یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۷ مطلب در تیر ۱۳۸۹ ثبت شده است

حضرت امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند: إنَّ الوُصُولَ إلی اللهِ عَزّ و جلَّ سَفَرٌ لا یُدرَکُ إلّا بِإمتِطاءِ اللَّیل. یعنی وصال خداوند متعال، سفری‌ست که جز با عبادت در شب حاصل نشود.
(مستدرک الإمام العسکری علیه السلام، ص۲۹۰)

 

شب سه شنبه
هشتم شعبان المعظم ۱۴۳۱
مشهد الرضا علیه آلاف التّحیة و الثّناء

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*از سر شب تا به صبح، ذکر خدا می‌کند./ شاعر:؟

۲۸ تیر ۸۹ ، ۲۰:۳۹

           ۱. تقریبا ده شب پیش بود که سرم درد گرفت. اوایل، محل نمی‌دادم؛ اما از پریروز صبح حالت درد و شدتش خیلی بیشتر شد؛ طوری که همه‌ی کارای روزانه‌م رو به هم ریخت. از همون روزی که شروع شد، مشرف شدنم رو محدود کردم به روزی یک بار. اما الآن دو روزه اصلا نتونستم زیارت برم. سر و صدای زیاد و کولرهای قوی، این روزا دیوونه‌م می‌کنن. وقتی دو نفر یه کم بلندتر از حد معمول با هم صحبت می‌کنن، انگار که دارن با پتک به سر من می‌کوبن!
           دیشب با مامان رفتیم بیمارستان امام رضا علیه السلام؛ تو بالا خیابون مشهد. دکتر ویزیت کرد و تشخیصش سینوزیت مزمن بود. چند تا پنی‌سیلین نوشت و گفت خیلی مراقب باشم. حالا بناست اگه بهتر نشدم، این بار برم پیش متخصص مغز و اعصاب، یا گوش و حلق و بینی. چون گوشم هم خیلی درد می‌کنه.
           خواب روزانه‌م هم که ماشالا! باید ساعت‌هایی که بیدارم رو بشمارم، نه ساعت‌های خواب رو! خیلی زود خسته می‌شم و اصلا نمی‌تونم رو موضوع خاصی تمرکز داشته باشم. ذکر و مطالعه هم پَر! همین الآن که دارم اینا رو می‌‌نویسم هم خسته شده‌م! اگرچه همینش‌ رو هم به زور مسکّن سرپام.
           جالبش اینه که تو این چند روز، حتی یه نفر ـ جز مادرم ـ حالم رو نپرسید! بعضی وقت‌ها خیال می‌کنم خدا موقعیت‌های این‌طوری رو پیش میاره که من از همه‌ی خلق متنفر بشم و فقط امیدم به خودش باشه. رفیقی که به آدم بگه "مخلصیم" و "چاکریم"؛ اما سراغی نگیره، چه رفیقیه؟ هم‌چین موقع‌هایی، بیشتر احساس تنهایی می‌کنم. می‌فهمم در عین این‌که با جمع‌های مختلف و افراد زیادی در ارتباطم، خیلی تنهام؛ خیلی. جای خالی یه برادر شفیق، و رفیق سلوکی رو تو زندگی‌م احساس می‌کنم. یا أنیس من لا أنیس له!

شب دوشنبه
هفتم شعبان المعظّم ۱۴۳۱
در جوار بارگاه ملکوتی مولانا علیّ بن موسی الرضا علیه السلام 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*حافظ.

۲۷ تیر ۸۹ ، ۱۸:۲۹

           ۱. یکشنبه ظهر از خیابون آیت اللـه بهجت (آزادی سابق!) داشتم طرف چهارراه شهدا میومدم، که دیدم مردم یه جا جمع شده‌ن. اول فکر کردم دعوا شده. چون تو مسیرم بود، همین‌طور که نزدیک‌تر شدم، دیدم پلیس یه محوطه رو نوار زرد کشیده‌ و کسی حق وارد شدن نداره. از پشت جمعیت نگاه کردم، دیدم یکی روی زمین خوابیده و روش ملحفه‌ی سفید کشیده‌ن. از زیر سرش خون سرازیر شده بود روی آسفالت؛ اون مُرده بود! از نوجوون دوچرخه سوار کنارم پرسیدم: چی شده؟ گفت: از بالای ساختمون خودشو انداخته پایین.
           بدم اومد! از لای جمعیت خودمو بیرون کشیدم و مسیرم رو ادامه دادم و چون جنازه سر راهم بود، بهش نزدیک‌تر شدم. به فاصله‌ی دوسه متری‌ش وایسادم و انگار که مامورها منو ندیده باشن، جلوگیرم نشدند. حالا من از همه بهتر می‌دیدمش. روح خبیثی حاکم ِ به محیط شده بود. یه بویی میومد، مثل بویی که تو مرده‌شورخونه‌‌ها هست. دقت کردم به جنازه. پیرهن و شلوار پوشیده بود و به پشت افتاده بود. طرز قرار گرفتن جنازه طوری بود که انگار کمر یا گردنش شکسته. فکر کنم پیشونی‌ش خورده بود به آسفالت و تمام!
           اومدم عقب‌. می‌خواستم از اون فضای مسموم عُق بزنم. نمی‌دونم چه کوفتی بود، اما مثل جایی که مدت‌ها توش گناه شده باشه، اون یه تیکه‌ی زمین آتیش بیرون می‌داد. خودکشی از بزرگترین حماقت‌هاییه که یه آدم می‌تونه مرتکب بشه. خدا حفظمون کنه!
           ۲. حالا مُردن کسانی که خودکشی می‌کنن رو با مرگ امام حسین مقایسه می‌کنم، می‌بینم واقعا تفاوت "ماهوی" هست! یعنی هر دو می‌میرن، اما در واقع، اولی مرگ و دومی حیاته. جالب این‌جاست هر دو هم می‌دونن دارن کشته می‌شن! هم اونی که مثلا از بالای ساختمون خودشو پرت می‌کنه، و هم کسی که طرف کربلا حرکت می‌کنه و می‌بینه که رسول خدا بهش می‌فرمان خداوند می‌خواد تو رو کشته ببینه... هر دو... ولش کن!
           اصلا در روز به این مبارکی، امام رو قیاس کردن هم غلطه. چرا بقیه رو یه طرف بذارم و امامم رو طرف دیگه؟ من جز آقام چشم ندارم دیگری رو ببینم! بذار از خودِ خودش بگم، سوای اغیار: به نظرم گرد و غبار تن اسب أبی‌عبداللـه به هزار "غیر" می‌ارزه. آقا! "یه آقا"ی واقعی شمایید! امیدوارم یه روز تو راه شما سرم به نیزه بره. بدنم مُثله بشه، یا روزها بالای دار بمونم... فقط برا این‌که یه لحظه لبخند رضایت شما رو ببینم. جسم و جان، نسل و دودمان، مال و اعتبار، پدر و مادر من و هزارانِ مثل من و بهتر از من، فدای یک سر موی علی أصغر شما!

پنج‌شنبه ۳شعبان المعظم ۱۴۳۱
مصادف با ولادت مولانا حضرت سیدالشّهداء، امام حسین بن علی، روحی له الفداء
مشهد مقدس رضوی، علیه آلاف التّحیة و الثّناء

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم؟!/حافظ.

۲۴ تیر ۸۹ ، ۱۶:۲۳
           ۱. دیروز قبل غروب آفتاب، تو شبستان مسجد گوهرشاد

۲۰ تیر ۸۹ ، ۱۶:۴۸

           ۱. "ماه رجب". اگه کسی این کلمه رو به من بگه و بپرسه یاد چی می‌افتم، احتمال این‌که بگم:"مشهد"، خیلی زیاده! امسال سال چهارمیه که امام رضا علیه السلام محبت می‌کنن و ماه رجب می‌طلبن. در روایتی از امام جواد علیه السلام هست که زیارت امام رضا علیه السلام همیشه خوبه، اما در رجب لطف دیگه‌ای داره.

۱۵ تیر ۸۹ ، ۲۰:۰۷

یَلُومُونَنی فی  حبّ  لیلی عواذلٌ
و  لکنّنی     مِن   حبِّها   لَعمیدُ*
زنان ملامت‌گر مرا به جرم عشق لیلا سرزنش می‌کنند؛
اما من، ـ
را از حرفهایشان چه باک؟ چه اینکه‌ـ از محبت او شکسته ـ هم ـ شده‌ام!

 

پنج‌شنبه ۱۸ رجب ۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*مجنون عامری.

۱۰ تیر ۸۹ ، ۱۱:۰۱

           ۱. پنج‌شنبه‌ی هفته‌‌ای که گذشت، یه همایش پزشکی کوچیک تو یکی از هتل‌های قم برگزار شد، که من هم جزو مدعوین بودم. سخن‌ران اصلی این جلسه، استاد یکی از دانش‌گاه‌های تهران بود که حدود نود دقیقه راجع به گیاهان دارویی سخنرانی کرد. آدم خیلی با سوادی بود و تالیفات زیادی داشت. می‌گفت چند سمینار بین المللی پزشکی هم شرکت داشته. نوع ورودش به مطالب خیلی خوب بود و نظرم رو جلب کرد. وقتی جلسه تموم شد، از این دکتر بابت صحبت‌هاش تشکر کردم و ایشون و بقیه‌ی پزشک‌ها، رفتن برای صرف ناهار. من هم روزه بودم و بعد خداحافظی از میزبان، اومدم خونه.
           یک‌شنبه صبح، برا چند کار اداری از خونه اومدم بیرون که به طور اتفاقی مسئول جلسه‌ی روز پنج‌شنبه رو دیدم. بعد از سلام و احوال‌پرسی، با یه مقدمه چینی کوتاه، بهم گفت:"دکتری که روز پنج‌شنبه سخن‌رانی کرد رو یادته؟" گفتم: خب؟ گفت: "دیشب… متاسفانه دیشب فوت کرد! می‌گن سکته کرده… ." خبر خیلی سنگینی بود. بعد از دو سه بار "نه بابا!" و "جدی می‌گی؟" گفتن، اول چیزی که به ذهنم رسید، تیکه‌ای از سخن‌رانی روز پنج‌شنبه‌اش بود، که می‌گفت:"خیلی از این گیاهایی که می‌بینید، بذرش رو خودم برای اولین بار آوردم به ایران. و این کاری هست که هم خدا راضیه و هم خلق خدا. امیدوارم خداوند این‌ها رو کفاره‌ی گناهام قرار بده…"
           نمی‌دونم چه قسمتی بود که من تو این گردهمایی حاضر بشم؟ این که صاحب جلسه با اصرار از من بخواد شرکت کنم؛ این که من نود دقیقه پای صحبت‌های این آقا بشینم و درست سه روز بعد، خبر مرگش رو بشنوم. شاید خبر مرگ هیچ‌کدوم از آشناهایی که تو این دو سه سال فوت کردند، انقدر برام تکون دهنده‌ نبود. آیا اگه می‌دونست قراره از دنیا بره، باز هم اون‌روز صحبت می‌کرد؟ آیا… آیا… آیا…؟
           ۲. داری به سمت کجا فرار می‌کنی، وقتی آخر الامر…؟!

شب چهارشنبه ۱۰/۷/۱۴۳۱

ــــــــــــــــــــــــــــ
*حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی!/حافظ.

۰۲ تیر ۸۹ ، ۲۲:۲۹