یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۲ مطلب با موضوع «اشعار :: عربی» ثبت شده است

...با قتل محسن دست دشمن باز گردید

کشتار آل فاطمه آغاز گردید

تا دست بیداد سقیفه آتش افروخت

بیت علی تا خیمه‌های کربلا سوخت

وقتی که زهرا سیلیِ غصب فدک خورد

در مقتل خونْ دخترش زینب کتک خورد

تا دست حیدر بسته با دست جفا شد

دست علمدار حسین از تن جدا شد

وقتی خلافت را زحیدر غصب کردند

طاغوت‌ها را تا قیامت نصب کردند

آل محمّد کشته‌ی این خنجر اَستند

حجّاج‌ها زاییده‌ی این مادر اَستند

تنها نه انکار ولایت از سقیفه است

تا روز محشر هر جنایت از سقیفه است

اعلانِ جنگِ با خدا روز سقیفه است

بیدادها را ابتدا روز سقیفه است

شیعه جدا از آل پیغمبر نگردد

یک گام از راهی که رفته بر نگردد

هر کس که زهرائی‌ست پرچمدار دین است

سیلی خور خطّ امیرالمؤمنین است...*

شب شنبه
دوم جمادی الثانی
ایام شهادت مادر سادات
حضرت صدیقه ی طاهره
بهانه ی خلقت
فاطمة الزهراء
روحی و أرواح العالمین فداها
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* حاج غلامرضا سازگار.

شعر تیتر از مرحوم آیت اللـه حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی ـ مشهور به کمپانی ـ.
یعنی:
وای بر آنان از خشم خدای جبّار، به خاطر ظلمی که بر ریحانه پیامبر برگزیده ی خدا روا داشتند... .

۲۴ فروردين ۹۲ ، ۰۰:۳۳

قاصدکیا نسیمَ  الصَّبا  رَجَوْتُ إلَیْکْ
قــُلْ لِمَحْبُوبیَ السّلامُ علَیْکْ

گرچه دورم به صورت از برِ تو
إنّمَا  الْقَلْبُ  وَ  الفؤادُ  لَدَیْکْ *

 

شب یکـ شنبه
پنجم جمادی
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــ
شاعر متن: ؟
مصرع تیتر از خواجه ی شیراز رضوان اللـه علیه.

۲۷ اسفند ۹۱ ، ۰۱:۴۴

           یک.

و  حدیثُها  کَالْقَطْرِ  یَسمَعُهُ

رَاعِی سنینَ تَتَابعَتْ جَدْبَا

فَأصَاخَ یَرْجو أنْ یَکونَ حَیَّا

و یقولُ مِن فَرَحٍ: هَیا رَبّا!

 

           (حالی که هنگام شنیدن) خبر(ی از) معشوقه‌(ام (به من دست می‌دهد)، مثل حال آن کشاورزی‌ست که پس از سال‌های سال قحطی، صدای قطرات باران را می‌شنود!
           پس ساکت می‌شود (چشم ریز می‌کند) و خوب گوش می‌دهد، به امید این‌که (واقعا صدای) باران باشد. (بعد که مطمئن می‌شود) از شدت شادی (دست‌هایش را رو به آسمان بلند می‌کند و) فریاد می‌زند: ای خدااااااااااااااا !

           دو. پیش‌نهاد می‌دهم: غم عشق؛ با صدای حاج سید مهدی میرداماد.

آخرین شب جمعه
از
محرم الحرام
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مصرع تیتر:
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد؟
چون ابر در بیابان، بر تشنه ای ببارد.
سعدی.

۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۲:۰۰

مجلس دوم: ورودیّه

ثمَّ إِنَّ الْحُسَیْنَ علیه السلام قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ... حَتَّى بَلَغَ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی الْیَوْمِ الثَّانِی مِنَ الْمُحَرَّمِ.
فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ: مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ؟
فَقِیلَ: کَرْبَلَاءُ!
فَقَالَ‏ علیه السلام: اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ!
ثُمَّ قَالَ: هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ‏ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صلی اللـه علیه و آله و سلّم.
فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَةً وَ جَلَسَ الْحُسَیْنُ علیه السلام یُصْلِحُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ‏

کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ‏

مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِیلٍ‏

وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ‏

وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِ‏

مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِیلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ‏

قَالَ الرَّاوِی:

فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ علیهما السلام ذَلِکَ، فَقَالَتْ: یَا أَخِی! هَذَا کَلَامُ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَتْلِ!؟
فَقَالَ علیه السلام: نَعَمْ یَا أُخْتَاهْ!
فَقَالَتْ زَیْنَبُ: وَا ثُکْلَاهْ! یَنْعَى الْحُسَیْنُ علیه السلام إِلَیَّ نَفْسَهُ!
قَالَ: وَ بَکَى النِّسْوَةُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ تُنَادِی وَا مُحَمَّدَاهْ! وَا عَلِیَّاهْ! وَا أُمَّاهْ! وَا أَخَاهْ! وَا حُسَیْنَاهْ! وَا ضَیْعَتَنَا بَعْدَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه...*

شنبه
دوم محرم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* لهوف، ص82. به خاطر کمبود وقت نمیرسم ترجمه اش کنم. انشاءاللـه فرصتی دیگر.

۲۷ آبان ۹۱ ، ۱۵:۱۷

           اصمعى گوید: به قصد زیارت بیت اللـه حرام و (حرم) رسول اللـه صلی اللـه علیه و آله و سلّم به مکّه رفتم. در شبى مهتابى که در حال طواف خانه‌ی خدا بودم صدائى برخاسته از درد و اندوه همراه با گریه به گوشم خورد. به دنبال صدا رفتم به ناگاه به جوانى خوش سیما و برازنده روبرو شدم که موهاى پشت سرش از زیر عمامه برآمده بود و درحالیکه به پرده کعبه دست انداخته بود چنین مى‏گفت:

یا سَیِّدى و مَولاى! قَد نامَتِ العُیونُ و غارَتِ النُّجُومُ و أنتَ حَىٌّ قَیّومٌ!

 اى آقا و مولاى من اکنون چشمها به خواب رفته‏اند و ستارگان پنهان شده‏اند
و تو زنده و بیدار و آگاه مى‏باشى.

إلهى غَلَقَتِ المُلوکُ أبوابَها و قامَ عَلَیها حُجّابُها و حُرّاسُها و بابُکَ مَفتوحٌ لِلسّائِلِین‏

اى خداى من! پادشاهان درب‌هاى خود را به روى مردم بسته‏اند و بر آن‌ پاسداران و گماشتگان قرار داده‏اند درحالیکه درب خانه تو براى حاجتمندان گشوده است...

فَها أنا بِبابِکَ أنظُرُ بِرَحمَتِکَ یا أرحَمَ الرَّاحِمِینَ!

پس آگاه باش که من اکنون کنار درب خانه تو هستم و
چشم به مرحمت تو گشوده‏ام اى رحم کننده‏ترین رحم کنندگان.

سپس این اشعار را انشاء نمود:

یا مَن یُجِیبُ دُعا المُضطَرِّ فى الظُّلَمِ             و کاشِفَ الضُّرِّ و البَلوَى مَعَ السَّقَم‏

اى کسى که درخواست مضطرّ را در دل شب اجابت مى‏کنى/ و از فرد مریض و گرفتار، بیمارى و گرفتارى را برمى‏دارى.

          قَد نامَ وَفدُکَ حَولَ البَیتِ و انتَبَهُوا             و أنت یا حَىُّ یا قَیُّومُ لَم تَنَم‏

روى آورندگانت در کنار خانه‏ات به خواب رفته و گروهى بیدار شده‏اند/ و تو اى کسى که پیوسته زنده و صاحب اراده همه هستى هرگز نخوابیدى.

أدعوکَ رَبِّى حَزینًا دائِمًا قَلِقًا             فَارْحَمْ بُکائِى بِحَقِّ البَیتِ و الحَرَم‏

اى پروردگار ترا مى‏خوانم در حال اندوه و اضطراب/ پس به گریه من رحم نما به حقّ این خانه و حرم.

إن کانَ عَفوُکَ لا یَرجوهُ ذُو سَرَفٍ             فَمَن یَجُودُ عَلَى العاصِینَ بِالنِّعَم‏

اگر گناهکار امید عفو و بخشش ترا نداشته باشد/ پس چه کسى بر گناهکاران به نعمت‏هاى خود بخشاید؟

           در این وقت سرش را به آسمان برداشت و عرض کرد:
          
إلهى [و سَیِّدى‏] أطَعتُکَ بِمَشِیَّتِکَ فَلَکَ الحُجَّة عَلَىَّ بِإظْهارِ حُجَّتِکَ إلّا ما رَحِمتَنِى و عَفَوتَ عَنِّى‏ و لا تُخَیِّبنِى یا سَیِّدى!
          
اى خداى من! تو را اطاعت کردم درحالی‌که از حیطه‌ی اراده و اختیار تو بیرون نبودم پس براى تو است برهان و دلیل در مقابل من بواسطه اظهار و روشن نمودن حجّت و دلیل براى من. پس مرا مورد رحمت و بخشش خودت قرار ده و مرا سرافکنده مفرما اى آقاى من.
          
سپس عرضه داشت:
          
إلهى و سَیِّدى! الحَسَناتُ تَسُرُّکَ و السَیِّآتُ لا [ما] تَضُرُّکَ فَاغْفِرْ لى و تَجاوَزْ عَنِّى فِیما لا یَضُرُّکَ!
          
اى خداى من و آقاى من کارهاى نیکو تو را شاد و کارهاى ناپسند به تو آسیبى نمى‏رسانند پس مرا بیامرز و از من درگذر در گناهانى که به تو آسیبى نمى‏رسانند.
           سپس این اشعار را انشاء نمود:

ألا أیُّها المَأمُولُ فى کُلِّ حاجة             شَکَوتُ إلَیکَ الضُّرَّ فَارْحَم شِکایَتِى‏

آگاه باش اى کسى که در هر حاجت و تقاضائى فقط تو مورد نظر و توجّه مى‏باشى/ من از گرفتارى خود پیش تو شکایت آورده‏ام پس بر گرفتارى من رحم نما.

ألا یا رَجائِى أنتَ کاشِفُ کُربَتِى             فَهَبْ لى ذُنُوبِى کُلَّها و اقْضِ حاجَتِى‏

آگاه باش اى کسى که امید من مى‏باشى فقط تو برطرف کننده غم و اندوه من هستى/ پس گناهانم را بر من ببخش و حاجتم را روا نما.

فَزادِى قَلِیلٌ لا أراهُ مُبَلِّغِى             عَلَى الزّادِ أبکِى أَمْ لِبُعْدِ مَسَافَتِی           

پس توشه من اندک است آنرا براى رسیدن به مقصد کافى نمى‏دانم/ آیا بر کمى توشه بگریم یا بر طولانى بودن مسافت سفرم؟

أتَیتُ بِأعمالٍ قِباحٍ رَدِیَّة             فَما فى الوَرَى عبدٌ جَنَى کَجِنایَتِى‏

با اعمال و کردار ناشایست و قبیح بر تو وارد شدم/ پس بنده‏اى را در بین خلائق نمى‏یابم که مانند من جنایت کرده باشد.

أ تُحرِقُنِى بِالنّارِ یا غایَة المُنَى             فَأینَ رَجائِى مِنکَ أینَ مَخافَتِى‏

آیا مرا به آتش دوزخت مى‏سوزانى اى کسى که منتهاى آرزوى من هستى؟/ پس کجا رفت امید من به تو و چه شد ترس من از عاقبت اعمال و کردارم؟

           اصمعى گوید: همینطور این جوان اشعار را تکرار مى‏کرد تا اینکه بى‏هوش بروى زمین افتاد. پس نزدیک او شدم تا او را بشناسم به ناگاه دیدم این شخص امام زین العابدین على بن الحسین علیهما السّلام است! پس سر او را در دامن خود قرار دادم و شروع به گریه نمودم. قطرات اشکم بر چهره‌ی او فرو افتاد چشمانش را باز کرد و فرمود: مَن هذا الَّذِى أشغَلَنِى عَن ذِکرِ رَبِّى؟ (این) چه کسى (است که) مرا از یاد پروردگارم باز داشت؟
          
عرض کردم: اى مولاى من! بنده تو و بنده‌ی اجداد تو اصمعى هستم. این چه جزع و فزع و گریه و بى‏تابى است که مى‏کنید درحالیکه شما از اهل بیت نبوّت و محلّ رسالت هستید و خداى تعالى فرموده است: إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً در این وقت امام علیه السّلام نشست و فرمود:هَیهاتَ هَیهاتَ یا أصمَعِىُّ!
           إنّ اللهَ تَعالَى خَلَقَ الجَنَّة لِمَن أطاعَهُ و لَو کانَ عَبدًا حَبَشیًّا. خداوند بهشت را براى فرد مطیع خلق کرده گرچه بنده حبشى باشد. و خَلَقَ النّارَ لِمَن عَصاهُ و لَو کانَ سَیِّدًا قُرَشیًّا! و آتش را براى گناهکار خلق کرده گرچه آقاى قریشى باشد. أما سَمِعتَ قَولُهُ تَعالَى: "فَإِذا نُفِخَ فِى الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُم‏آیا نشنیدى کلام خدا را که مى‏فرماید: "پس زمانى که در صور دمیده شود دیگر نسبت و ارتباطى بین افراد نخواهد بود؟"
...
           اصمعى گوید: او را به حال خود گذاشتم تا به مناجاتش با پروردگارش ادامه دهد. *

روز دوشنبه
پنجم شعبان المعظم
ولادت حضرت زین العابدین
إمام علی بن الحسین
در جوار آقا اباالحسن الرضا
علیهما السلام

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ترجمه‌ را از "أنوارالملکوت" آوردم و عبارات عربی غیر صادر از امام علیه السلام را حذف کردم. آن‌جا مأخذ اصل روایت را "مصباح الأنظار" فیض کاشانی و "اسرار الصلوة" میرزا جواد ملکی تبریزی نقل می‌کند. برای دیدن متن کامل عربی داستان، نگاه کنید: أنوارالملکوت ج2، ص29۲ ـ

۰۵ تیر ۹۱ ، ۰۴:۲۴

تـَمَنَّیتُ مِن لَیلی عَنِ البُعد نظرة ً
لِیُطفی جَوًی بین الحشا و الأضالع
ِ

           آرزو کردم که فقط یک بار، از دور، به روی لیلا نظر کنم و چهره‌اش را ببینم. تا آتشی که در درون و سینه‌ام شعله می‌کشید را ـ شاید بتوانم ـ خاموش کنم.

فقالَت نِساءُ الحَیّ تطمَعُ أن تری
بِعَینَیکَ لیلی؟! مُت بِداءِ المَطامِع ِ!

           ـ وقتی به محل قبیله‌‌اش رسیدم، و از منزل لیلا پرسیدم، ـ زنان قبیله‌اش ـ با عتاب ـ گفتند: آیا تو امید داری که با این دو چشم ـ هرزه‌ات ـ لیلا را ببینی؟! در این دردِ طلب، ـ و آرزوی خام، ـ بمیر!  ـ یا: ای کاش قبل از این خواستن، مرده بودی! ـ

و کیفَ تری لَیلی بِعَینٍ تَرَی بِها
سواها، و ما طَهَّرتَها بِالمَدامِع ِ

           تو چطور می‌خواهی او را با چشمی ببینی که غیر لیلا را با آن دیده‌ای؟! و علاوه‌ی بر آن، چشمان ناپاکت را هم با اشک‌ تطهیر نکرده‌ای!

و تَلتَذُّ  مِنها  بالحَدیث  و قــَد جَرَی
حدیثُ سِواها فی خُروق ِ المَسامِع ِ**

           تو چطور می‌خواهی از هم‌صحبتی و شب‌نشینی و گفت‌و‌گوی با لیلا لذت ببری، در حالی که سخن غیر لیلا به گوش تو خورده است؟! و صوت غیر او، در مجاری گوش ِ تو هنوز جریان دارد!
           ۲. این ابیات رو خیلی دوست دارم. خیلی. و این روزها، بیشتر حس میکنم که اون مجنون، منم.

صبح ۲شنبه
۱۴رمضان المبارکـ
۱۴۳۲

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
           * گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش/حافظ.
           ** به خلاف اشعار "لیلی و مجنون" فارسی، که سروده‌ی جامیه، این اشعار، زبان حال نیست. بل‌که سروده‌ی خودِ "قیس بن مُلَوِّح عامری" (مشهور به مجنون) هست. دیوان مجنون لیلای
عامریّة، صفحه 109.
           اصلاح: لیلی و مجنون فارسی، سروده نظامی هست، نه جامی.

۲۴ مرداد ۹۰ ، ۰۶:۰۹

۱. أحب لحبّها تَلَعاتِ نجد
أحِبُّ لِحُبّها السُّودانَ حتّی
أحبّ لحُبّها سودَ الکِلاب ِ...

به خاطر عشق لیلی، پستی و بلندی های سرزمینش "نَجد" را دوست دارم!
به خاطر عشق او، غلامان سیاه آن‌جا را ـ حتی ـ دوست دارم!
و حتی، سگان سیاه کوی او را...

           ۲. یادمه؛ بار اولی که حجره نشینن شدم رو. ماه رمضون بود. صبح اومدم و تا عصر به زور خودمو نگه داشتم، اما دَم افطار فیلَم یاد هندوستان کرد و رفتم خونه!
           حالا که چند سال از اون روز می‌گذره، اون‌قدر به حجره انس گرفته‌م، که دوست دارم حتی روزهای تعطیل هم، این‌جا بمونم و استفاده ببرم. دوری از این‌جا، برام ملالت آوره!
           بچه‌تر که بودم، وقتی دو وعده غذای یه جور می‌خوردم، دل‌زده می‌شدم. ولو این‌که لذیذ هم بود. اما الآن گاهی می‌شه دو سه وعده پشت سر هم فقط نون و پنیر می‌خوریم و اعتراضی نیست! یه نمونه‌ش امشب: شام حجره، نون تافتونی بود که صبح خریده بودیم. نفری نصف نون و به اضافه کمی نمک خوردیم و الآن خیلی هم خوش‌حالیم! این‌که می‌گم خوش‌حالیم، واقعا خوش‌حالیم‌ها! گاهی به هم‌حجره‌ایم می‌گم. می‌گم این سفره‌ای که من و شما می‌ندازیم و با دل‌خوشی می‌شینیم می‌خوریم و مشکلات دنیا و بی‌پولی و سختی‌هاش به چیزمون هم نیست (!) رو سلاطین دنیا هم ندارند! طرف بهترین غذاها رو با بهترین تشریفات و مخلّفات، بین آشناهاش می‌خوره، اما شاد نیست. بهش نمی‌چسبه. اما ما این‌جا شده، نون و پیاز خوردیم و واقعا از ذهنمون نگذشته که این چه وضعیتیه؟!
           اینو این‌جا نمی‌نویسم که بگم خیلی زاهدم. که چه جای ریا، وقتی اولا برای خودم می‌نویسم و ثانیا برای ره‌گذری که منو نمی‌شناسه. این رو دارم ثبت می‌کنم برای این‌که بگم: عشق، همه چیز رو حل می‌کنه. همه‌ی سختی‌ها رو به جون آسون می‌کنه. نه تنها آسون، که سختی‌ها می‌شن لذت! اگرچه ما در راه امام زمان علیه السلام چیزی از بلا نچشیدیم. الحمدلله امکانات و وضع زندگی‌مون مثل طبقه‌ی متوسط جامعه‌ست و کم و کسری نداریم. اما در حد خیلی خیلی خیلی ضعیفش، اینو ادراک کردم که اگه محبت باشه، سختی‌ها آسون می‌شه. 
           ۳. مرحوم علامه‌ی طباطبایی ـ رضوان اللـه علیه ـ می‌فرمود: ما با مرحوم آیت اللـه شیخ عباس قوچانی در نجف، دو سال، شب و روز غذامون نون و چایی بود؛ اما یک بار هم از ذهنمون نگذشت که: "این چه وضعیتیه که ما داریم؟"!
           اون‌ها کجا و ما کجا؟ تا یه ذره اوضاعمون بالا پایین می‌شه، دادمون هوا می‌ره!
           ۴. یکی از دوستان اهل حال، یه شب اومد پیشم و در بین صحبت، گفت: دو سه سال پیش که برف شدیدی اومد، (زمستان ۸۶) آب تو لوله‌های مدرسه یخ زده بود. من تو حجره تنها بودم. نصف شب بلند شدم که نافله بخونم. همون‌طور که تو رخت‌خوابم نشسته بودم، فکر کردم و یادم اومد که آب نیست، باید برم سر حوض، یخ‌ حوض رو بشکنم و وضو بگیرم. سوز سرمایی که از لای در حجره میومد تو، گرمی جای خواب و فکر یخ حوض، منصرفم کرد! همون‌طور که نشسته بودم، به قصد خوابیدن دراز کشیدم. تو همین حین، یه دفعه صدای خیلی عجیب و کاملا واضحی از عالم بالا شنیدم که می‌گفت: "عاشقی شیوه‌ی رندان بلا کش باشد!"

شب جمعه
۲۳جمادی الثانی
۱۴۳۲
(اولین مطلب نوشته و ارسال شده در حجره!)

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
* مات اویم مات اویم مات او!/مولانا.

۰۶ خرداد ۹۰ ، ۲۲:۵۲

إلیها، و هل بعد العناق تدانی؟!
و ألثم فاها کی تزول حرارتی
فیزداد ما ألقی من الهیجان
کأن فؤادی لیس یشفی غلیله
سوی أن یری الروحان یتّحدان...
تنگ در آغوشش می‌کشم و باز درونم متمایل است...
او را! ولی مگر بیشتر از هم‌آغوشی هم، نزدیکی ممکن است؟!
دهانش را میبوسم تا حرارتم کاهش پیدا کند
اما... آتش هیجان درون من، شعله‌ ورتر می‌شود!
انگار این جوشش دل شفا پیدا کردنی نیست،
تا مگر این که دو روح ما، یکی شود... .


          ۱. این روزا همه‌ش به این فکر می‌کنم که بی‌خاصیت‌ترین، پست‌ترین و روسیاه‌ترین مخلوقی هستم که خدا آفریده... .
           ۲. اتفاقات زیادی افتاده که دوست دارم حوصله کنم و بنویسمشون. از ادبیات شیرین این دختر تازه واردِ حریم دلم؛ از سرطان خون محمدصادق و خطری که فعلا رفع شده؛ از تحولاتم... از آشفتگی رفقا... از آهویی که سر و تنی نشون داد و عشوه‌ای کرد و رفت و منو کشوند به دنبالش وسط این جنگل؛ هرچی دویدم دنبالش، بهش که نرسیدم هیچ؛ خوردم به شب و تاریکی و گم‌راهی و قطّاع الطریق... .
          
           امشب هم که بعد مدت‌ها دارم خونه‌ی بابا می‌خوابم، نه حس گفتن هست و نه توانش. شاید وقتی دیگر... .

شب چهارشنبه
چهاردهم صفرالخیر
۱۴۳۲


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*نمیدونم کجا این شعر رو خوندم؛اما شاعرش رو محی الدین ابن عربی رضوان الله علیه ذکر کرده بود.

۲۹ دی ۸۹ ، ۲۲:۴۴

۱. یَشِفُّ عَنِ الأسرارِ جِسمی مِنَ الضَّنی
فَیَغدوا    بِها    مَعنیً     نُحولُ    عِظامی
۲. طریحُ  جَوَی   حبٍّ    جَریحُ     جوانِح ٍ
قَریحُ       جُفونٍ      بالدّوامِ       دَوامی*

۱. جسم من از مرض و کسالت و تحمّل اسرار الهی، چنان رقیق و نازک شده، که پشت خود را نشان می‌دهد! و لاغری و ضعف و استخوان من هم، مثل جسمم ـ حاکی ماورای خود‌ـ است!
۲. از شدت ذوق و محبتم، به خاک افتاده‌ام، و جوانحم همه جریحه دار شده. پلک‌های چشمم قرحه‌دار است و مدام، از آن‌ها خون جاری می‌شود.

شب جمعه
نهم رمضان المبارک ۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*سلطان العاشقین، إبن فارض مصری. اهل فن معتقدند قدرتِ "ابن فارض"
در سرودن اشعار عرفانی عربی، با حافظ شیرازی، ـ در ادبیات فارسی‌ـ قابل مقایسه‌ست.

۲۸ مرداد ۸۹ ، ۱۹:۵۵

أشدُد حَیازیمَکَ  لِلمَـوتِ،  فــَإنَّ الموتَ لاقیکا
وَ  لا تَجزَع   مِنَ  المـوتِ،  إذا  حَلَّ  بــِوادیکا

کمربندهایت را برای مرگ محکم کن؛ که مرگ، ملاقات کننده‌ی توست.
و اگر مرگ در وادی تو حلول کرد و وارد شد، از آن جزع و فزع مکن.

۲۳شعبان۱۴۳۱

۱۲ مرداد ۸۹ ، ۱۴:۵۸