یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

واقعاً مسخره است! خیلی خیلی مسخره است!

طرف کاریکاتور کشید، نالۀ همه بلند شد! وامحمدا! وا نبیّاه! که چی؟
ـ پیامبر رو مسخره کرد!
ـ پیامبر رو؟ رسول‌الله رو؟  خب چرا الآن شما ناراحتی؟

تعجب می‌کنه! بعد از لحظه‌ای مکث، بلند می‌گه: آخه ما به رسالت ایشون معتقدیم! ایشون رسول خاتم هستند و ما به دین ایشون هستیم!

ـ آهان! یعنی چون پیغمبر شماست ناراحتید؟

ـ بله دیگه! کسی که کاریکاتور ایشون رو می‌کشه، یعنی برای اون چیزی که رسول‌الله آورده، هیچ ارزشی قائل نیست.

قیافۀ متفکرانه می‌گیرم و دست به ریشم می‌کشم: اوهوم!

بعد از چند لحظه، در حالی که توی صورتش ریز شده‌م، می‌گم: کاریکاتور توهینه؟

می‌گه: بله! نیست؟

ـ چرا! منم معتقد به خط قرمز هستم. اما سؤال من اینجاست: کاریکاتور تنها راه توهینه؟

نمی‌فهمه علت سؤالم چیه. انگار که داره دنبال علت سؤالم می‌گرده مکثی می‌کنه و بعد از مِنّ و مِنّی می‌گه: خب نه. خیلی راه‌های دیگه می‌تونه داشته باشه توهین کردن. واضحه.

ـ اگه یه بزرگی به تو یه چیزی بگه، هِی جلوی جمع، توی خلوت، با نرمی، با تندی، با تأکید، با خواهش، با تشویق، با ترسوندن، باز هم تو انجام ندی و اون شخص خیلی خیلی بزرگ و با پرستیژ و باکلاس باشه، آدم مهمی باشه، وقتش خیلی پر باشه ولی برای تو وقتش رو خالی کرده باشه و برات زمان بگذاره و کلی باهات چک‌وچونه بزنه و آخرش تو حرفش رو زمین بگذاری، آیا این توهین نیست؟

چیزی توی چشماش درخشید! انگار که حدس زد من بیشتر از مقداری که اون، کاریکاتوریست رو کوبیده، می‌خوام این کار رو بکنم، به گمان خودش، شروع کرد به کمک کردن من: بله بله! صددرصد! پیغمبر خدا چقدر برای اینها (کفار و منافقین) وقت گذاشت، اما آخرش چی؟ بعد از هزار و چهارصد سال هنوز که هنوزه بی‌ادبی و پوچی و بی‌دینی بی‌داد می‌کنه.

دوست داشتم ادامه بده: آره. واقعاً عجیبه که اون‌ها اصلا آموزه‌های پیامبر رو حاضر نیستند حتی مطالعه کنند!

ـ آره حروم‌لقمه‌ها! اینا؟! اگه بخوان به حرف‌های پیغمبر عمل کنن که دیگه اینی که الآن هستند نخواهند بود! همۀ پست و مقام و وضعیتشون تغییر می‌کنه. نمی‌خوان اینو از دست بدن!

به اینجا که رسید، سریع مچش رو گرفتم: تو خودت که انقدر ادعا داری، چقدر به حرف‌های رسول خدا عمل کردی؟

یه دفعه اون جوش و خروش و دادوبیداد، تبدیل شد به یک تعجب بزرگ... شوک‌زده شد! انگار حجم زیادی از باد توی ریه‌اش جمع شده بود که شدّت آزاردهندگی حرفم، مانع می‌شد از اینکه نفَسش رو بیرون بده. بعد از چند لحظه، «پوووفّی» کرد و با تردید پرسید: خب... نمی‌دونم... باید از... باید از دیگران پرسید... من سعی کرده‌م که...

خیره شدم به صورتش؛ به وضوح رنگ چهره‌اش از سفیدی برگشته بود! سرخ سرخ شده بود از خجالتی که یک عصبانیت و کلافگی کمرنگی حالا همراهش شده بود. زدم وسط حرفش و گفتم: برای من قصه نباف! چقدر به حرف‌هاش عمل کردی؟

ـ اومممم... خب من نماز می‌خونم و زکاتـ...

ـ تا اینجا با عمر و ابوبکر در یک رتبه‌ای!

یک‌دفعه وارفت! قشنگ می‌شد فهمید که جلوجلو رفته و می‌دونه که من می‌خوام دست روی نقطه‌ضعف‌هاش بگذارم. دست روی نقاطی که هیچ‌وقت حاضر نیست بپذیردشون. چیزهایی که توی دین ما خیلی خیلی مسلم و واضحند که مشکل دارند، حرامند یا مکروه شدید؛ اما همگی ما مرتکبشون می‌شیم. و اگر دم می‌زد، دونه‌دونه‌شو اسم می‌بردم!

چون می‌دونستم قشنگ دستش اومده چی می‌خوام بگم، صبر نکردم، روشن کردم مسلسلمو و رو به صورتش گرفتم. چشمامو ریز کردم و دقیق به اجزاء صورتش نگاه می‌کردم. حالا صدای نفس‌نفس زدنش رو واضح می‌شنیدم. خیلی براش سنگین بود که این حرف‌ها رو از من بشنوه! در حالی که از شدت عصبانیت، خودمم حالتم عوض شده بود گفتم:

ما خجالت نمی‌کشیم؟ کدوم یک از خصوصیات پیغمبر رو عمل کردیم که این دومیش باشه؟ نماز و روزه رو که منافقین مدینه هم می‌خوندند! روزه رو که همه می‌گیرند؛ حتی غیرمسلمون‌ها! چی ما رو باید از بقیه جدا کنه؟ این «وامحمدا» سردادن‌ها، آیا نباید ناشی از یک اتحاد روحی و یکپارچگی با پیغمبر باشه؟ کو؟ کجاست؟ نشونم بده! من از ربایی که توی زندگی‌هامون مثل هوا جریان داره بنالم یا از بی‌غیرتی‌هامون؟ از دزدی‌ها بگم یا از حق‌کشی‌ها؟ از دروغ‌پروری‌ها یا از ذبح صدّیقان؟ از کدوم؟

ما خجالت نمی‌کشیم؟ مگه توی این مطلب شکی هست که ربا حرامه؟ من وارد مباحث اختلافی نمی‌شم که کار خیلی خیلی بدتر از این‌ها بیخ پیدا می‌کنه؛ من از چیزهایی حرف می‌زنم که توش اتفاق نظر هست: مگه همین الآنش مراجع تقلید همه و همه معتقد نیستند که جریمۀ دیرکرد بانکها همه رباست؟ مگه ما از همین رسول خدا و اولاد طاهرینش روایت نداریم که یک درهم ربا، معادل هفتاد بار زنا با محارم، در دل خانۀ کعبه است؟ مگر نفرمودند که ربا جنگ علنی با خداست؟

پیغمبر سالها بین مردم بود، و سال‌ها کوشید که به این مردم نفهم بفهمونه که «هیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــچ» فرقی بین سیاه و سفید و عرب و ترک و لر و فارس و ایرانی و هلندی و استرالیایی و امریکایی و افریقایی نیست؟ کو نتیجه‌اش؟ وقتی توی رسانۀ ملی ما، رسماً ملی‌گرایی افراطی تزریق می‌شه به فکرِ میلیون‌ها جوون‌ِ خامِ از همه‌جا بی‌خبر، من از کی و از کجا بنالم؟

مگر همین رسول خدا، و وصیّ برحق و بلافصلش، علی مرتضی نفرمود که «خدا را خدا را بر بیوه‌زنان!» مگر سفارش نکرد که هوای یتیم‌ها و زنان سرپرست خانوارها رو داشته باشید؟ کو؟! کجاست؟ کدوم یکی از ماها توی زندگی‌هامون دست یک زنِ بی‌سرپرست رو گرفتیم و بدون چشمداشت و بدون موش دووندن، ماهانه، توی حسابش پول واریز کردیم؟ کدوم یکی از ماها خرج بچه‌های بی‌سرپرست رو بر عهده گرفتیم، ولو به اندازۀ خرید یک لوازم‌التحریر ساده باشه برای مدرسه‌اش؟ کدوم‌هامون؟

مگه همین رسول مهربانی‌ها نفرمود وسایل و مقدمات ازدواج جوون‌هاتون رو زود مهیا کنید؟ کو؟ با کدام عِدّه و عُدّه جوون بره سر خونه و زندگیش؟ مگه همین کتابی که معجزۀ رسول خداست، ننوشته «به ازدواج دربیاورید زنان و مردانتان را...» و نگفته «ای زنان و مردان! ازدواج کنید!» یعنی چی؟ یعنی ازدواج در درجۀ اول وظیفه‌ش روی دوش اطرافیان و بزرگان و مسئولان و حاکمانه! نه اون دختر و پسر بیچاره و از همه جا محروم و دست‌خالی!

مگر همین رسول خدا نفرمود بر میّت بیشتر از سه روز عزا نگیرید؟ و بعد از سه روز لباس عزا از بدن خارج کنید؟ الآن پیرزن هشتاد ساله می‌میره و دوازده سال قبلش سرطان داشته، تا یک سال کسی از فامیل حق نداره یه خواستگاری ساده بره! چرا؟ برای چی؟ به کدام دلیل و سند و مدرک؟ به کدام دین و آیین؟ و چقدر من دیده‌ام از دختر و پسرهایی که با هزار امّید و آرزو برای عروسی‌شون تاریخ تعیین می‌کنن، مکان و زمان رو هماهنگ می‌کنن و کلی چیز سفارش می‌دن و دقیقاً روزهای منتهی به عروسی، یکی از افراد فامیل می‌میره و در حالی که بین فوت او و بین عروسی مثلاً ده روز فاصله است، نه تنها عروسی رو لغو می‌کنند، بلکه رسماً به عروس و دوماد می‌گن اگر تا سالِ آینده هم عروسی بگیرید، ما توی عروسی شما شرکت نمی‌کنیم و حق ندارید تا وقتی که سالِ این مرحوم نگذشته، برید سر خونه و زندگی‌تون!

من از شما سؤال می‌پرسم: آیا این رسم‌ورسوماتِ خیلی خیلی دور از مکتب پیغمبر، دهن‌کجی به ساحت مقدس حضرتش نیست؟ آیا این‌ها، تأثیر و بُردش، و آثار سوئش، خیلی بیشتر از اون کاریکاتور نیست؟ لعنت خدا بر هرکس که با غرض و مرض، به رسم و نشر اون کاریکاتور کمک کرد! در این شکی نیست! اما گناهِ منِ «یه آقا» در تمسخر عملی پیغمبر، توی جامعۀ اسلامی چقدر بوده؟ تا حالا به این فکر کردیم؟

حدیث «حولاء» رو در مستدرک الوسائل برید نگاه کنید! راجع به کیفیت ارتباط زن با نامحرم برید روایات اهل بیت رو نگاه کنید! تاریخ گواهِ روش زندگی زنان اهل بیت هست! برید ببینید! زنان و خواهران و مادران و محارم ما، توی جامعه چطور دارند زندگی می‌کنند الآن؟

امیرالمؤمنین علیه السلام اومدند کوفه، جزو اولین خطبه‌هاشون بود که «ای مردم عراق! شنیده‌ام که زنان شما در بازار با مردان شما اختلاط و بگوبخند دارند...» و چقدر راجع به این مطلب مردم عراق رو سرزنش کردند!

یا امیرالمؤمنین! نگاهی بینداز به بازارهای ما! و ببین فروشندگانِ دائماً متوغل در دروغ رو! و زنان خریدار رو...

آیا نفرمودند همسایه باید از همسایه خبر داشته باشه؟ کدوم یک از ما از وضع مالی همسایه‌مون خبر داریم؟ کدام یک از ما به اونها کمک می‌کنیم؟

چیِ زندگیِ فردْفردِ ما توی کشورهای اسلامی، شبیه به پیغمبره؟ سبک زندگی ما؟ ساختمان و معماری ما؟ اقتصاد ما؟ سیاست ما؟ فرهنگ ما؟ لحن حرف زدن ما؟ پوشش ما؟ (مذهبی‌های ما به لباس روحانیت توهین می‌کنند و روحانیت ما در لباس پیغمبر به دین پیغمبر خیانت! این چرخه خیلی قشنگ دست‌در‌دست هم، دل رسول خدا رو می‌رنجونه و خون می‌کنه.) ارتباطات ما؟ روش غذا خوردن ما؟ شیوۀ راه رفتن ما؟

هنوز ما نفهمیدیم تمامی احکام و سنن رسول الله، از درشت و بحث برانگیزهاش (مثل سنگسار و قطع دست سارق و...) تا کوچیک و جزئی هاش مثل با سه انگشت غذا خوردن و روی زمین نشستن و... همه و همه به نفع ماست! و تنها راه سعادت ما، سرسپردگی به "تمام" اینهاست. دین، بارِ میوه نیست که تو احکام و روشها و دستورهاش رو سوا کنی! دین یک پکیج ارسالی از جانب خداست، که باید تمامش رو بگیری و نصب کنی! چیزی نیست که بتونی از قطعه قطعه کردن و مثله کردنش، نتیجه بگیری. اشتباه من و تو اینه که میخوایم جای خدا تصمیم بگیریم. دور هم جمع میشیم و میگیم خوب نیست دیۀ زن نصف مرد باشه، خوب نیست مرد صاحب اختیار طلاق باشه، خوب نیست و هزاران اما و اگر دیگه.

حرف من اینه: اگر تو مسلمانی، واقعاً همه چیزش رو بپذیر! و اگر نمی تونی بپذیری، نیمی از دین رو پذیرفتن و نیمی رو رها کردن، چیزی جز عذاب اخروی و بی آبرویی دنیوی به همراه نداره. من با تکیه به آیات و روایات مستند میگم که: شخص یهودی که هنوز نسبت به اسلام به یقین نرسیده و اون رو نپذیرفته، برزخ و قیامتش خیلی راحت تر از کسیه که توی کشور اسلام به دنیا آمده و بزرگ شده، و به صورت کاملاً سلیقه ای دین رو تیکه تیکه کرده و قسمتیش رو گرفته و مابقیش رو انداخته دور. اگه دقت کنی، توی کار این شخص دوم، توهینی هست که اصلا توی اولی نیست؛ که این، دقیقاً همون چیزی که همۀ ما به نوعی (کم یا زیاد) بهش مبتلا هستیم. بعد خیلی هم قشنگه! یارو اومده میگه مثلاً «کلنا عباسُک یا زینب!» یا «من احمد هستم!» (به جای من شارلی هستم!) بهش گفتم: آخه عزیز من! به قول مولانا: شیرْبچّه را همی مانَد بدو! تو به پیغمبر چه می‌مانی؟! بگو!!!!

مشکل اینجاست که چون «اغیار» آمدند و توهین کردند، ما عملاً ـ و بدون اینکه خودمون متوجه باشیم ـ احساس کردیم عملاً ما هم همراه با پیغمبر مورد توهین قرار گرفته‌ایم. و الاّ اگر این احساس وجود نداشت، همین ابراز ناراحتی هم نبود. چون اگر توهینِ به رسول خدا، اینطور برداشت می‌شد که توهینِ به شخص حضرت است و بس، فقط افراد کمی رو ناراحت می‌کرد. چراکه همین عمل نکردن و پشت کردن به روش و سنت و دستورهای حضرت هم توهین به حضرته، اما چون ما اونها رو علاوه بر توهین به پیغمبر، توهین به خودمون نمی‌بینیم، هیچ واکنشی نشون نمی‌دیم؛ بلکه بالاتر: اصلا متوجه اون توهین نمی‌شیم!

تا کی اسلام و مسلمانان، باید توی محکوم کردن و سمینار گرفتن و ادا درآوردن و فیلم درست کردن بمونند؟ ما کی می‌خواهیم عوض بشیم؟ کِی؟

از کی بنالم و از کجا... که قفل کردند و دهانم دوختند...

۹۳/۱۱/۱۱