یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۵ مطلب با موضوع «معصومین :: روضه‌ها» ثبت شده است

...با قتل محسن دست دشمن باز گردید

کشتار آل فاطمه آغاز گردید

تا دست بیداد سقیفه آتش افروخت

بیت علی تا خیمه‌های کربلا سوخت

وقتی که زهرا سیلیِ غصب فدک خورد

در مقتل خونْ دخترش زینب کتک خورد

تا دست حیدر بسته با دست جفا شد

دست علمدار حسین از تن جدا شد

وقتی خلافت را زحیدر غصب کردند

طاغوت‌ها را تا قیامت نصب کردند

آل محمّد کشته‌ی این خنجر اَستند

حجّاج‌ها زاییده‌ی این مادر اَستند

تنها نه انکار ولایت از سقیفه است

تا روز محشر هر جنایت از سقیفه است

اعلانِ جنگِ با خدا روز سقیفه است

بیدادها را ابتدا روز سقیفه است

شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد

یک گام از راهی که رفته بر نگردد

هر کس که زهرائی‌ست پرچمدار دین است

سیلی خور خطّ امیرالمؤمنین است...*

شب شنبه
دوم جمادی الثانی
ایام شهادت مادر سادات
حضرت صدیقه ی طاهره
بهانه ی خلقت
فاطمة الزهراء
روحی و أرواح العالمین فداها
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حاج غلامرضا سازگار.

شعر تیتر از مرحوم آیت اللـه حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ـ مشهور به کمپانی ـ.
یعنی:
وای بر آنان از خشم خدای جبّار، به خاطر ظلمی که بر ریحانه پیامبر برگزیده ی خدا روا داشتند... .

۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۳۳

           دیدید بعضی وقت‌ها الفاظی که به زبون میاد، از فکرمون سبقت می‌گیره و قبل از تأمل صحبت می‌کنیم؟
           داشتم وضو می‌گرفتم و توی آینه به خودم نگاه می‌کردم، یک دفعه بی‌اختیار ـ بدون این‌که تازگی این جمله رو خونده باشم یا اصلا از قبل توی ذهنم بوده باشه ـ از دهنم پرید: یا جُنادَة... اِسْتَعِدْ لِسَفَرِک... قبلَ حُلُولِ أجلِک...
           تعجب کردم! عجب! این عبارت از کجا اومد؟! این جمله رو کی گفت؟!
           فکر کردم... یادم اومد فردا (یعنی هفتم صفر، بنا بر روایت صحیح‌تر از بیست و هشتم ماه) شهادت آقا امام حسن مجتباست ـ علیه السلام‌ـ.
           حالا قضیه چیه؟ خودتون کاملش رو بخونید:

۳۰ آذر ۹۱ ، ۱۳:۲۵

           یک. شب تعطیلی بود و رفقا انرژی تخلیه نشده داشتند. زنگ زدند سانس فوتسال رزرو کردند برای ساعت یک و نیم بامداد!
           نشستیم تو ماشین و چند لحظه‌ای از راه افتادنمون نگذشته بود که یکی‌مون شروع کرد جیب‌هاشو گشتن. با اضطراب و  تند تند، که نکنه دورتر بشیم از خونه‌شون و نیاورده باشدش و برای برگشتن دیر شه. جیب‌های شلوار و کاپشنش رو گشته و نگشته گفت: "موبایلم! موبایلمو جا گذاشتم!"
           نگاش کردم. عجب استرسی داشت! یه جور خیلی غیر طبیعی‌ای بود. تعجب کردم! قراره دو ساعته بریم و برگردیم... این چرا این‌طوری شد؟
           بعد انگار که یاد مرض مشابه خودم افتاده باشم، جوش آوردم. برای تلنگر، با لحن تند گفتم: "چی شده؟! چه مرگته؟! حواست هست؟ نصفه شبه! کسی باهات کاری نداره توی این ساعت؛ زود برمی‌گردیم! چیو مگه گم کردی؟! این همه تعلق برای چیه؟!"
           داشتم حرف می‌زدم که گوشی‌شو پیدا کرد. خیلی بهش برخورده بود از این لحن تذکر دادنم. تا اومد جواب بده زدم وسط حرفش:
           "من نمی‌گم خودم این‌طوری نیستم! مرض خیلی از ماهاست. این موبایل کوفتی چی داره که اگه همرامون نباشه یه جوری هستیم؟ انگار که قراره گم شیم! انگار که..."
           وقتی بی‌موبایل بیرون میای آرامش نداری، یعنی دلبسته‌‌شی. یعنی موبایل مال تو نیست، تو مال موبایلی!
           می‌گم گوشی، اما موبایل مثاله. تو خودت نگاه کن چیا تو زندگی‌ت هست که اگه ازت بگیرن، بیشتر از این‌که لَنگ و محتاج فایده و کارائی‌ش باشی، بی‌قراریِ بی‌مورد داری؟ کامپیوتر؟ اینترنت؟ ماشین؟ ...؟ ...؟
           منی که هنوز نمی‌تونم دل بکنم از یه گوشی زپرتی، چطور می‌تونم عاشورا رو بفهمم؟! چطور می‌تونم بفهمم دل بریدن یه پدر از پسر جوانش، ـ اونم چه پسری؟! کسی که توی عالم لنگه نداشت ـ یعنی چی؟
           چطور می‌تونم بفهمم وقتی سر دست می‌گیره نوزادش رو، و می‌دونه همین الآنه که تیری بیاد و... این چه حالی داره؟
           اصلا ممکنه وضعیتی که وقت شنیدن "مهلاً مهلا"ی خواهرش داشت رو پیدا کنم؟ اون صبر و استقامت، اون شکیبایی، اون حال انقطاعِ حضرت رو...
           تا وقتی گیر این چیزهای مسخره هستیم، وضعیت همینی هست که هست.
           درصد زیادی از دلبستگی ما به اشیاء اطرافمون، روی احتیاج نیست، روی اعتیاده! مَرَضه! لذا "حسینی" نیستیم! چون اگه یه روزی إمام زمانمون ـ علیه السلام ـ بیاد و بخواد دست به تعلقاتمون بزنه، جیغمون بالا می‌ره و جلوش جبهه می‌گیریم... اگر ازمون یاری بخواد، علایق سیاهمون رو ترجیح می‌دیم.
           دو. اما خود امام حسین رو نگاه! چون از همه بی‌تعلق‌تر بود، لحظه‌ی شهادت یه جور دیگه‌ای عروج کرد. عُلقه؟! هه! برای او معنا نداشت! بالاتر از این‌ها، مصیبت‌های سنگینی مثل غصه‌ی اسارت پیش‌‌ِ روی خانواده‌ش، داغ عزیزان، سختی تشنگی و زخم و جراحت‌ها در توجه به توحید او اثری نگذاشت! او مشغول عشق‌بازی با خدای خودش بود!

           "هِلال بن نافع مى‏گوید: من در نزدیکى حسین ایستاده بودم که او جان مى‏داد؛ سوگند به خدا که من در تمام مدّت عمرم، هیچ کشته‏اى ندیدم که تمام پیکرش به خون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره‏اش نورانى باشد. به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفکّر در کشتن او باز مى‏داشت!
           و در آن حالت‏هاى سخت و شدّت، چشمان خود را به آسمان بلند نموده، و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذو الجلال عرض مى‏کرد:

           صَبْرًا عَلَى قَضَآئِکَ یَا رَبِّ! لَا إلَهَ سِوَاکَ، یَا غِیَاثَ‏ الْمُسْتَغِیثِینَ!
           «شکیبا هستم بر تقدیرات و بر فرمانِ جارى تو اى پروردگار من! معبودى جز تو نیست، اى پناه پناه آورندگان!»"**

شب پنج شنبه
بیست و دوم 
محرم الحرام
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* با همه بیگانه شد هرکه به او آشناست./جودی خراسانی.
** لمعات الحسین، ص92.

۱۵ آذر ۹۱ ، ۲۱:۴۵

مجلس سوم: نازدانه ی أباعبداللـه سلام اللـه علیهما

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده

عمه بیا گمشده پیدا شده

روز فراق عمه به سر آمده

نخل امید عمه به بر آمده

طائر اقبال ز در آمده

باب من عمه زسفر آمده

کنج خرابه شب یلدا شده

پشت سر باب شدم رهسپر

پای پیاده، منِ خونین جگر

تا بکشد دست نوازش به سر

آمده دنبال من اینک، به سر

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده

عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه نیارم دل بابا به درد

اشک نریزم، مکشم آه سرد

بیند اگر حال من از روی زرد

خصمْ نگویم به من عمه چه کرد

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده ‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه زند طعنه خرابه به طور

خیزد از این سرد بنگر موج نور

چشم بد از محفل ما عمه دور

عمه خرابه شده بزم حضور

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

قطره‌ی اشک عمه چو دریا شده

غنچه‌ی غم عمه شکوفا شده

بزم وصال عمه مهیا شده

وَه که چه تعبیر زرؤیا شده

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

عمه به بابا شده‌ام میزبان

آمده بابا برِ من میهمان

نیست به کف تحفه به جز نقدِ جان

تا بکنم پیش‌کشش عمه‌ جان

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

بود مرا عمه به دل آرزو

تا غمِ دل شرح دهم مو به مو

ریخته مِیْ عمه، شکسته سبو

باز نگردد دگر آبم به جو

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

کرد تهی دلْ چو غزالِ حرم

لب زسخن بست غزل‌خوان غم

دست قضا نقش دگر زد رقم

شامْ به شومی شد از آن متهم

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده

جانِ خود او در رَهِ جانان بداد

خود به سویی، سر سوی دیگر فِتاد

آه کشید عمه چو دید از نهاد

گنج خود او کنج خرابه نهاد

عمه بیا عقده‌ی دل وا شده‏

عمه بیا گمشده پیدا شده*

یکـ شنبه
سوم محرم
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر: ؟

۲۸ آبان ۹۱ ، ۱۲:۲۲

مجلس دوم: ورودیّه

ثمَّ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ... حَتَّى بَلَغَ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی مِنَ الْمُحَرَّمِ.
فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ: مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ؟
فَقِیلَ: کَرْبَلَاءُ!
فَقَالَ‏ علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ!
ثُمَّ قَالَ: هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ‏ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی اللـه علیه و آله و سلّم.
فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَةً وَ جَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یُصْلِحُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ‏

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ‏

مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِیلٍ‏

وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ‏

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِ‏

مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِیلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ‏

قَالَ الرَّاوِی:

فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ علیهما السلام ذَلِکَ، فَقَالَتْ: یَا أَخِی! هَذَا کَلَامُ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَتْلِ!؟
فَقَالَ علیه السلام: نَعَمْ یَا أُخْتَاهْ!
فَقَالَتْ زَیْنَبُ: وَا ثُکْلَاهْ! یَنْعَى الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَیَّ نَفْسَهُ!
قَالَ: وَ بَکَى النِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ تُنَادِی وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا عَلِیَّاهْ! وَا أُمَّاهْ! وَا أَخَاهْ! وَا حُسَیْنَاهْ! وَا ضَیْعَتَنَا بَعْدَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه...*

شنبه
دوم محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* لهوف، ص82. به خاطر کمبود وقت نمیرسم ترجمه اش کنم. انشاءاللـه فرصتی دیگر.

۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۵:۱۷

مجلس اول: مسلم بن عقیل علیه السلام
یک.
ای فخر دل غمزده از خاک در تو

درغربت این شب شدم در به در تو
ازعشق تو سر می‌دهم این آخرعشق است
این هدیه‌ی ناقابل من نذرِ سرِ تو
ای کاش نسیمی برساند به تو پیغام
از عاشق در لجّه‌ی خون غوطه ور تو
بازار پر از نیزه و شمشیر و سنان است
ای کاش در این شهر نیفتد گذر تو
دیگر به لب مرد و زن اینجا سخنی نیست
غیر از سخن جایزه از بهر سر تو
برگرد از این راه که ترسم بگذارند
داغ علی اکبر تو بر جگر تو
اینجا به همه حرمله با دست نشان داد
تیری که جدا کرده برای پسر تو
عهدی که شکستند دوباره همه بستند
این بار ولی عهد شکستِ کمر تو
غوغاست برای زدن چشم اباالفضل...
اینجا همه خارند به چشم قمر تو
اینجا سخن از کعب نی و هیزم وسنگ است
آه از دل چون برگ گل همسفر تو
گاهی سخن از تشت زر وکنج تنور است
اینجا چه بلاها که نیاید به سر تو
برگرد میا کوفه که ترسم زتو آخر
زینب ببرد سوی مدینه خبر تو...*

دو. پیشنهاد: 
ای کاش در این شهر نیفتد گذر تو؛ با صدای حاج سید مهدی میرداماد

جمعه
اول محرم
1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* شاعر؟

۲۶ آبان ۹۱ ، ۱۱:۴۰

           یک. حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ، قَالَ:
           دَخَلْتُ عَلَى الرِّضَا ع فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ- فَقَالَ لِی: یَا ابْنَ شَبِیبٍ! أَ صَائِمٌ أَنْتَ؟!
           فَقُلْتُ لَا!
           فَقَالَ: إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی دَعَا فِیهِ زَکَرِیَّا ع رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ‏ "رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ" فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِکَةَ فَنَادَتْ زَکَرِیَّا "وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى".‏
            فَمَنْ صَامَ هَذَا الْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ کَمَا اسْتَجَابَ لِزَکَرِیَّا.
           ...ریّان بن شبیب نقل می‌کرد که: در اول محرّمی، خدمت حضرت علیّ بن موسی الرضا علیه السلام رسیدم.
           حضرت به من فرمودند: ای پسر شبیب! آیا روزه‌ای؟
           عرض کردم: نه.
           فرمودند: امروز ـ اول محرم ـ روزی است که زکریا به درگاه الهی دعا کرد و گفت: "پروردگارا مرا از ناحیه خود فرزندى و نسلى پاک ببخش که تو شنواى دعائى"(سوره آل عمران، آیه‌ی 38: رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ) و خداوند دعایش را مستجاب کرد و به ملائکه‌اش امر فرمود به او گفتند، " در حالى که او در محراب نماز مى‏خواند گفتند خداى تعالى تو را به یحیى مژده مى‏دهد" (همان، آیه‌ی 39: وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکَ بِیَحْیى).
           پس هرکس در این روز روزه بگیرد و سپس به درگاه خداوند دعا کند، پروردگار دعایش را مستجاب می‌کند همان‌طوری که برای زکریا مستجاب کرد.
           
           ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی کَانَ أَهْلُ الْجَاهِلِیَّةِ ـ فِیمَا مَضَى ـ یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا حُرْمَةَ نَبِیِّهَا ص لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِکَ أَبَداً.

           بعد حضرت فرمودند: ای پسر شبیب! ماهِ محرّم، ماهی‌‌ست که مردمِ جاهلیت گذشته به خاطر حرمتش ظلم و قتال ـ در آن را ـ حرام می‌شمردند. اما این امت ـ که خودشان را منسوب به پیغمبر می‌دانند ـ حرمت این ماه و پیغمبرشان را نشناختند و در همین ماه نسل پیغمبر را کشتند و زنان حرمش را به اسیری بردند و اموالش را غارت کردند؛ خدا آن‌ها را نیامرزد.

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ کُنْتَ‏ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی الْأَرْضِ شَبِیهُونَ.
           ای پسر شبیب! اگر برای چیزی گریان بودی، ـ یا: اگر خواستی برای چیزی گریه کنی ـ برای حسین پسر علی بن ابی طالب گریه کن، که او را سربریدند، همان‌طوری که گوسفند سربریده می‌شود؛ و همراه او هجده تنی از اهل‌بیتش کشته شدند که روی زمین مثل و مانندی نداشتند.

           وَ لَقَدْ بَکَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِکَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ الْقَائِمُ فَیَکُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ: "یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْنِ".
           و واقعا آسمان‌های هفت‌گانه و زمین‌ها برای قتل او گریه کردند. و واقعا از آسمان برای یاری او چهار هزار فرشته نازل شد، اما ـ وقتی رسیدند ـ او را کشته یافتند، پس آن‌ها در کنار قبر سیدالشهداء ژولیده و آشفته و غبارآلود می‌مانند تا زمان ظهور قائم آل محمد، که از یارانش خواهند بود و ـ در آن وقت ـ شعارشان "یا لثارات الحسین" خواهد بود...

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ ـ علیهم السلام ـ أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ جَدِّی مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ!

ای پسر شبیب! پدرم ـ امام موسی بن جعفر ـ از پدرش ـ امام صادق ـ، به نقل از جدش ـ حضرت زین العابدین علیهم السلام ـ نقل کرد زمانی که جدّم حسین کشته شد، آسمان خون و خاک سرخ بارید!

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ بَکَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ ع حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُکَ عَلَى خَدَّیْکَ غَفَرَ اللَّهُ لَکَ کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً کَانَ أَوْ کَبِیراً قَلِیلًا کَانَ أَوْ کَثِیراً...

           ای پسر شبیب!
         اگر برای حسین علیه السلام گریه کنی تا این‌که اشک‌هایت روی صورتت  جاری شود، خداوند هر گناهی ـ کوچک یا بزرگ، کم یا زیاد ـ که مرتکب شده‌ای را می‌بخشد.

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَیْکَ فَزُرِ الْحُسَیْنَ.

           ای پسر شبیب!
           اگر دوست داری خداوند را ملاقات کنی در حالی که از گناه پاک باشی، پس حسین بن علی علیه السلام را زیارت کن...
           
           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَسْکُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِیَّةَ فِی الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِیِّ وَ آلِهِ، فَالْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ.

           ای پسر شبیب! اگر می‌خواهی در منازل بهشت همراه پیغمبر و آلش ساکن شوی، قاتلان حسین را لعنت کن.
           

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ لَکَ مِنَ الثَّوَابِ مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَیْنِ ع فَقُلْ مَتَى مَا ذَکَرْتَهُ‏ یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیما
           ای پسر شبیب!
           اگر دوست داری همان ثواب و درجه‌ی کسی که در رکاب حسین علیه السلام کشته شد را به تو هم بدهند، هرگاه او را یاد کردی، بگو: " یا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً" ( ای کاش که من هم با آنان بودم و همراهشان به پیروزی و رستگاری بزرگی دست می‌یافتم)

           یَا ابْنَ شَبِیبٍ! إِنْ سَرَّکَ أَنْ تَکُونَ مَعَنَا فِی الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْکَ بِوَلَایَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة.

           یابن شبیب!
           اگر می‌خواهی با ما در مراتب بالای بهشت باشی، در حزن ما اندوهگین و  غمناک شو، و در شادی ما خوش‌حالی کن؛ و بر تو باد به دوستی و ولایت و پیرویِ ما، ـ و بدان که ـ اگر مردی ـ حتی ـ تکه سنگی را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن سنگ محشور خواهد کرد!*

دو.

در هر مصیبت و محنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن
در هر عزای دل شکنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

در خیمه‌ی مراثی و اندوه اهل‌بیت
قبل از شروع هر سخنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

در مکتب ارادتِ ابنِ شبیب‌ها
هم‌ناله با اباالحَسَنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

إن کُنْتَ باکِیاً لِمُصابٍ کَالأنْبیاء
فِی الْإبْتِلاءِ و الحزَنِ فَابْکِ لِلْحُسَیْن

شب‌های جمعه مثل ملائک میان عرش
با بوی سیب پیرُهنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

در تندباد حادثه‌ای گر کبود شد
بال نحیف یاسمنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

دیدی اگر میان هیاهوی تشنگی
طفلی و لب به هم زدنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

لب تشنه جان سپرد اگر عاشقی غریب
یا روی خاک ماند بدنش فَابْکِ لِلْحُسَیْن

گرم طواف نیزه و شمشیر و تیرها
دور شهید بی‌کفنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

با نعل تازه جای دگر غیر کربلا
تشییع شد مگر بدنی؟! فَابْکِ لِلْحُسَیْن...

رحمی نکرده‌اند در آن غارت غریب
حتی به کهنه پیرُهنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن

شب‌های جمعه دور و برِ قتلگاه عشق
با ناله‌ی کبودِ زنی فَابْکِ لِلْحُسَیْن... **

صبح جمعه
اول محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ صدوق، ص130. گشتم ولی ترجمه درستی پیدا نشد، مجبور شدم خودم ترجمه کنم. اما در ترجمه بعضی عبارات، به ذکر مفهوم اکتفا کردم.
** غزل از یوسف رحیمی.

۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۹:۴۳

بوی پیراهنِ خونینِ کسی می‌‌آید... *

صبح جمعه
اول محرم الحرام
1434
هجری قمری

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مهدی جهاندار.

۲۶ آبان ۹۱ ، ۰۷:۳۸

           ۱. توی روستا که بودم، یه روز ظهر رفته بودم تجدید وضو کنم. تا شروع کردم به شستن دست و دو سه جرعه آب روی زمین خشک ریخت، دیدم یه بُز بزرگ با شاخ‌های خیلی عریض و طویلی که داشت، دوید طرفم! حدس زدم تشنه باشه. سرش رو می‌مالید به ظرف آبی که دستم بود. ظرف رو گرفتم جلوش اما دهانه‌ی تنگ ظرف مانع بود. رفتم اون اطراف گشتم، یه ظرف بزرگ حلبی پیدا کردم. شاید حدود پنج لیتر آب می‌گرفت. پر از آبش کردم و گذاشتم جلوی حیوون زبون‌بسته. شروع کرد به خوردن...
           نبودی ببینی چه سر و صدایی راه انداخته بود از خوردنش. یه گوسفند با بره‌ش هم اون‌جا بودند که مستفیض شدند از اون ظرف آب!
           همین‌طور که این بز آب می‌خورد، من زیر اون آفتاب داغ تو تشنگی می‌سوختم. یک دفعه یاد این شعر محتشم کاشانی افتادم که:
           بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
           خاتم زقحط آب سلیمان کربلا!
           این‌که چه حالی شدم، بماند... اما شعله‌ی بغضش تو دلم موند، تا شب، که آتیش به خرمن‌ دل‌ اهل مسجد زدم با این بیت و مردم روزه‌داری که تشنگی و گرما رو بهتر از هرکسی شاید می‌فهمیدند، زار زار گریه می‌کردند و من براشون خوندم:
           از آب هم مضایقه کردند کوفیان
           خوش داشتند حرمت مهمان کربلا...**

           2. جالب بود که همون شب، وقتی می‌خواستم این روضه رو شروع کنم، به مستمعین گفتم که من امروز یه همچنین صحنه‌ای دیدم و یه حیوونی آب خواست و من آبش دادم و... ( تا آخر داستان)؛ اما اسم نبردم که کدوم حیوون و کجا. طبیعتا اون‌جا بز و گاو و گوسفند و شتر و اسب و اینا زیاد پیدا می‌شد. ولی همین که شروع کردم، پسر صاحب‌خونه‌مون که جلوی منبر نشسته بود، خیلی بلند و بی‌خیال، با همون لهجه‌ی مخصوص به خودشون پرید وسط حرفم و رو به مردم گفت: بُز ما رو می‌گه‌ها!!

صبح یکـ شنبه
شانزدهم رمضان المبارک
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* محتشم کاشانی./

** این که اینجا محتشم اینطور سروده، دلیل داره. الآن زبون روزه هستم و نمیتونم محکم حرف بزنم، ولی اینطور یادمه: روایتی هست از پیغمبر خاتم صلی اللـه علیه و آله و سلّم به این مضمون که اگه مهمون اومد خونه تون و هیچی هم نداشتید، از آب دریغ نکنید؛ یا با آب حتما ازش پذیرایی کنید. محتشم هم سوزن اعتراضش روی این نقطه است که اینها مهمان نوازی نکردند که هیچ، خودشون آب نیاوردند باز هم هیچ، راه آب رو ـ حتی بر نوزادان ـ بستند...

۱۵ مرداد ۹۱ ، ۰۳:۲۹

           چند وقته دارم به این فکر می‌کنم. واقعا اگر ما عشق نداشتیم، چی داشتیم؟!
           تو این لجن‌زار دنیا، تو این کثافت‌خونه‌ی خاک، اگر محبت نبود، اگر حقیقت به این زیبایی نبود، واقعا به چه امیدی زنده می‌موندیم؟! از چی لذت می‌بردیم اون‌وقت؟! حقیقتا دنیا ـ با تمام زرق و برقش ـ چه چیزی داره که ما برای همیشه دل‌باخته‌ش بشیم؟ اگر عشق نبود، ما جونمون رو فدای چی می‌کردیم؟! اگر عشق نبود، ما با چی تطهیر می‌شدیم؟! با چی از شرّ نفس کثیف خودمون راحت می‌شدیم؟ وَه که چقدر حتی حرفش هم لذت‌بخشه! فما أحلی اسماؤکم؟!
           زیباست... تبارک اللـه... تبارک اللـه از این عشق... خدایا چه آفریدی؟!
           می‌خندیم برای عشق... گریه می‌کنیم برای عشق... عشق... عشق... عشق... هو... اللـه... فدای عشق... جان‌ها فدای گرد و غبار قدوم عشق...
           جانم فدای تو! نمی‌دونم قبول می‌کنی یا نه؟! قابل قربانی شدن هست یا نیست!؟
           هستی‌ام صدقه‌ی سرت ای عشق!
همون پایین پای پسر موسی بن جعفر ـ علیهم السلام ـ هستی‌ام را برایت چوب حراج زدم: بأبی أنت و أمّی و نفسی و مالی و أسرتی!
          همه هستی‌ام فدایت! پدرم، مادرم، خودم، اهل و عیال و نان‌خورهایم! مالم و اعتبارم... همه وجودم! آبرویم برای تو! دین و دنیایم فدایت!
          بردار و برو!
          بگیر و ر احتم کن!
           خودت را! خودت را عشق است!
           دوست دارم برم سر شلوغ‌ترین چهارراه شهر و فریاد بزنم: آی غافل‌های شهر! به چه مشغولید؟! به چه دلخوشید؟! بیایید ببینید عشق چه کولاک است! ببینید عشق چه مزه‌ای می‌دهد! بیایید ببینید! چشم‌بندی نیست! تبلیغ دروغ نیست! به واللـه حقیقت دارد! هرچه گفتند راست بود! بیایید که پیاله‌ها لبالب از میِ گلگون، بر سر سفره‌هاست، اما شما هشیارید و از این پیاله‌ها غافل! بیایید بنوشید! بیایید! به چه مشغولید؟! دل بدهید به عشق؛ دل بکنید از دنیا! و:

بمیرید! بمیرید! در این عشق بمیرید!
در این عشق چو مُردید همه روح پذیرید!
بمیرید! بمیرید! وزین مرگ نترسید!
کزین خاک برآیید سماوات بگیرید!
بمیرید! بمیرید! وزین نفس ببُرّید!
که این نفس چو بند است و شما همچو اسیرید!

           جانم فدای عشق! مشغول به چه شده‌اید؟! مثل کودکان آب‌نبات کثیفی در دهان گرفته‌اید و نفی لذت نکاح می‌کنید! رها کنید این عقل کودکانه‌تان را! دور بیندازید!
           آه! چه بگویم؟! چی بگم که شما آخرالزمانی هستید! که شما گرفتار عذاب خفی الهی شدید! هرچه در گوشتان می‌خوانم، انگار بی‌هوش دنیا شده‌اید! "و تری الناس سکاری، و ما هم بسکاری، و لکن عذاب اللـه شدید!" مردم را بی‌عقل می‌بینی، که آن‌ها بی‌عقل نیستند! بلکه عذاب خدا شدید است و بر دل‌هاشان قفل زده شده است...
           بیایید بنوشید از این شراب! دنیا مال ماست، اما ما مال دنیا نیستیم! دنیا را رها کنید! عشق! می‌بینید؟! واقعا متوجه نمی‌شوید؟! اسمش هم جگرها را خنک می‌کند! اشک‌ها را جاری می‌کند! لِردها را شست‌ و شو می‌دهد و کثافات را می‌زداید!
           جانم فدای عشق! جانم فدای عشق!
           سرم روی نیزه‌ها! به راهت ای عشق...
           تنم زیر ستوران...
           ما فقط به یک پیاله مست شدیم و این‌چنین طاقت از کف دادیم! پس چه بگوید آقای شهیدان دو عالم؟! او که ساقی این مستی بود و هست!
           هلال بن نافع می‌گوید: هیچ کشته‌ای را در عمرم ندیدم، که مثل حسین بن علی، لحظه به لحظه به کشته شدنش که نزدیک شود، رنگ و رخساره‌اش نورانی‌تر و حالاتش عجیب‌تر گردد!
           به خدا قسم لَمَعات نور حسین بن علی مرا از فکر این‌که او را بکشم باز می‌داشت!
           در خون خود می‌غلتید و محاسن را به خون‌هایش خضاب می‌کرد و مست از این شراب ربوبی می‌فرمود: إلهی رضاً بقضائک! لا مَعْبُودَ سِواک... یا غیاثَ المُسْتغیثین...
           خدایا... این چه حالی‌ست... بار اولی‌ است که هم مستم و هم حزین! هم طرب دارم و هم اندوهگینم! هم روضه می‌خوانم و اشک می‌ریزم و هم از مستی می‌خواهم برقصم و نعره بزنم!
چقدر خوب معنا را به تصویر کشیده شیخ اشراق ـ نور به قبرش ببارد! ـ :

گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی؟ که شنودی؟
گر باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره‌ی معشوق به عاشق که نمودی...؟!

یادم نیست امروز چه وقت است
نمی خواهم هم به آن فکر کنم
خودت را عشق است!
یا هو...**

شب سه شنبه
بیستم شعبان
۱۴۳۳هـ.ق

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* احساس سوختن به تماشا نمیشود.../شاعرش؟
** تمامی اصلاحات متن و ویرایش و مصدریابی، چند ساعت بعد از نگارش مطلب انجام شد. در وقت نوشتن این پُست، از خودم بیخود بودم. مطالب اینجا چیزی جز شطحیات نیست. بعد که حالم بهتر شد، خواستم حذفش کنم، دلم نیومد.
اما بعید میدونم خوندن این پُست برای خواننده فایده ای داشته باشه.

۱۹ تیر ۹۱ ، ۱۵:۳۰