضان مستحب است!
* وسائل الشیعة، ج7، ص290.

۱۴ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۲۴

           خواب هم خواب اونا!

 

سـ۳ـه شنبه
اول رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــ
*اینو أمیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند. یعنی: بَه بَه از خواب رندان و إفطارشان!

۱۱ مرداد ۹۰ ، ۱۷:۴۱

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: إنَّ الوُصُولَ إلی اللهِ عَزّ و جلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ إلّا بِإمتِطاءِ اللَّیل. یعنی وصال خداوند متعال، سفری‌ست که جز با عبادت در شب حاصل نشود.
(مستدرک الإمام العسکری علیه السلام، ص۲۹۰)

 

شب سه شنبه
هشتم شعبان المعظم ۱۴۳۱
مشهد الرضا علیه آلاف التّحیة و الثّناء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*از سر شب تا به صبح، ذکر خدا می‌کند./ شاعر:؟

۲۸ تیر ۸۹ ، ۲۰:۳۹

           ۱. راجع به فرار قوم بنی اسرائیل از دست فرعون و غرق شدن فرعونی‌ها در رود نیل، یه داستان جالبی هست که شنیدنش خالی از لطف نیست:**
           می‌گن وقتی همه‌ی‌ یاران فرعون غرق شدند، حضرت موسی نگاه می‌کنه می‌بینه یه نفر هست که زنده مونده! دقت که می‌کنه، می‌بینه این همون دلقک قصر فرعونه، که مثل حضرت موسی عبا و قبا و عِمامه می‌بسته و ادای حضرت موسی رو جلوی فرعون در می‌آورده! مثلا می‌گفته:"ای فرعون! به خدای واحد ایمان بیاور!"؛ بعد فرعون و اطرافیانش می‌زدن زیر خنده و خلاصه تفریحشون این بوده! حضرت موسی، تا این صحنه رو می‌بینه، ناراحت می‌شه و ـ به زبان حال البته!‌ـ عرض می‌کنه: خدایا مسخره‌شو در آوردیا! آخه این چه کاریه؟! این پدر ما رو در آورده بود! همه‌ش ادای منو در می‌آورد، چرا این غرق نشد؟ چرا عذابش نکردی؟ می‌گن خطاب اومد که: ای موسی! وقتی این مثل تو لباس می‌پوشید و ادای تو رو در می‌آورد، من خوشم میومد! چون خودش رو شبیه به تو می‌کرد، ما از عذابش صرف نظر کردیم!
           ۲. وقتی پیغمبر صلی اللـه علیه و آله می‌رفتن داخل مسجد الحرام و نماز می‌خوندن، فردی بود که به حضرت نگاه می‌کرد و بعد از رفتن ایشون، می‌خواست ادای رسول اللـه رو در بیاره. تا شروع کرد مثل ایشون راه رفتن و صحبت کردن، کمرش خشک شد و سه روز به همون حالت موند و از دنیا رفت!
           ۳. می‌دونی نتیجه‌ای که من از مقایسه‌ی این دو داستان می‌گیرم چیه؟ این که "کار خدا به آدمی‌زاد نرفته"! یعنی ما با "دو دوتا چارتا"ی خودمون، قبل از شنیدن این دو قصه، خیال می‌کنیم که اگه دین‌های الهی حق باشن، هرکس که ادای پیغمبری رو دربیاره، باید عذاب بشه. اما وقتی داستان اول رو می‌خونیم، می‌بینیم این‌طور نیست. بعد ممکنه خیال کنیم خب پس حالا هرکس این کار رو انجام بده،‌ تو عذابش تخفیف یا تاخیری هست؛ یا شاید هم اصلا بخشیده بشه. اما وقتی داستان دوم رو می‌خونیم، می‌بینیم که این‌طور نیست! یعنی اشتباهی که مردم، و حتی ـ در طول تاریخ‌ـ خیلی از علمای دین کرده‌ن اینه که توجه ندارن پرونده‌ی هرکس، فقط و فقط مختص به خودشه؛ هیچ‌کس با دیگری مقایسه نمی‌شه. خدا نسبت به شرایط هر بنده‌ای، براش حکم می‌کنه. 
           ۴. داستان حضرت موسی یه نکته‌ی ظریفی داره که تو حدیث رسول اللـه نهفته‌ست:"من تشبَّهَ بقوم فهو منهم"؛ یعنی: هرکس شبیه به عده‌ای بشه، از اون‌ها به حساب میاد. رو همین مقیاسه که می‌گن مثل آدم‌های خوب تیپ بزنید و لباس بپوشید،‌ نه مثِ بی‌سر و پاها!

۲/۷/۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حدیث از رسول خدا صلی اللـه علیه و آله هست. از امیرالمؤمنین هم نقل شده؛ و جزو مشهورات به حساب میاد.
** اگرچه زیاد دنبال سند این داستان نگشتم، اما پیداش هم نکردم. اون چه که نسبت به صحتش منو مظنون کرد،‌ این بود که مرحوم آیت اللـه مدرس، سر کلاس "سیوطی" این رو نقل کرد. همین نقل ایشون خودش سندیه بالاخره!

۲۵ خرداد ۸۹ ، ۱۸:۳۷