یه آقا

یه آقا

تـــَمَنـَّیتُ مِن لَیلی عَن ِ البُعدِ نَظرَة ً...

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعدی» ثبت شده است

چند شب قبل، توی محل تحقیقات موندم. یه سجاده‌ی سفید برداشتم و رفتم اتاقِ کتاب‌خونه. سجاده رو پهن کردم و با خودم گفتم بذار قبل از نماز شب، یه کمی فکر کنم. تأمّل و آرامش قبل از نماز، اثر خوبی توی حضور قلب داره. نشستم به فکر کردن. یه لحظه چشمامو بستم وباز کردم دیدم فضای اتاق به شدّت روشن شده! اگر خیال کردید نور اسفهبدیّه رو شهود کردم، سخت در اشتباهید! یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت شش و بیست دقیقه‌ی صبحه!!!
           قبول باشه إنشاءاللـه! خسته نباشید!
           نمی‌دونستم بخندم یا گریه کنم!
           یه بنده‌ی خدایی بود می‌گفت اومدیم قدس رو آزاد کنیم، کربلا رو هم از دست دادیم. حالا حکایت ماست!

 

شب سه شنبه
آخر شعبان المعظم
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تیتر از سعدی شیرازی. غزل جالبیه که بوی توحید میده. چند بیتش:
زهدت به چه کار آید؟ گر رانده‌ی درگاهی
کفرت چه زیان دارد؟ گر نیک سرانجامی
بیچاره‌ی توفیقند، هم صالح و هم طالح
درمانده‌ی تقدیرند، هم عارف و هم عامی
جهدت نکند آزاد، ای صید که در بندی!
سودت نکند پرواز، ای مرغ که در دامی...

۱۸ تیر ۹۲ ، ۰۲:۱۵

رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم فرمودند:

الْمَرْءُ عَلَى دِینِ‏ خَلِیلِهِ‏ وَ قَرِینِه؛ فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ مَنْ یُخَالِل.*

انسان، همان رنگ و بو، حال و هوا، و مذهب و اعتقاد و دینی را می‌گیرد
که رفیق و انیس و دلدار و همنشینش دارای آن است.
پس هرکدام از شما باید دقت کند که با چه کسی رفاقت دارد.

گل

به قول سعدی:
گلی خوش‌بوی در حمّام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم
بدو گفتم که مُشکی یا عبیری؟!
که از بوی دلاویز تو مستم!
بگفتا: من گِلی ناچیز بودم
ولیکن مدّتی با گُل نشستم
کمال همنشین در من اثر کرد
و گرنه من همان خاکم که هستم!

سه شنبه
20ـ 6 - 1434

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* أمالی شیخ طوسی، مجلس هجدهم، ص518؛ أصول کافی، ج2، ص375، بابُ مجالسةِ أهل المعاصی.

پُست تیترش رو از پروین اعتصامی وامداره. بیت کاملش اینه:

نوگلی پژمرده از گلبن به خاک افتاد و گفت:

خوار شد چون من هر آنکو همنشینش بود خار.

۱۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۲

           یک. سیاه‌تر شده بود دلم. می‌خواستم (مثل این روش) خودمو زجر بدم به تقاص کارهام، ولی جرأتشو نداشتم.
           از خدا خواستم مریضم کنه. و من بدون هیچ پیش‌زمینه‌ی بیماری، همون شب مریض شدم!
           به قول معروف "مریضی مث کوه میاد، مث کاه میره". یعنی یهو مریض و کم‌کم خوب می‌شی.
           اما این دفعه‌ خوب شدنم سریع‌تر از مریض شدنم بود.
           من معتقدم اگه حاجتت الهی باشه، خدا ـ معمولا، در صورت نبود مانع ـ زود کارِتو راه می‌ندازه.
           حساب کردم از ماه رمضون امسال تا حالا، چهار بار در حدی مریض شده‌م که کارم به سرم و آمپول کشیده. در کل بنیه‌م خیلی ضعیف شده. قبلا سگ‌جون‌تر از این حرف‌ها بودم... یا منِ اسْمُه دواء.

           دو. من نمی‌دونم این آمپول‌زن‌ها کجا درس‌ خونده‌ن؟ آخه آدم دو تا پنی‌سیلین رو همزمان توی یه ماهیچه می‌زنه؟ پس این مدافعین حقوق بشر کجان؟! نمی‌گن این بیمار به ایستادن، یا حداقل نشستن نیاز داره!
           خدا بیامرزه زن‌عموی خدا بیامرزمون رو. (پیرزن پاک‌دلی بود. قبلا ذکر خیرش اومده) به بچه‌های شیطونی که یک دقیقه هم آروم و قرار نداشتند، می‌گفت: "بچه جون! مگه کونِ نشیمن نداری؟!"

           سه. روشن‌ضمیری رو دیدم و از حکایتِ مرض شب بیست و سوم ماه رمضان امسال و محروم شدنم از مراسم احیا براش گفتم، که حتی نتونستم قرآن سر بگیرم.
           خیلی عمیق به چشمام خیره شد و گفت: در تب کردن مؤمن، اسراری هست...
           چهار. روایت جالبی دیدم از رسول خدا صلی اللـه علیه و آله و سلّم:

إِنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا حُمَّ حُمَّی وَاحِدَةً
اگر مؤمن یک بار تب کند
 تَنَاثَرَتِ الذُّنُوبُ مِنْهُ کَوَرَقِ الشَّجَرِ
گناهانش مثل ریختن برگ از درختان ـ در خزان ـ می‌ریزد
فَإِنْ أَنَّ عَلَى فِرَاشِهِ فَأَنِینُهُ تَسْبِیحٌ
پس اگر ـ به واسطه‌ی بیماری ـ  در بستر  ـ از درد ـ ناله کند، ناله‌اش تسبیح (سبحان اللـه) است
وَ صِیَاحُهُ تَهْلِیلٌ
 و فریادش تهلیل (لاإله‌ إلّا اللـه) محسوب میشود.
وَ تَقَلُّبُهُ عَلَى فِرَاشِهِ کَمَنْ یَضْرِبُ بِسَیْفِهِ فِی سَبِیلِ اللَّه
‏.*
و از این پهلو به آن پهلو شدنش ـ از نظر ثواب و اجر ـ مثل کسی است که همیشه در راه خدا شمشیر می‌زند!

نیمه شب سه شنبه
24 / 03 / 1433

ـــــــــــــــــــــــــــــ
* ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص193. ترجمه از خودمه.

تیتر از سعدی. درست و کاملش اینه:

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
به دو عالم ندهم لذت بیماری را.

۱۷ بهمن ۹۱ ، ۰۱:۲۷

           یک.

و  حدیثُها  کَالْقَطْرِ  یَسمَعُهُ

رَاعِی سنینَ تَتَابعَتْ جَدْبَا

فَأصَاخَ یَرْجو أنْ یَکونَ حَیَّا

و یقولُ مِن فَرَحٍ: هَیا رَبّا!

 

           (حالی که هنگام شنیدن) خبر(ی از) معشوقه‌(ام (به من دست می‌دهد)، مثل حال آن کشاورزی‌ست که پس از سال‌های سال قحطی، صدای قطرات باران را می‌شنود!
           پس ساکت می‌شود (چشم ریز می‌کند) و خوب گوش می‌دهد، به امید این‌که (واقعا صدای) باران باشد. (بعد که مطمئن می‌شود) از شدت شادی (دست‌هایش را رو به آسمان بلند می‌کند و) فریاد می‌زند: ای خدااااااااااااااا !

           دو. پیش‌نهاد می‌دهم: غم عشق؛ با صدای حاج سید مهدی میرداماد.

آخرین شب جمعه
از
محرم الحرام
1434

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مصرع تیتر:
دیدار یار غائب دانی چه ذوق دارد؟
چون ابر در بیابان، بر تشنه ای ببارد.
سعدی.

۲۳ آذر ۹۱ ، ۲۲:۰۰