یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

کریمه ی اهلبیت، اخت الرضا، بنت موسی بن جعفر، شفیعه ی شیعیان در روز قیامت حضرت فاطمه معصومه سلام اللـه علیها

از بزرگ‌ترین افتخار زندگی‌ام اگر بپرسی
می‌گویم: بیست سال همسایگی دختر موسای اهل‌بیت!
 
علیها و علیه و علیهم السلام

سه شنبه
اول ذی قعده
به روایتی ولادت حضرتش
روحی فداها
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* ظاهرا مصلحت وقت در آن می بینی!/حافظ.

۲۸ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۰۷

به بهانه‌ی بی‌ادبی‌های اخیر:
           او، "صادر نخستین" است. یعنی اولین چیزی که از ذات حضرت حق تجلی پیدا کرده؛ قبل از این‌که مَلَک و بشری باشد، یا عرش و فرشی حتی. که خودش فرمود: اول چیزی که خداوند آفرید، نور منِ پیغمبر بود.*
           و بعد از آن "هرچه" که هست، تجلی نفْس مطهر اوست، صلی اللـه علیه و آله. من نمی‌گویم! خودشان فرمودند: ما، ساخته‌ی دست خدایمانیم و تمام مردم کاردستی ما هستند!
**

           به عبارتی همه‌‌ هستی‌مان را از رسول مهربانی‌ها وام گرفته‌ایم و اگر نبود او ما هم نبودیم.حالا همین "معلول"‌ها، علّتشان را به سخره گرفته‌اند! خنده‌دار است به جان شما!

           + کوتاه و مرتبط با این پُست: یا أبانا استغفر لنا!
           + ممکن است بعضی هم‌کیشان این مطلب را غلو بدانند و مخالفان هم ما را به چوب انکار برانند. بر آنان هم حرجی نیست. چون:

پشّه کِی داند که این باغ از کِی است؟
کو بهاران زاد و مرگش در دِی است!

شنبه
۲۸/۱۰/۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*اوّل ما خَلَق اللـهُ، نوری. (بحارالأنوار، ج1،ص97)
** فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا... (بحارالأنوار،ج33، ص58)

۲۵ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۵۹

زان پیش‌تر که عالم فانی شود خراب
ما را زجام باده‌ی گلگون خراب کن... *

شب شنبه
۲۱شوال
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* خواجه شیراز. نور به قبرت بباره مرد! که چه اشعار آبداری از خودت گذاشتی و رفتی.
حقیقتا:
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است
آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش!

۱۸ شهریور ۹۱ ، ۲۳:۰۴

باید که زداغم خبری داشته باشد
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری‌ست که از بخت بد خویش
در لشگر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی‌ست که یک شاخه‌ی نا اهل
بازیچه‌ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد

آویخته از گردن من شاه‌کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی‌ام داد گره در گره اندوه
خوش‌بخت کلافی که سری داشته باشد... **

            شنیده‌ام وقتی نوح پیغمبر مردم را از عذاب خدا حذر داد، پسرش کلام پدر را به شوخی گرفت و گفت: اگر سیل و طوفان آمد، می‌روم بالای بلندترین کوه!
            و شنیده‌ام وقتی عذاب آمد، بیابان دریا شد و کشتیِ ساخته شده‌ی در خشکی، روی آب قرار گرفت. روی عرشه، نگاه خیس نبی خدا دوخته شده بود به نقطه‌ی سیاهی که مستاصلانه به سمت قله‌ می‌دوید و ارتفاع آب، به دنبال او...
           می‌دانید؟ در این زمانه هم کم نداریم از این نگاه‌های بارانی!
           همان حکایت است که همیشه تکرار می‌شود: 
نگاه نگران پدر روشن‌ضمیر
و غرق شدنِ فرزندان کور باطن!

جمعه
۲۰شوال
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سوره یوسف، آیه ۹۷.
** غزل از حسین جنتی.

۱۷ شهریور ۹۱ ، ۰۵:۱۲

به قبرستان گذرکردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله‌ای با خاک می‌گفت
که این دنیا نمی‌ارزد به کاهی... *

پنج شنبه
۱۹شوال
۱۴۳۳

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* بابا طاهر عریان.

۱۶ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۵۷
۱۶ شهریور ۹۱ ، ۱۴:۲۸

گاهی چو ملایکم سَر ِ بندگیَست
گه چون حیوان به خواب و خور زندگیَست
گاهم چو بهایم سر درّندگیَست
سبحان الله این چه پراکندگیَست؟! **

شب دوشنبه
۱۶شوال
۱۴۳۳

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* خوشبخت کلافی که سری داشته باشد! /حسین جنتی.
** ابوسعید ابوالخیر.

۱۴ شهریور ۹۱ ، ۰۰:۵۷
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ شهریور ۹۱ ، ۲۲:۴۱

*

           "وقتی بچه بودیم، نزدیک عید که می‌شد، ما را به حمام می‌فرستادند. چند تا بچه بودیم بدجنس و بازی‌گوش. گاهی سه ساعت در حمام می‌ماندیم آن هم حمام‌های قدیمی که خزینه داشت. هم‌دیگر را می‌زدیم و پوست هم‌دیگر را می‌کندیم و صاحب حمامی چه‌قدر ما را دعوا می‌کرد! بعضی وقت‌ها هم بیرونمان می‌کرد. ولی وقتی می‌آمدیم خانه، پشت گوش‌ها و پاهامان همه کثیف مانده بود. مادر ما هم که خیلی دقیق بود، پشت گوش‌ها و آرنج‌های ما را نگاه می‌کرد و می‌پرسید: این‌ها چیه؟! ما را تنبیه می‌کرد و گریه می‌کردیم. ما حمام رفته بودیم، اما بازی کرده بودیم. در مقام تطهیر نبودیم..."**

جمعه
۱۳شوال
۱۴۳۳هـ.ق

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* آیه یا روایت یا شعر خاصی که دندون گیر باشه، راجع به این مطلب به نظرم نرسید که تیتر بزنم.
** إخبات، اثر مرحوم صفایی حائری ـ عین صاد ـ، ص۳۰.

۱۰ شهریور ۹۱ ، ۲۱:۴۵

           آخ آخ! چقدر هوس کرده‌م برم یه حموم سنتی/سونا بخار  رو قرق کنم، بعد درجه‌ی حرارت اون‌جا رو ببرم بالا تا از غلظت بخار آب، چشم چشم رو نبینه!
           لُنگی ببندم به کمر و بخوابم دمر و یکی بیاد یه کیسه‌ی درست حسابی به تنم بکشه و مشت‌‌مالی بده و یه خوش صدایی هم باشه ـ ترجیحا محمدصادق! ـ گوشه‌ی گرمابه واسه‌ خالی نبودن عریضه مث بلبل چه‌چه بزنه و غزل بخونه! آی حالی می‌ده! به جان آدمیّت!

دوشنبه
۹شوال
۱۴۳۳هـ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* فی البداهه، به تقلید از غزل معروف دیوان کبیر ملای رومی.

۰۶ شهریور ۹۱ ، ۱۳:۰۷